پارت چهارم
× من نظر بهتری دارم نظرت چیه به قسمت مرکزی شهر بریم و یکم قدم بزنیم؟
+ * از اینکه بهش بگم تا حالا بیرون نرفتم خجالت میکشم *
× چیشد پشمک کوچولو بیرون رو دوست نداری ؟
+ راستش ... من تا حالا بیرون نرفتم
× جدی میگی ؟
× درسته این ادم های خودخواه فقط به فکر منافع خودشون هستن و هیچ وقت به احساسات بچه ای مثل تو اهمیت نمیدن
× خب پس پاشو برو تو اتاقت لباست رو عوض کن بعدش با هم میریم بیرون
+ باشه سنسه
+ رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم که ندیمه دستم رو کشید
ندیمه: گوجو ساما. گوجو دارید میرید ؟ شما اجازه ترک کردن عمارت رو ندارید
× حتی وقتی با استادش میخواد بره بیرون ؟
+ ندیمه با صدای سنسه ترس خاصی تو چهرش پدیدار شد .. سنسه با نگاهی سرد و بی احساس به ندیمه نگاه میکرد
+ که یه دفعه سنسه کشیده محکمی تو گوش ندیمه زد
× دفعه آخرت باشه تو کار های من دخالت میکنی
+ چهره سنسه رو به من برگشت و با لبخند بهم نگاه کرد
× خب بریم پشمک کوچولو
+ باش
× وقتی داشتیم پیاده روی میکردیم ساتورو با اشتیاق به دور اطراف خودش نگاه میکرد و لبخندی دلنشین میزد
یکم جلو تر به مغازه شیرینی فروشی رسیدیم ... تو این دو روز خوب فهمیدم که ساتورو عاشق شیرینی جاته
× خب پشمک من بریم داخل ؟
+ بریم
× ساتورو رفت روی صندلی نشست و منم رفتم دو قاچ کیک شکلات فندقی گرفتم چون مطمئن بودم ساتورو با دو تا قاچ کیک راضی نمیشه
برای خودم هم یک قاچ کیک شکلات تلخ با یک چای سفارش دادم
رفتم روی صندلی کنار ساتورو نشستم
گارسون : بفرمایید سفارشتون
× خیلی متشکرم
× بیا ساتورو
+ کیکش واقعا خیلی خوشمزه بود
× اون هر قاچ کیکی که میخورد از پنجره بیرون رو نگاه میکرد اون بچه خیلی پاک و معصوم بود
× بیرون قشنگ بود نه ؟
+ اره خیلی قشنگ بود سنسه مخصوصا اون ابشاره با اون پله
× حق با توئه پشمک کوچولو
× خب ساعت ۷ غروبه نظرت چیه بریم آتیش بازی ببینیم امشب جشنواره سالانه هست
+ جشنواره سالانه چیه سنسه ؟
× جشنی که هر سال مردم فانوس هایی سفید رنگ میگیرن و با قلم روشون نقاشی میکنن و میفرستن هوا
+ میشه این جشن رو بریم ؟
× حتما میریم و فانوس میخریم پشمک من
+ * از اینکه بهش بگم تا حالا بیرون نرفتم خجالت میکشم *
× چیشد پشمک کوچولو بیرون رو دوست نداری ؟
+ راستش ... من تا حالا بیرون نرفتم
× جدی میگی ؟
× درسته این ادم های خودخواه فقط به فکر منافع خودشون هستن و هیچ وقت به احساسات بچه ای مثل تو اهمیت نمیدن
× خب پس پاشو برو تو اتاقت لباست رو عوض کن بعدش با هم میریم بیرون
+ باشه سنسه
+ رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم که ندیمه دستم رو کشید
ندیمه: گوجو ساما. گوجو دارید میرید ؟ شما اجازه ترک کردن عمارت رو ندارید
× حتی وقتی با استادش میخواد بره بیرون ؟
+ ندیمه با صدای سنسه ترس خاصی تو چهرش پدیدار شد .. سنسه با نگاهی سرد و بی احساس به ندیمه نگاه میکرد
+ که یه دفعه سنسه کشیده محکمی تو گوش ندیمه زد
× دفعه آخرت باشه تو کار های من دخالت میکنی
+ چهره سنسه رو به من برگشت و با لبخند بهم نگاه کرد
× خب بریم پشمک کوچولو
+ باش
× وقتی داشتیم پیاده روی میکردیم ساتورو با اشتیاق به دور اطراف خودش نگاه میکرد و لبخندی دلنشین میزد
یکم جلو تر به مغازه شیرینی فروشی رسیدیم ... تو این دو روز خوب فهمیدم که ساتورو عاشق شیرینی جاته
× خب پشمک من بریم داخل ؟
+ بریم
× ساتورو رفت روی صندلی نشست و منم رفتم دو قاچ کیک شکلات فندقی گرفتم چون مطمئن بودم ساتورو با دو تا قاچ کیک راضی نمیشه
برای خودم هم یک قاچ کیک شکلات تلخ با یک چای سفارش دادم
رفتم روی صندلی کنار ساتورو نشستم
گارسون : بفرمایید سفارشتون
× خیلی متشکرم
× بیا ساتورو
+ کیکش واقعا خیلی خوشمزه بود
× اون هر قاچ کیکی که میخورد از پنجره بیرون رو نگاه میکرد اون بچه خیلی پاک و معصوم بود
× بیرون قشنگ بود نه ؟
+ اره خیلی قشنگ بود سنسه مخصوصا اون ابشاره با اون پله
× حق با توئه پشمک کوچولو
× خب ساعت ۷ غروبه نظرت چیه بریم آتیش بازی ببینیم امشب جشنواره سالانه هست
+ جشنواره سالانه چیه سنسه ؟
× جشنی که هر سال مردم فانوس هایی سفید رنگ میگیرن و با قلم روشون نقاشی میکنن و میفرستن هوا
+ میشه این جشن رو بریم ؟
× حتما میریم و فانوس میخریم پشمک من
۴.۲k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.