pt28
pt28
گیر افتادم
ا\ت:خودکشی؟هع من همون شب خودمو میشکنم اگه شوهر مهربون شما نمیومد جلوی من
سوهی؟خب حالا امیاممم
ولش من بعد از این باید برم سرکار توهم باید بری
ا\ت:حتما راستی چ جایی میری؟
سوهی:خیاطی
ا\ت:خیاطی؟
سوهی:ارع من ب خیاطی علاقه دارم و بچگی خودم برا خودم و جک چن دس لباس میدوختم
ا\ت:جک؟اون کیه
سوهی:شوهرمه دیگه
ا\ت:اها اسمشون اقای جکه
من هم سعی میکنم یه کاری پیدا کنم
سوهی:خیله خب من میرم خرید همینجا بمون این ور انور و نگاهی بنداز
ا\ت:باش خدافظ
طبق معمول سوهی رفت خرید و من خونه تنها موندم
خیلی میترسیدم تا جونگ کوک بیاد در و پنجره هارو بستم ویه جا اروم نشتم
خوابم برد با صدای زنگ گوشیم بلند شدم
برداشتم
ات:الو؟
جونگکوک:سلام عزیزم
ات:ت..
گوشیو سرش قطع کردم
دوباره زنگ زد
(قطع کردن)
صدای یه پیامک اومد از طرف جونگ کوکه
ات:این چرا ولم نمیکن....اه س.سوهی
عکس سوهیو برام فرستاده بود ک به صندلی یسته بودش
بهش زنگ زدم ولی جواب نداد
دوباره زنگ زدم جواب نداد
دوباره زنگ زدم این بار برداشت
جونگ کوک:چیه الان ک بهم زنگ می زنی ک
گوشیو سرم قطع میکنی هرزه
ات:توروخدا به سوهی کاری نداشته باش خواهش میکنم جونگ کوک خواهشش
جونگ کوک : ات چرا گریه میکنی این این زن دوستت شده؟با اجازه کی؟؟؟ خیله خب اگه سوهی نباشه دوستی هم نیست مگه ن؟
ات:جونگ کوک جونگ کوک ن ن خواهش مینکم خواهش می کنم نهههه
صدای شلیک شنیدم و دیگه سکوت
گوشیم افتاد و چند دیقه تو شک بودم تا صدای جونگ کوکو شنیدم
کوک:ببین ات هنوز نکشتمش ولی اگه نیای، اینبار مطمنت میکنم ک کشتمش!
با عجله رفتم خونه جونگ کوک
رسیدم و نگهبانا جلومو گرفتن
ات:خواهش میکنم بزارید برم تو خواهش میکنم سوهی اون داخله
نگهبانا :نمیشه خانم برید عقب
ات:خواهش میکن...
کوک:با پای خوت ک اومدی بلخرع اخه چرا یه زن حامله بی گناهو اذیت میکنی
ات:جونگ کوک!!
دویدم رفتم سمتش ولی جاخالی داد و خردم زمین
سوهی :ولم کنید کص.کشا!
اه ات جونگ کوک بازوی سوهیو گرفتو اونم انداخت طرف من به شکش فشار اومد
ات:هااا سوهی سوهی
سوهی:ای اخخخ شکمم
ات:جونگ کوک!(داد)
جونگ کوک:ات!(داد)هیسسس این اخرین باریه ک بهت هشدار میدم اگه دعفه دیگه با صدای یلند باهام حرف زنی زبونتو از حلقومت میکشم بیرون
دوتامون با خشم به چشم هم زل زده بدیم یه ۱۰ثاتیه ای زل زده بدیم ک جونگ کوک به ادماش گفت ات رو بیارید
ادماش:اقا با خانم حامله چیکار کنیم؟
جونگ کوک:اگه میخواد بمیره ک همونجا بشینه!بندازیدش بیرون احمقا!
چشم)
جدامون کردن
سوهی:ات ات نگران نباش دنبالت میام دنبالت میاممم
منو بردن خونه و انداختنم توی یه اتاق خرابه انگار انباریه
و رفتن
ات:درو باز کنین درو باز کنین کثافتاااا هقق هقق
چطوره؟نظر؟
هی حمایتم کن!
