پارت اول شوالیه های پنهان
پارت اول شوالیه های پنهان
روزی روزگاری در یک سرزمین زیبایی پادشاهی حکومت میکرد ، آن پادشاه یک روز به کشور جنوبی شورش کرد زیرا میخواست سه شوالیه پنهان را مال خودش کند اما شکست خورد و ....(بستن کتاب)
هیستوریا : وای چه مسخرهههه ، آخه چجوری میگن این افسانه واقعیه؟؟
خلبان : آقایون و خانمای محترم لطفا کمربند خود را بسته و آماده فرود هواپیما شوید .
هیستوریا : اوه هواپیما میخواد فرود بیاد ، خیلی مشتاقم که توکیو رو ببینم(بستن کمربند)
فقط دو دقیقه طول کشید که هواپیما فرود اومد و چمدونم رو پیدا کردم و یه تاکسی گرفتم و از فرودگاه بیرون رفتم.
راننده تاکسی : خانم ، کجا میخواید برید؟
هیستوریا : اوم .. اگه میشه به ساختمان پر طلایی برید
راننده تاکسی :(تعجب کردن) ا ا اونجا؟.... ش ش شما شخص محترمی هستید واقعا ببخشید بابت تمام بی ادبی هایی که تا الان کردم!...
هیستوریا :(خجالت کشیدن) ن ن نه آقا این چه حرفیه شما هیچ اشتباهی نکردین.
نمیدونم اون آقا چش بود که اینجوری حرف میزد ، مگه من کیم؟تو فکر فرو رفته بودم که ..
راننده تاکسی : خانم رسیدید
هیستوریا : آم ممنون ، این هم پول...
راننده تاکسی : نیازی نیست(لبخند زدن) همین که با شخص مهمی ملاقات کردم خودش یه مزدیه
هیستوریا : اما شما باید این پول رو بگیرین (گذاشتن پول و سریع رفتن)
راننده تاکسی : نههه پولتو جا گذاشتییی
بدون اینکه توجهی کنم وارد ساختمان پر طلایی شدم ، بیشتر شبیه قصر الماس بود تا ساختمان پر طلایی ... الان باید برای تدریس به کجا برم؟...
----------------------------------------------------------------
پایان پارت اول ، هر شب یک پارت اضاف میشود🌸
روزی روزگاری در یک سرزمین زیبایی پادشاهی حکومت میکرد ، آن پادشاه یک روز به کشور جنوبی شورش کرد زیرا میخواست سه شوالیه پنهان را مال خودش کند اما شکست خورد و ....(بستن کتاب)
هیستوریا : وای چه مسخرهههه ، آخه چجوری میگن این افسانه واقعیه؟؟
خلبان : آقایون و خانمای محترم لطفا کمربند خود را بسته و آماده فرود هواپیما شوید .
هیستوریا : اوه هواپیما میخواد فرود بیاد ، خیلی مشتاقم که توکیو رو ببینم(بستن کمربند)
فقط دو دقیقه طول کشید که هواپیما فرود اومد و چمدونم رو پیدا کردم و یه تاکسی گرفتم و از فرودگاه بیرون رفتم.
راننده تاکسی : خانم ، کجا میخواید برید؟
هیستوریا : اوم .. اگه میشه به ساختمان پر طلایی برید
راننده تاکسی :(تعجب کردن) ا ا اونجا؟.... ش ش شما شخص محترمی هستید واقعا ببخشید بابت تمام بی ادبی هایی که تا الان کردم!...
هیستوریا :(خجالت کشیدن) ن ن نه آقا این چه حرفیه شما هیچ اشتباهی نکردین.
نمیدونم اون آقا چش بود که اینجوری حرف میزد ، مگه من کیم؟تو فکر فرو رفته بودم که ..
راننده تاکسی : خانم رسیدید
هیستوریا : آم ممنون ، این هم پول...
راننده تاکسی : نیازی نیست(لبخند زدن) همین که با شخص مهمی ملاقات کردم خودش یه مزدیه
هیستوریا : اما شما باید این پول رو بگیرین (گذاشتن پول و سریع رفتن)
راننده تاکسی : نههه پولتو جا گذاشتییی
بدون اینکه توجهی کنم وارد ساختمان پر طلایی شدم ، بیشتر شبیه قصر الماس بود تا ساختمان پر طلایی ... الان باید برای تدریس به کجا برم؟...
----------------------------------------------------------------
پایان پارت اول ، هر شب یک پارت اضاف میشود🌸
۷.۷k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.