P:⁴⁰ «قربانی»
اگه قراره این جلسه توی پایتخت دانمارک با کلی از شریک ها و کله گنده های شرکت های اونجا برگزار بشه پس چه دلیلی داره که یه کارمند که چه عرض کنم کارآموزی که هنوز یه هفته ام نیست اینجا کار میکنه رو با خودشون ببرن...ترسم از این هست که من هیچی از اینجور جلسات نمیدونم و اولین باره تو اینجور کار ها شرکت میکنم...نمیدونم باید چیکار کنم یاحرف بزنم...یا چجورخودمو معرفی کنم..اما بیشتر،اینکه یه هفته تمام باید اونجا باشیم اعصابم رو داغون کرده...خب یه جلسه هست دیگه چرا به سفر کاری میکشن...یعنی قراره توی این یه هفته چیکار کنن جز همون روز جلسه...کجا ها میریم...چیکارا میکنیم...چه حرف های میزنیم..
شاید بتونم فردا رئیس رو قانع کنم که من توی این جلسه نباشم...شایدم اصن خودش پشیمون بشه که یه کارمند ساده رو با خودش توی همچین جلسه ای ببره...ماشین رو پشت خونه پارک کردم...پیاده شدمو در ماشین رو قفل کردم و همینطور که به سمت خونه میرفتم دنبال کلید خونه توی جیب سوییشرتم بودم...دو سه بار گشتم نبود...دوباره رفتم تو ماشین رو نگاه کردم بازم کلید نبود...یعنی جایی افتاده؟...یادمه وقتی میخواستم برم جلو مدرسه ا.ت برداشتمش...بازم کف ماشین و لباس هام رو گشتم ولی نبود...زنگ خونه رو زدم...حداقل بد خواب میشن ولی بازم بهتر از اینه که بخوام تا صبح این بیرون باشم...چند مین منتظر موندم..بازم زنگ زدم...چرا باز نمیکنن...یعنی انقد خوابشون سنگینه!..گوشی رو روشن کردم و شماره ته رو گرفتم...اولش جواب نداد...بازم گرفتم که صدای خواب آلودش اومد...تهیونگ:بلهه!؟
کوک:بیا درو باز کن کلید ندارم.
تهیونگ:زنگ بزن به جیمین..
کوک:ته الان واقعا خستم خودت که میدونی جیمین با ترکیدن بمب هم از خواب بیدار نمیشه...جون اون دختری که میخوای مخش رو بزنی بیا درو باز کن..
تهیونگ:...........
کوک:ته؟...الوووو!؟
تهیونگ:...........
کوک:تهیونگگگگگگگگگ(داد)
تهیونگ:چه مرگته چی میخوای...زدی گوشم رو ناقص کردی
کوک:احمق من اینجا پشت درم بعد تو گرفتی خوابیدی...
تهیونگ:احمق تویی که کلید همراه خودت داری بعد زنگ میزنی به من نصفه شبی از خواب بیدارم میکنی...جناب کوک مردم آزاری خوب نیست اونم این وقت شب..
کوک:هه مردم آزاری...حاظرم اسمشو بزارم حیوون آزاری
تهیونگ:اگه یه درصد هم میخواستم بیام درو باز کنم دیگه نمیام.
کوک:تهههه اذیت نکن دیگه خستمم...کلید رو گم کردم...بیا درو باز کن
تهیونگ:شرط داره
کوک:یا خدا برای ورود به خونه خودم هم شرط میزاری
تهیونگ:اولا اینکه این خونه تو تنها نیست خونه منو جیمین هم هست...دوما اگه میخوای درو باز کنم باید شرط رو قبول کنی وگرنه تا صبح همونجا بشین...اتفاقا پشت در جای خوبیه برای حیوونا..
کوک:خفه شو زود این درو باز کن تا اعصابم خط خطی نشده..
تهیونگ:باشه ولی فردا باید ماشین رو بدی به من.
کوک:خیلی خب میدم...فقط درو باز کن
تهیونگ:اوکییییییی اومدمممم...
هوففف..این کلید رو کجا انداختم که الان باید برای رفتن تو خونه به یه خر التماس کنم...به دیوار تکیه دادم تا ته بیاد درو باز کنه...چشمام از خستگی دو دو میزد...یه نگاه به پرونده های توی دستم انداختم...وای دوباره توی دلم دلهره گرفتم...فکر این جلسه کاری روانم رو بهم میریزه...این یه چیزی بیشتر از جلسه هست...نمیتونم باهاشون برم...هرجور شده فردا رئیس رو راضی میکنم تا یه کارمند بهتر رو ببره...توی ذهنم دنبال یه راه حل برای خلاص شدن از شر این جلسه بودم که در خونه باز شد و ته با موهای بهم ریخته و صورت پف کرده که بخاطر خواب اینجور شده بود جلوی در ظاهر شد...کوک:بد خواب شدی؟
اخماش رفت تو هم..
