عشق در یک نگاه❤🍷
عشق در یک نگاه❤🍷
پارت 18
شعار: خدت میدونی❤🍷
ییعیت
من زیاد درد نداشتم اما لیزگه درد داشت...
خواست بالششو درست کنم.
وقتی داشتم بالششو درست میکردم سرمو بردم پایین که ببینم راحت زیر سرش قرار میگیره یا نه مه لبام به لباش خورد.
چشامو به هم فشردم و نفس عمیقی کشبدم.
چشامو وا کردم و و لیزگه ای زل زدم که چشاش بستس و لپاش گل انداخته.
با ببخشید کوچیکی از اتاق خارج شدم.
1 هفته بعد...
لیزگه...
تو این 1 ماه و خورده ای حسی به ییعیت پیدا کرده بودم.
ولی اون شب که لبش به لبم خورد از حس عاشقیم مطمئن شدم!
دیروز گچ دستمو و گچ پای ییعیتو باز کردن.
داشتم راحت راه میرفتم که چشام سیاهی رفت و یه صحنه که یه پسری دست تو دست با یه دختر وارد خونه شد.
قیافشون نامعلوم بود.
من چکی به پسرع زدم و رد شدم.
چشمام سیاهی رفت و افتادم منتظر بودم بخورم زمین که با بغل گرمی مواجه شدم.
چشمامو به سختی وا کردم و با ییعیت مواجه. شدم.
رفتیم خونه.
خواستن برم سوپر مارکت ولی بارون شدیدی گرفته بود.
ییعیت همراهم بود.
برای رفتن به سوپر مارکت باید از کوچه بغل خونه رد میشدیم که پنجره خونه بالا سرمون بود.
ملیس
رجب اومده بود خونمون .
پنجره باز بود رفتم ببندمش که دختر پسریو دیدم که پسره دخترع رو چسبونده بود به دیوار و میخواست ببوستش.
دختره دستشو پیچیده بود دور پسرع جوری که بغلش بود.
لیزگه
_نمیخام دوست داشته باشم...
میخوام بمیرم برات.
_چرا الان میخای ببوسیم؟
_چون گرفتارت شدم...
چون عاشقتم
_من دوست ندارم
_چ... چی؟
_عاشقتم
_دختر نرنجون منو...
_باشه فقد بدن عاشقتم.
دستمو گذاشتم روی صورتش و بوسیدمش.
بارون میبارید و رعد و برق میزد.
انگاری دنیا داشت به خواست ما میچرخید
ملیس
_رجب پرام بیا
_چی شدع تاتلیم؟
اوهاع
_فهمیدی نکترو؟
_عاره بابا این که ییعیته اونم لیزگس
_خب فقط میتونیم بگیم پرام
دیگه بسته.
_باش ولی منم میخام
_هوف ول کن رجب حالی داریا.
یه لحضه چشاشو بست همون لحظه...
پارت 18
شعار: خدت میدونی❤🍷
ییعیت
من زیاد درد نداشتم اما لیزگه درد داشت...
خواست بالششو درست کنم.
وقتی داشتم بالششو درست میکردم سرمو بردم پایین که ببینم راحت زیر سرش قرار میگیره یا نه مه لبام به لباش خورد.
چشامو به هم فشردم و نفس عمیقی کشبدم.
چشامو وا کردم و و لیزگه ای زل زدم که چشاش بستس و لپاش گل انداخته.
با ببخشید کوچیکی از اتاق خارج شدم.
1 هفته بعد...
لیزگه...
تو این 1 ماه و خورده ای حسی به ییعیت پیدا کرده بودم.
ولی اون شب که لبش به لبم خورد از حس عاشقیم مطمئن شدم!
دیروز گچ دستمو و گچ پای ییعیتو باز کردن.
داشتم راحت راه میرفتم که چشام سیاهی رفت و یه صحنه که یه پسری دست تو دست با یه دختر وارد خونه شد.
قیافشون نامعلوم بود.
من چکی به پسرع زدم و رد شدم.
چشمام سیاهی رفت و افتادم منتظر بودم بخورم زمین که با بغل گرمی مواجه شدم.
چشمامو به سختی وا کردم و با ییعیت مواجه. شدم.
رفتیم خونه.
خواستن برم سوپر مارکت ولی بارون شدیدی گرفته بود.
ییعیت همراهم بود.
برای رفتن به سوپر مارکت باید از کوچه بغل خونه رد میشدیم که پنجره خونه بالا سرمون بود.
ملیس
رجب اومده بود خونمون .
پنجره باز بود رفتم ببندمش که دختر پسریو دیدم که پسره دخترع رو چسبونده بود به دیوار و میخواست ببوستش.
دختره دستشو پیچیده بود دور پسرع جوری که بغلش بود.
لیزگه
_نمیخام دوست داشته باشم...
میخوام بمیرم برات.
_چرا الان میخای ببوسیم؟
_چون گرفتارت شدم...
چون عاشقتم
_من دوست ندارم
_چ... چی؟
_عاشقتم
_دختر نرنجون منو...
_باشه فقد بدن عاشقتم.
دستمو گذاشتم روی صورتش و بوسیدمش.
بارون میبارید و رعد و برق میزد.
انگاری دنیا داشت به خواست ما میچرخید
ملیس
_رجب پرام بیا
_چی شدع تاتلیم؟
اوهاع
_فهمیدی نکترو؟
_عاره بابا این که ییعیته اونم لیزگس
_خب فقط میتونیم بگیم پرام
دیگه بسته.
_باش ولی منم میخام
_هوف ول کن رجب حالی داریا.
یه لحضه چشاشو بست همون لحظه...
۲.۷k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.