P28 ازدواج اجباری
کوک رفت از اون عمارت بیرون
ویو کوک
هه فک کردن من خرم ا.ت بدون اجازه ی من هیچ کاری نمیکنه
سوار ماشین شدم و به راننده گفتم به سمت عمارت خودمون
توی راه بودیم که گوشیم زنگ خورد ا.ت بود
مکالمه
ا.ت:سلام
کوک:سلام بیب خوبی چه خبر
ا.ت:اوم خوبم تو چطوری ددی جونم
کوک:شیطون شدی ها بیب
ا.ت:من همیشه شیطون بودم حالا کجایی
کوک:تو راهم دارم میام
ا.ت:اخجون دلم برات تنگ شده بود (خوشحال)
کوک:(خنده) اماده باش بریم بیرون
ا.ت:چشم ارباب
کوک:بامزه زود اماده شو بیبی
ا.ت:اوک فعلا بایی
کوک:بایی
ویو ا.ت
بعد از مکالمه ام با کوک رفتم توی اتاق و اماده شم
اماده شدم (توی پارت بعدی میزارمش)
رفتم نشستم روی مپل توی حال صدای باز شدن در امد
کوک بود
ا.ت:سلام وای امدی پختم خیلی حوا گرمه
کوک:ببخشید دیر شد دیگه پاشو بریم
ا.ت:آخخخ
کوک:چیشد خوبی
ا.ت:اخخخ نه
کوک:کجات درد میکنه
ا.ت:سرم
کوک:پاشو بریم دکتر
ا.ت:نه نمیخواد
کوک:پاشو پاشو بینم
ا.ت:اما....
کوک:اما نداریم بدو
ا.ت:اوففففف
ویو کوک
هه فک کردن من خرم ا.ت بدون اجازه ی من هیچ کاری نمیکنه
سوار ماشین شدم و به راننده گفتم به سمت عمارت خودمون
توی راه بودیم که گوشیم زنگ خورد ا.ت بود
مکالمه
ا.ت:سلام
کوک:سلام بیب خوبی چه خبر
ا.ت:اوم خوبم تو چطوری ددی جونم
کوک:شیطون شدی ها بیب
ا.ت:من همیشه شیطون بودم حالا کجایی
کوک:تو راهم دارم میام
ا.ت:اخجون دلم برات تنگ شده بود (خوشحال)
کوک:(خنده) اماده باش بریم بیرون
ا.ت:چشم ارباب
کوک:بامزه زود اماده شو بیبی
ا.ت:اوک فعلا بایی
کوک:بایی
ویو ا.ت
بعد از مکالمه ام با کوک رفتم توی اتاق و اماده شم
اماده شدم (توی پارت بعدی میزارمش)
رفتم نشستم روی مپل توی حال صدای باز شدن در امد
کوک بود
ا.ت:سلام وای امدی پختم خیلی حوا گرمه
کوک:ببخشید دیر شد دیگه پاشو بریم
ا.ت:آخخخ
کوک:چیشد خوبی
ا.ت:اخخخ نه
کوک:کجات درد میکنه
ا.ت:سرم
کوک:پاشو بریم دکتر
ا.ت:نه نمیخواد
کوک:پاشو پاشو بینم
ا.ت:اما....
کوک:اما نداریم بدو
ا.ت:اوففففف
۸.۴k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.