تهیونگ: دِ آخه اینم سواله میپرسی دیوونه
کوک:شرمنده..
تهیونگ:الان دیگه معذرت خواهی و هر چی دیگه ای بدرد من نمیخوره.
کوک:خب میگی چیکار کنم.!..
____________________________
اینم از پارت بعد..ببینید چقدر خوبم که براتون دو پارت اپ کردم..شماهام اگه لایک کنید چیزیتون نمیشه هاا
بوس بوسسس💞🌜
شاید بتونم فردا رئیس رو قانع کنم که من توی این جلسه نباشم...شایدم اصن خودش پشیمون بشه که یه کارمند ساده رو با خودش توی همچین جلسه ای ببره...ماشین رو پشت خونه پارک کردم...پیاده شدمو در ماشین رو قفل کردم و همینطور که به سمت خونه میرفتم دنبال کلید خونه توی جیب سوییشرتم بودم...دو سه بار گشتم نبود...دوباره رفتم تو ماشین رو نگاه کردم بازم کلید نبود...یعنی جایی افتاده؟...یادمه وقتی میخواستم برم جلو مدرسه ا.ت برداشتمش...بازم کف ماشین و لباس هام رو گشتم ولی نبود...زنگ خونه رو زدم...حداقل بد خواب میشن ولی بازم بهتر از اینه که بخوام تا صبح این بیرون باشم...چند مین منتظر موندم..بازم زنگ زدم...چرا باز نمیکنن...یعنی انقد خوابشون سنگینه!..گوشی رو روشن کردم و شماره ته رو گرفتم...اولش جواب نداد...بازم گرفتم که صدای خواب آلودش اومد...تهیونگ:بلهه!؟
کوک:بیا درو باز کن کلید ندارم.
تهیونگ:زنگ بزن به جیمین..
کوک:ته الان واقعا خستم خودت که میدونی جیمین با ترکیدن بمب هم از خواب بیدار نمیشه...جون اون دختری که میخوای مخش رو بزنی بیا درو باز کن..
تهیونگ:...........
کوک:ته؟...الوووو!؟
تهیونگ:...........
کوک:تهیونگگگگگگگگگ(داد)
تهیونگ:چه مرگته چی میخوای...زدی گوشم رو ناقص کردی
کوک:احمق من اینجا پشت درم بعد تو گرفتی خوابیدی...
تهیونگ:احمق تویی که کلید همراه خودت داری بعد زنگ میزنی به من نصفه شبی از خواب بیدارم میکنی...جناب کوک مردم آزاری خوب نیست اونم این وقت شب..
کوک:هه مردم آزاری...حاظرم اسمشو بزارم حیوون آزاری
تهیونگ:اگه یه درصد هم میخواستم بیام درو باز کنم دیگه نمیام.
کوک:تهههه اذیت نکن دیگه خستمم...کلید رو گم کردم...بیا درو باز کن
تهیونگ:شرط داره
کوک:یا خدا برای ورود به خونه خودم هم شرط میزاری
تهیونگ:اولا اینکه این خونه تو تنها نیست خونه منو جیمین هم هست...دوما اگه میخوای درو باز کنم باید شرط رو قبول کنی وگرنه تا صبح همونجا بشین...اتفاقا پشت در جای خوبیه برای حیوونا..
کوک:خفه شو زود این درو باز کن تا اعصابم خط خطی نشده..
تهیونگ:باشه ولی فردا باید ماشین رو بدی به من.
کوک:خیلی خب میدم...فقط درو باز کن
تهیونگ:اوکییییییی اومدمممم...
هوففف..این کلید رو کجا انداختم که الان باید برای رفتن تو خونه به یه خر التماس کنم...به دیوار تکیه دادم تا ته بیاد درو باز کنه...چشمام از خستگی دو دو میزد...یه نگاه به پرونده های توی دستم انداختم...وای دوباره توی دلم دلهره گرفتم...فکر این جلسه کاری روانم رو بهم میریزه...این یه چیزی بیشتر از جلسه هست...نمیتونم باهاشون برم...هرجور شده فردا رئیس رو راضی میکنم تا یه کارمند بهتر رو ببره...توی ذهنم دنبال یه راه حل برای خلاص شدن از شر این جلسه بودم که در خونه باز شد و ته با موهای بهم ریخته و صورت پف کرده که بخاطر خواب اینجور شده بود جلوی در ظاهر شد...کوک:بد خواب شدی؟
اخماش رفت تو هم..
تهیونگ: دِ آخه اینم سواله میپرسی دیوونه
کوک:شرمنده..
تهیونگ:الان دیگه معذرت خواهی و هر چی دیگه ای بدرد من نمیخوره.
کوک:خب میگی چیکار کنم.!..
____________________________
اینم از پارت بعد..ببینید چقدر خوبم که براتون دو پارت اپ کردم..شماهام اگه لایک کنید چیزیتون نمیشه هاا
بوس بوسسس💞🌜
۸.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.