عشق سه شعبه پارت ۶
جیسو: با دهن باز به چانیونگ که همه حرفهاش رو با سرعت زد نگاه میکردم تا اینکه دوباره گفت: لطفا قبولم کن جیسو من عاشقتم حتی اگه یه مدت طول بکشه تا به من علاقه پیدا کنی منتظرت میمونم و باهاش مشکلی ندارم
جیسو: چانیونگ تو برای من هیچ وقت یه دوست نبودی بلکه برادری بودی که همیشه پشتم بودی چه از بچگی که بقیه بچه ها مسخره ام میکردن و کتکم میزدن و همیشه تو مانعشون میشدی و به جای من کتک میخوردی وچه الان که من تو شرایط سختی بودم و تو هوای منو داشتی و مثل برادر مراقبم بودی
چانیونگ: یعنی هیچ راهی نیست که این حس برادرانه از بین بره شاید تو هم بعدا حسی نسبت به من پیدا بکنی
جیسو: من به جز برادر روت هیچ حسابی بتز نمیکنم چانیونگ تو باید با یه دختری بهتر از من ازدواج کنی پس انقدر اصرار نکن
اشکهای چانیونگ سرازیر شد و صورتش از شدت گریه خیس شد جیسو بلند شد و رفت کنار چانیونگ نشست و اونو بغل کرد و گفت: گریه نکن دیگه اینجوری قلب خواهرتو میشکنی
صدای گریه چانیونگ کم کم قطع شد جیسو اونو از بغلش یرون کشید و اشکهاش رو پاک کرد و گفت: بیا برو دست و صتت رو بشور الان اگه بچه ها بیان ممکنه فکر کنن من زدمت
چانیونگ خنده اش گرفت و گفت: اخه اونا چطور فکر میکنن تو منو با این هیکل زدی؟
جیسو: فکر کردی نمیتونم بزنمت
وبعد بلند شدم زدمش تا همونطور نشسته افتاد روی کاناپه و منم درست رو به روش روی زمین افتادم
چانیونگ: توی چشمهای جیسو نگاه کردم و بهش گفتم شاید نتونم مثل یه مرد کنارت باشم ولی قول میدم همونطور که خواستی برادرت باشم اما الان میشه برای اولین و اخرین بار ببوسمت
جیسو: از طرز نگاهش و لحن غمگینش ناراحت شدم چون به خاطر من اینجوری شده بود اما خواستم این اخرین خواسته اش رو به عنوان دوست انجام بدم برای همین لبهامو گذاشتم رو لباش و بوسیدمش وقتی ازش جدا شدم سکوت کرده بود ولی یه دفعه مثل قبل شاد و خندون بهم گفت: بریم بیرون شام بخوریم خواهری
از اینکه انقدر سعی داشت مثل قبل باشه خوشحال شدم و گفتم: حتما داداشی
وقتی اماده شدم هر دومون از خونه خارج شدیم و به سمت ماشین چانیونگ رفتیم اما با دیدن صحنه رو به روم شکه شدم
جین: بالاخره به سئول برگشتم میخواستم برم دین جیسو و ازش بپرسم چرا این مدت جواب تماسامو نداده جلوی خونشون پیاده شدم ولی دیدم که جیسو با یه پسر دیگه است و داره سوار ماشینش میشه ولی تا چشمش به من افتاد لبخندش از بین رفت
رفتم جلو و گفتم: پس به خاطر همین بود که جوابمو ندادی اره؟ اینجوری بهم خیانت کردی تا بفهمم که هیچوقت دوستم نداشتی
جیسو: حالا من شدم خائن اون کسی که منو ول کرد تو بودی حالا دم از دوست داشتن میزنی
جیسو این حرفا رو با گریه میگفت ولی ناگهان حالش بد شد
جیسو: چانیونگ تو برای من هیچ وقت یه دوست نبودی بلکه برادری بودی که همیشه پشتم بودی چه از بچگی که بقیه بچه ها مسخره ام میکردن و کتکم میزدن و همیشه تو مانعشون میشدی و به جای من کتک میخوردی وچه الان که من تو شرایط سختی بودم و تو هوای منو داشتی و مثل برادر مراقبم بودی
چانیونگ: یعنی هیچ راهی نیست که این حس برادرانه از بین بره شاید تو هم بعدا حسی نسبت به من پیدا بکنی
جیسو: من به جز برادر روت هیچ حسابی بتز نمیکنم چانیونگ تو باید با یه دختری بهتر از من ازدواج کنی پس انقدر اصرار نکن
اشکهای چانیونگ سرازیر شد و صورتش از شدت گریه خیس شد جیسو بلند شد و رفت کنار چانیونگ نشست و اونو بغل کرد و گفت: گریه نکن دیگه اینجوری قلب خواهرتو میشکنی
صدای گریه چانیونگ کم کم قطع شد جیسو اونو از بغلش یرون کشید و اشکهاش رو پاک کرد و گفت: بیا برو دست و صتت رو بشور الان اگه بچه ها بیان ممکنه فکر کنن من زدمت
چانیونگ خنده اش گرفت و گفت: اخه اونا چطور فکر میکنن تو منو با این هیکل زدی؟
جیسو: فکر کردی نمیتونم بزنمت
وبعد بلند شدم زدمش تا همونطور نشسته افتاد روی کاناپه و منم درست رو به روش روی زمین افتادم
چانیونگ: توی چشمهای جیسو نگاه کردم و بهش گفتم شاید نتونم مثل یه مرد کنارت باشم ولی قول میدم همونطور که خواستی برادرت باشم اما الان میشه برای اولین و اخرین بار ببوسمت
جیسو: از طرز نگاهش و لحن غمگینش ناراحت شدم چون به خاطر من اینجوری شده بود اما خواستم این اخرین خواسته اش رو به عنوان دوست انجام بدم برای همین لبهامو گذاشتم رو لباش و بوسیدمش وقتی ازش جدا شدم سکوت کرده بود ولی یه دفعه مثل قبل شاد و خندون بهم گفت: بریم بیرون شام بخوریم خواهری
از اینکه انقدر سعی داشت مثل قبل باشه خوشحال شدم و گفتم: حتما داداشی
وقتی اماده شدم هر دومون از خونه خارج شدیم و به سمت ماشین چانیونگ رفتیم اما با دیدن صحنه رو به روم شکه شدم
جین: بالاخره به سئول برگشتم میخواستم برم دین جیسو و ازش بپرسم چرا این مدت جواب تماسامو نداده جلوی خونشون پیاده شدم ولی دیدم که جیسو با یه پسر دیگه است و داره سوار ماشینش میشه ولی تا چشمش به من افتاد لبخندش از بین رفت
رفتم جلو و گفتم: پس به خاطر همین بود که جوابمو ندادی اره؟ اینجوری بهم خیانت کردی تا بفهمم که هیچوقت دوستم نداشتی
جیسو: حالا من شدم خائن اون کسی که منو ول کرد تو بودی حالا دم از دوست داشتن میزنی
جیسو این حرفا رو با گریه میگفت ولی ناگهان حالش بد شد
۶.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.