Part 46
Part 46
ات :خنده
(پرش زمان به مهمونی )
ات: مطمئنی میخوای بریم
کوک: اره اوکیه
ات :ببین دعوا نشه هاا
کوک: نمی تونم قول بدم
ات :پس نمیریم
کوک: اخه اگه تورو بیاد بوس کنه من که نمیتونم یجا آروم بشینم که
ات :اینم راست میگی
کوک: خب دیگه میای پایین یا باید بغلت کنم
ات: بغلم کن
کوک: باشه
(ات رو براید استایل بغل میکنه )
ات :کوک نههه بزارم پایین
کوک: خودت گفتی
ات :نه شوخی کردم
کوک: نه دیگه من جدی میگیرم
ات: نه عه زشته
کوک: کجاش زشته
ات: عهه کوک تروخدا لطفا
کوک: نوچ
ات :اگه منو بزاری پایین بوست میکنم
کوک: همین الان هم میتونم بوست کنم (میبوستت)
ات :امم خب هر کاری بگی میکنم
کو:ک از اون کارا هم میکنی
ات: نه ولی هر کاری به غیر از اون رو انجام میدم
کوک: قبول شب عروسیمون باید برام یه چیزی بپوشی
ات: باشه قبول
(میزارتت پایین )
ات :هوففف
(ویو ات)
لباسامو درست کردم و دسته کوک رو گرفتم و رفتم سمت در و زنگو زدم عموم در رو باز کرد احوالپرسی کردیم و و رسیدیم به مکس یلی بدجور به پاهام نگاه میکرد میخواست بغلم کنه که کوک اجازه نداد و خودش رفت جای من بغلش کرد من هم یه سلام کوچولو گفتم و سریع رفتم دوباره چسبیدم به کوک رفتیم نشستیم که مکس دقیقاً روبروی من نشست هی به بدنم زل میزد واقعاً معذب شده بودم که یک لحظه به کوک گفتم
ات: من میرم دستشویی
کوک: هوم باش
(ویو ات )
کوک مشغول صحبت با مامان بابام بود در مورد عروسیمون سریع بهش گفتم میخوام برم دستشویی گفت باشه رفتم تو دستشویی درو بستم بعد تو آینه دستشویی لباسامو درست کردم یه دستی به موهام کشیدم و سر و صورتمو شستم اومدم درو باز کنم که وقتی باز کردم یهو مکس اومد جلو چشم اومد تو و در دستشویی و بست خیلی ترسیده بودم از ترس صدام در نمیوم فقط دستام میلرزید
(ویو کوک )
مشغول صحبت بودم دیدم چقدر طول کشیده دستشویی نمیاد بیرون یه نگاه به دور و برم کردم دیدم مکس هم نیست سریع رفتم دم دستشویی
ادامه دارد
ات :خنده
(پرش زمان به مهمونی )
ات: مطمئنی میخوای بریم
کوک: اره اوکیه
ات :ببین دعوا نشه هاا
کوک: نمی تونم قول بدم
ات :پس نمیریم
کوک: اخه اگه تورو بیاد بوس کنه من که نمیتونم یجا آروم بشینم که
ات :اینم راست میگی
کوک: خب دیگه میای پایین یا باید بغلت کنم
ات: بغلم کن
کوک: باشه
(ات رو براید استایل بغل میکنه )
ات :کوک نههه بزارم پایین
کوک: خودت گفتی
ات :نه شوخی کردم
کوک: نه دیگه من جدی میگیرم
ات: نه عه زشته
کوک: کجاش زشته
ات: عهه کوک تروخدا لطفا
کوک: نوچ
ات :اگه منو بزاری پایین بوست میکنم
کوک: همین الان هم میتونم بوست کنم (میبوستت)
ات :امم خب هر کاری بگی میکنم
کو:ک از اون کارا هم میکنی
ات: نه ولی هر کاری به غیر از اون رو انجام میدم
کوک: قبول شب عروسیمون باید برام یه چیزی بپوشی
ات: باشه قبول
(میزارتت پایین )
ات :هوففف
(ویو ات)
لباسامو درست کردم و دسته کوک رو گرفتم و رفتم سمت در و زنگو زدم عموم در رو باز کرد احوالپرسی کردیم و و رسیدیم به مکس یلی بدجور به پاهام نگاه میکرد میخواست بغلم کنه که کوک اجازه نداد و خودش رفت جای من بغلش کرد من هم یه سلام کوچولو گفتم و سریع رفتم دوباره چسبیدم به کوک رفتیم نشستیم که مکس دقیقاً روبروی من نشست هی به بدنم زل میزد واقعاً معذب شده بودم که یک لحظه به کوک گفتم
ات: من میرم دستشویی
کوک: هوم باش
(ویو ات )
کوک مشغول صحبت با مامان بابام بود در مورد عروسیمون سریع بهش گفتم میخوام برم دستشویی گفت باشه رفتم تو دستشویی درو بستم بعد تو آینه دستشویی لباسامو درست کردم یه دستی به موهام کشیدم و سر و صورتمو شستم اومدم درو باز کنم که وقتی باز کردم یهو مکس اومد جلو چشم اومد تو و در دستشویی و بست خیلی ترسیده بودم از ترس صدام در نمیوم فقط دستام میلرزید
(ویو کوک )
مشغول صحبت بودم دیدم چقدر طول کشیده دستشویی نمیاد بیرون یه نگاه به دور و برم کردم دیدم مکس هم نیست سریع رفتم دم دستشویی
ادامه دارد
۴.۹k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.