سرگیجه
پارت:۳
ویو هیونجین
واقعا نمی دونسم داره چه اتفاقی برام می افته
گوشیم زنگ خورد و جواب دادم
-بله چشم الان میام
% منتظرم
از بیمارستان اومدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم توی راه سرم تیر کشید ولی اهمیت ندادم و به راهم ادامه دادم رسیدم وارد عمارت رئیسم شدم
-می تونم کمکتون کنم (علامت رئیس%)
%خودت خوب شغلتو می دونی برای من آدم میک..شی
-بله
%امروز هم یکی از اون روز هاست
-کی رو باید بکش...م
%قرار نیست بکش..یش قراره قلبشو بشکونی مثل همون کاری که با پسرم کرد
-اون کیه رئیس؟
%هوانگ ا'ت
-چی؟
%مشکلی داری
-نه رئیس
%حالا می تونی بری
-چشم
اومدم بیرون من باید قلب دختری که الان تو بیمارستانه رو بشکونم؟دختری که دارو ضد افسردگی می خوره؟
سوار ماشین شدم و رفتم سمت بیمارستان
ویو ا'ت
چشمامو باز کردم یه سِرُم تو دستم بود فهمیدم تو بیمارستانم
&به هوش اومدید خانم هوانگ
+کی منو اورده اینجا؟
&دوست پسرتون
+چی من که دوست پسر ند...
-ا'ت خوب شدی؟
اون هیونجین بود
+تو اینجا چیکار میکنی؟
-نباید به دوست دخترم کمک کنم؟
&من میرم فقط اینکه خانم هوانگ می تونید مرخص شید(اومد و سِرُم رو در اورد)
-ممنون
قبل اینکه چیزی بگم گفت
-باید نقش دوست دخترمو بازی کنی
+چیییییییییی؟
-اگر نه خودت میدونی
+اما برای چی
-بعد بهت میگم الان میریم خونه ی تو وسایلتو جمع میکنی میای پیش من
+نمیخواست چیزیم شه پس گفتم:باشه
رفتیم سمت ماشینش بهش آدرس دادم و راه افتادیم
احساس خاصی بهش داشتم
ولی از طرفی احساس میکردم این عشق یه طرفه بود
من عاشق کسی شدم که یه قاتل و تو دیدار اول ....
-رسیدیم؟
+آره
وارد خونه شدم و وسایلمو جمع کردم فقط چون نمیخواستم چیزیم شه منظورم مثل همون که یکی بهم گفت به یکی از دخترا چا..قو زده شده بشم به حرفش گوش میدادم
چمدون وسایلم رو برد توی ماشین و راه افتادیم رسیدیم به یه عمارت بزرگ پیاده شدیم چمدون رو برداشتم و راه افتادیم توی اعمارت یه اتاق بهم داد
-اینجا اتاق توعه فردا برای مدرسه دیر نکنی
+باش
رفت و درو بست منم از خستگی خوابیدم
صبح شد از خواب بیدار شدم خواستم برم بیرون که فهمیدم در قفله........
*خمارییییییی*
شرایت:۵لایک و ۲کام
ببخشید چیز زیادی به ذهنم نمیرسید
ویو هیونجین
واقعا نمی دونسم داره چه اتفاقی برام می افته
گوشیم زنگ خورد و جواب دادم
-بله چشم الان میام
% منتظرم
از بیمارستان اومدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم توی راه سرم تیر کشید ولی اهمیت ندادم و به راهم ادامه دادم رسیدم وارد عمارت رئیسم شدم
-می تونم کمکتون کنم (علامت رئیس%)
%خودت خوب شغلتو می دونی برای من آدم میک..شی
-بله
%امروز هم یکی از اون روز هاست
-کی رو باید بکش...م
%قرار نیست بکش..یش قراره قلبشو بشکونی مثل همون کاری که با پسرم کرد
-اون کیه رئیس؟
%هوانگ ا'ت
-چی؟
%مشکلی داری
-نه رئیس
%حالا می تونی بری
-چشم
اومدم بیرون من باید قلب دختری که الان تو بیمارستانه رو بشکونم؟دختری که دارو ضد افسردگی می خوره؟
سوار ماشین شدم و رفتم سمت بیمارستان
ویو ا'ت
چشمامو باز کردم یه سِرُم تو دستم بود فهمیدم تو بیمارستانم
&به هوش اومدید خانم هوانگ
+کی منو اورده اینجا؟
&دوست پسرتون
+چی من که دوست پسر ند...
-ا'ت خوب شدی؟
اون هیونجین بود
+تو اینجا چیکار میکنی؟
-نباید به دوست دخترم کمک کنم؟
&من میرم فقط اینکه خانم هوانگ می تونید مرخص شید(اومد و سِرُم رو در اورد)
-ممنون
قبل اینکه چیزی بگم گفت
-باید نقش دوست دخترمو بازی کنی
+چیییییییییی؟
-اگر نه خودت میدونی
+اما برای چی
-بعد بهت میگم الان میریم خونه ی تو وسایلتو جمع میکنی میای پیش من
+نمیخواست چیزیم شه پس گفتم:باشه
رفتیم سمت ماشینش بهش آدرس دادم و راه افتادیم
احساس خاصی بهش داشتم
ولی از طرفی احساس میکردم این عشق یه طرفه بود
من عاشق کسی شدم که یه قاتل و تو دیدار اول ....
-رسیدیم؟
+آره
وارد خونه شدم و وسایلمو جمع کردم فقط چون نمیخواستم چیزیم شه منظورم مثل همون که یکی بهم گفت به یکی از دخترا چا..قو زده شده بشم به حرفش گوش میدادم
چمدون وسایلم رو برد توی ماشین و راه افتادیم رسیدیم به یه عمارت بزرگ پیاده شدیم چمدون رو برداشتم و راه افتادیم توی اعمارت یه اتاق بهم داد
-اینجا اتاق توعه فردا برای مدرسه دیر نکنی
+باش
رفت و درو بست منم از خستگی خوابیدم
صبح شد از خواب بیدار شدم خواستم برم بیرون که فهمیدم در قفله........
*خمارییییییی*
شرایت:۵لایک و ۲کام
ببخشید چیز زیادی به ذهنم نمیرسید
۳۴۷
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.