گیر افتادم
ا\ت:خودکشی؟هع من همون شب خودمو میشکنم اگه شوهر مهربون شما نمیومد جلوی من
سوهی؟خب حالا امیاممم
ولش من بعد از این باید برم سرکار توهم باید بری
ا\ت:حتما راستی چ جایی میری؟
سوهی:خیاطی
ا\ت:خیاطی؟
سوهی:ارع من ب خیاطی علاقه دارم و بچگی خودم برا خودم و جک چن دس لباس میدوختم
ا\ت:جک؟اون کیه
سوهی:شوهرمه دیگه
ا\ت:اها اسمشون اقای جکه
من هم سعی میکنم یه کاری پیدا کنم
سوهی:خیله خب من میرم خرید همینجا بمون این ور انور و نگاهی بنداز
ا\ت:باش خدافظ
طبق معمول سوهی رفت خرید و من خونه تنها موندم
خیلی میترسیدم تا جونگ کوک بیاد در و پنجره هارو بستم ویه جا اروم نشتم
خوابم برد با صدای زنگ گوشیم بلند شدم
برداشتم
ات:الو؟
جونگکوک:سلام عزیزم
ات:ت..
گوشیو سرش قطع کردم
دوباره زنگ زد
(قطع کردن)
صدای یه پیامک اومد از طرف جونگ کوکه
ات:این چرا ولم نمیکن....اه س.سوهی
عکس سوهیو برام فرستاده بود ک به صندلی یسته بودش
بهش زنگ زدم ولی جواب نداد
دوباره زنگ زدم جواب نداد
دوباره زنگ زدم این بار برداشت
جونگ کوک:چیه الان ک بهم زنگ می زنی ک
گوشیو سرم قطع میکنی هرزه
ات:توروخدا به سوهی کاری نداشته باش خواهش میکنم جونگ کوک خواهشش
جونگ کوک : ات چرا گریه میکنی این این زن دوستت شده؟با اجازه کی؟؟؟ خیله خب اگه سوهی نباشه دوستی هم نیست مگه ن؟
ات:جونگ کوک جونگ کوک ن ن خواهش مینکم خواهش می کنم نهههه
صدای شلیک شنیدم و دیگه سکوت
گوشیم افتاد و چند دیقه تو شک بودم تا صدای جونگ کوکو شنیدم
کوک:ببین ات هنوز نکشتمش ولی اگه نیای، اینبار مطمنت میکنم ک کشتمش!
با عجله رفتم خونه جونگ کوک
رسیدم و نگهبانا جلومو گرفتن
ات:خواهش میکنم بزارید برم تو خواهش میکنم سوهی اون داخله
نگهبانا :نمیشه خانم برید عقب
ات:خواهش میکن...
کوک:با پای خوت ک اومدی بلخرع اخه چرا یه زن حامله بی گناهو اذیت میکنی
ات:جونگ کوک!!
دویدم رفتم سمتش ولی جاخالی داد و خردم زمین
سوهی :ولم کنید کص.کشا!
اه ات جونگ کوک بازوی سوهیو گرفتو اونم انداخت طرف من به شکش فشار اومد
ات:هااا سوهی سوهی
سوهی:ای اخخخ شکمم
ات:جونگ کوک!(داد)
جونگ کوک:ات!(داد)هیسسس این اخرین باریه ک بهت هشدار میدم اگه دعفه دیگه با صدای یلند باهام حرف زنی زبونتو از حلقومت میکشم بیرون
دوتامون با خشم به چشم هم زل زده بدیم یه ۱۰ثاتیه ای زل زده بدیم ک جونگ کوک به ادماش گفت ات رو بیارید
ادماش:اقا با خانم حامله چیکار کنیم؟
جونگ کوک:اگه میخواد بمیره ک همونجا بشینه!بندازیدش بیرون احمقا!
چشم)
جدامون کردن
سوهی:ات ات نگران نباش دنبالت میام دنبالت میاممم
منو بردن خونه و انداختنم توی یه اتاق خرابه انگار انباریه
و رفتن
ات:درو باز کنین درو باز کنین کثافتاااا هقق هقق
چطوره؟نظر؟
هی حمایتم کن!
۴.۵k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.