فن فیک چیبی کوچولوی من:) پارت ۹:)
سلام گوگولیا بابت دیر پارت دادم عذر میخوام و اینکه من داخل ی جای داستان واقعاً گیر کرده بودم اما الان این پارت رو تقدیم شما عزیزان میکنم:)
لذت ببرید:)
.
ک مایکی بعد از خوردن آخرین دورایاکی گفت:
مایکی:نههه ما نباید دنبال اون بچه بگردیم راستشو بخواید من ادامه داستان رو نگفتم اون پسره بعد از اینکه کمکش کردم بهم گفت ک...ک...ک...ام... لاستش چیزی بهم ندف فقط ی برگه بهم داد اینیا بگیلش دولایاکی
منم برگه رو از مایکی گرفتم و شروع ب خوندش با صدای بلند کردم
من: «آنجا جایست ک اولین اله، الهی ثورا ب این دنیای خیالی وارد میشود تا با انسانی ک دوستش داشته باشد بماند الهی ثورا در شبی طوفانی و پر هیاهو خود را از این دنیای دروغین آزاد کرده و این دنیا را برای انسانی ک دوستش دارد رها میکند تا آن انسان از درد و رنج و نفرین آزاد یابد اگر اله ثورا این دنیای دروغین را آزاد نکند از اله بودن بر کنار و انسانی ک دوستش دارد را از دست میدهد و تا آخر عمرش با درد و رنج سپری میکند.»
من:این نامه...این نامه مایکی اون شخصی ک این نامه رو بهت داد رو یادته صورتش چ شکلی بود؟
مایکی:منظولت چیع دولایاکی؟
من:راستش من باید ی حقیقتی رو بهتون بگم بچه ها!؟
من:راستش من متعلق ب این دنیا نیستم.
راستیتش من اصلا الان اینجا وجود ندارن من...من...من وقتی ک با خانواده ام داخل ی بعد دیگه دعوام میشه و از خونه میزنم بیرون و تصادف میکنم ب نظر میاد ک وقتی تصادف میکنم ب کما میرم و خب..من..........من..من ب این دنیا تناسخ پیدا میکنم.
ببخشید ک این راز بزرگ رو بهتون نگفتم.
همه با تعجب بهم نگاه میکردند منم ناراحت بودم ک چرا تمام این مدت چیزی بهشون نگفتم.
دراکن با جدیت تمام ازم ی سوال پرسید ک حس خیلی بدی دستم داد.
دراکن:....
.
ها ها ها چقد حال میده شما رو ت خماری میزارم:))
لذت ببرید:)
.
ک مایکی بعد از خوردن آخرین دورایاکی گفت:
مایکی:نههه ما نباید دنبال اون بچه بگردیم راستشو بخواید من ادامه داستان رو نگفتم اون پسره بعد از اینکه کمکش کردم بهم گفت ک...ک...ک...ام... لاستش چیزی بهم ندف فقط ی برگه بهم داد اینیا بگیلش دولایاکی
منم برگه رو از مایکی گرفتم و شروع ب خوندش با صدای بلند کردم
من: «آنجا جایست ک اولین اله، الهی ثورا ب این دنیای خیالی وارد میشود تا با انسانی ک دوستش داشته باشد بماند الهی ثورا در شبی طوفانی و پر هیاهو خود را از این دنیای دروغین آزاد کرده و این دنیا را برای انسانی ک دوستش دارد رها میکند تا آن انسان از درد و رنج و نفرین آزاد یابد اگر اله ثورا این دنیای دروغین را آزاد نکند از اله بودن بر کنار و انسانی ک دوستش دارد را از دست میدهد و تا آخر عمرش با درد و رنج سپری میکند.»
من:این نامه...این نامه مایکی اون شخصی ک این نامه رو بهت داد رو یادته صورتش چ شکلی بود؟
مایکی:منظولت چیع دولایاکی؟
من:راستش من باید ی حقیقتی رو بهتون بگم بچه ها!؟
من:راستش من متعلق ب این دنیا نیستم.
راستیتش من اصلا الان اینجا وجود ندارن من...من...من وقتی ک با خانواده ام داخل ی بعد دیگه دعوام میشه و از خونه میزنم بیرون و تصادف میکنم ب نظر میاد ک وقتی تصادف میکنم ب کما میرم و خب..من..........من..من ب این دنیا تناسخ پیدا میکنم.
ببخشید ک این راز بزرگ رو بهتون نگفتم.
همه با تعجب بهم نگاه میکردند منم ناراحت بودم ک چرا تمام این مدت چیزی بهشون نگفتم.
دراکن با جدیت تمام ازم ی سوال پرسید ک حس خیلی بدی دستم داد.
دراکن:....
.
ها ها ها چقد حال میده شما رو ت خماری میزارم:))
۶.۰k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.