پارت ۱۵ : وقتی اومدید ایران ...
آقا ممدرصا : دختر خوشگل بابا مادرت درباره ی حاملگی خودش نگفته به قول خودش تا عینهو مارمولک بود تا ماه ۷ بعدش تازه شکمش یه نمه دراومد اونوقت تازه معلوم شد حامله اس
که با این حرفش خدیجه خانم بلند شد و با دمپایی افتاد آقا ممد رضا که ت حیاط رفتنخدیجه خانم : حالا من شبی
اصغر ناز : د چقدر ور میزنید لنگه طهر دودیقه اومدید کپه ی مرگمونو بزاریم
خدیجه خانم : شما ساکت بزار من حق این مادر مرده رو بزارم کف دستش و دمپایی رو جوری بادقت پرت کرد که خورد وسط سر آقا ممد رضا
پسرا : وایی
جونگ کوک : یادم بنداز هیچوقت مامانتو عصبانی نکنم
خدیجه خانم : پسرم من که لولو خورخوره نیستم فقط این مرد حقشه بود
جونگ کوک: آهان
و رفتن تو
همه نشستن دور هم دیگه و داشتن از اون قرمه سبزی خوشمزه میخوردن و کیف میکردن
اقا ممدرضا : وای خدایا شکرت زن دستت درد نکنه خستگی از تنمون در رفت
شوگا آخر همه غذا شو تموم کرد
و مثل همیشه هرکی غدا شو دیر تر از بقیه تموم کنه باید همه ی طرفارو جمع کنه و بشوره
شوگای بدبخت دستکش به دست و پشیند به بدن داشت ظرفارو میشست و وقتی کارش تموم شد از خستگی و خوابآلودگی غش کرد و به خوابی شیرین و عمیق فرو رفت
خدیجه خانم با ا.ت مشغول گرفتن وقت از دکتر بودن تا برن دکتر و جنسیت کوچولو ی ات و جین مشخص بشه
خدیجه خانم : ا.ت مادر حالا که وقت دکتر گرفتی جشن تعین جنسیت چیکار میکنی
ا.ت : یعنی چی چیکار میکنم خب بین خودمون ۱۱ تا یه جشن ریزه و خوشگل میگیریم
خدیجه خانم : نه نه فک کردی فقط دختر عموی گوشکوبت یه شکم زاییده هی قر میاد اولین جشن فیفی اولین جشن دندون اولین جشن کوفت و زهر مار نه مادر توهم جشن میگیری
ا.ت : وا مامان من فرا باید برم دکتر چجوری جشن و اوکی کنم
خدیجه خانم : اونش با من تو فقط برو دکتر فهمیدی علیرصا هم میفرستم باعات جنسیت بچه بگیره ولی شماها گوش تیز نمیکنیدا
ا.ت : باشه مامان
خدیجه خانم : خیلی خب من برم به واسه کارای جشن
و رفت و حاظر شد و رفت بیرون
اول رفت قنادی یه کیک بزرگ سفارش داد
بعدش رفت مزون لباس زنونه و یه لباس خوشگل برای ا.ت و از اون طرفشم که مزون لباس مردونه بود یه لباسم برای جین گرفت
بعدش رفت یه مرکز که کلا کارشون دکور بود طرح بادکنک آرایی اینا رو سفارش داد عکس باشیم که واسه خود خدیجه خانم و آقا ممد رضا رو نشون داو و گفت باید تزئینش کنن خیلی خوشگل بعدشم رفت فروشگاه و خوراکی و وسایل گرفت برای شام قبلشم به آقا ممد رضا گفت که بره قصابی گوشت گوسفند و مرغ و بگیره که غذا درست کنن
و رفت خونه خسته و کوفته و نشست پتی تلفن و و همه رو وعوت کردن و آخرش وقت آرایشگاه گرفتن برای خودشو ا.ت گرفت
که با این حرفش خدیجه خانم بلند شد و با دمپایی افتاد آقا ممد رضا که ت حیاط رفتنخدیجه خانم : حالا من شبی
اصغر ناز : د چقدر ور میزنید لنگه طهر دودیقه اومدید کپه ی مرگمونو بزاریم
خدیجه خانم : شما ساکت بزار من حق این مادر مرده رو بزارم کف دستش و دمپایی رو جوری بادقت پرت کرد که خورد وسط سر آقا ممد رضا
پسرا : وایی
جونگ کوک : یادم بنداز هیچوقت مامانتو عصبانی نکنم
خدیجه خانم : پسرم من که لولو خورخوره نیستم فقط این مرد حقشه بود
جونگ کوک: آهان
و رفتن تو
همه نشستن دور هم دیگه و داشتن از اون قرمه سبزی خوشمزه میخوردن و کیف میکردن
اقا ممدرضا : وای خدایا شکرت زن دستت درد نکنه خستگی از تنمون در رفت
شوگا آخر همه غذا شو تموم کرد
و مثل همیشه هرکی غدا شو دیر تر از بقیه تموم کنه باید همه ی طرفارو جمع کنه و بشوره
شوگای بدبخت دستکش به دست و پشیند به بدن داشت ظرفارو میشست و وقتی کارش تموم شد از خستگی و خوابآلودگی غش کرد و به خوابی شیرین و عمیق فرو رفت
خدیجه خانم با ا.ت مشغول گرفتن وقت از دکتر بودن تا برن دکتر و جنسیت کوچولو ی ات و جین مشخص بشه
خدیجه خانم : ا.ت مادر حالا که وقت دکتر گرفتی جشن تعین جنسیت چیکار میکنی
ا.ت : یعنی چی چیکار میکنم خب بین خودمون ۱۱ تا یه جشن ریزه و خوشگل میگیریم
خدیجه خانم : نه نه فک کردی فقط دختر عموی گوشکوبت یه شکم زاییده هی قر میاد اولین جشن فیفی اولین جشن دندون اولین جشن کوفت و زهر مار نه مادر توهم جشن میگیری
ا.ت : وا مامان من فرا باید برم دکتر چجوری جشن و اوکی کنم
خدیجه خانم : اونش با من تو فقط برو دکتر فهمیدی علیرصا هم میفرستم باعات جنسیت بچه بگیره ولی شماها گوش تیز نمیکنیدا
ا.ت : باشه مامان
خدیجه خانم : خیلی خب من برم به واسه کارای جشن
و رفت و حاظر شد و رفت بیرون
اول رفت قنادی یه کیک بزرگ سفارش داد
بعدش رفت مزون لباس زنونه و یه لباس خوشگل برای ا.ت و از اون طرفشم که مزون لباس مردونه بود یه لباسم برای جین گرفت
بعدش رفت یه مرکز که کلا کارشون دکور بود طرح بادکنک آرایی اینا رو سفارش داد عکس باشیم که واسه خود خدیجه خانم و آقا ممد رضا رو نشون داو و گفت باید تزئینش کنن خیلی خوشگل بعدشم رفت فروشگاه و خوراکی و وسایل گرفت برای شام قبلشم به آقا ممد رضا گفت که بره قصابی گوشت گوسفند و مرغ و بگیره که غذا درست کنن
و رفت خونه خسته و کوفته و نشست پتی تلفن و و همه رو وعوت کردن و آخرش وقت آرایشگاه گرفتن برای خودشو ا.ت گرفت
۷.۴k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.