Name roman : ❤شیطنتی پرشور تا عشقی پرعطش🖤 پارت 9
#متین
که دیدم دارن در مورد اینکه کدومشون سوار کدوم اسب بشه حرف میزنن خدایا گیر چنتا بچه دوساله افتادم ...هوففف....
عسل : من میخوام سوار این نارنجیه بشم
رومینا : اخه نارنجی ؟
عسل : به تو چه من میخوام سوار شم
دیانا: من میخوام سوار این سفیده بشم
نیکا : منم این قهوه ای رو میخوام
پانیذ:منم این مشکیه رو دوست دارم
یه جوری حرف میزدن انگار اسباشون امادست میخوان بخرن
ارسلان بلیتا رو اورد و رفتیم سوار شیم
نیکا : متین بیا دوتایی اینو سوار شیم
متین : باشه
نیکا جلو نشست منم پشت نیکا دستگاه شروع کرد به حرکت کردن و نیکا با ذوق میخندید ....ههه....چه بانمک میخنده.....
بعد از تموم شدن این بازی به اصرار محمد رفتیم سقوط ازاد بلیتا رو دادیم و نشستیم روی صندلی ها و کمربند هامون رو بستیم من کنار نیکا و محراب نشسته بودم دستگاه شروع به بالا رفتن کرد همینجوری داشت میرفت بالا به چهره نیکا یه نگاهی انداختم از قیافش معلوم بود خیلی ترسیده بود برای اینکه ترسش کمتر شه دستاشو گرفتم توی دستم اول تعجب کرد ولی بعد با یه لبخند به جلو خیره شد خیلی اومده بودیم بالا یه دفه دستگاه با سرعت زیاد فرود اومد وای خیلی هیجان انگیز بود همه پیاده شده بودیم از چهره های هممون مشخص بود که چقدر ترسیدیم همینجوری داشتیم با بچه ها در مورد بازی بعدی که میخوایم سوار شیم حرف میزدیم که ممد با یه کیسه اب معدنی اومد طرفمون اب خوردیم و رفتیم سوار ترن هوایی
................................................................................
#نیکا
کلی بازی کردیم و رفتیم رستوران شام خوردیم و اومدیم عمارت خداروشکر ناصرخان اینا هم اومده بودن از بیرون و وقت خواب بود از اونجایی که هیچکدوم خوابمون نمیومد رفتیم توی اتاق من تا جرعت حقیقت بازی کنیم یه بطری برداشتم و به طرف اتاقم رفتمو بطری و گذاشتم زمین و چرخوندم افتاد به رضا از رومینا
رضا : خب ننه بنجی جرعت یا حقیقت(بچها اینجا رومینا بنجی رو داره فقط چون ناصرخان از سگ بدش میاد توی حیاط پشتی نگهش میداره )
رومینا : جرعت
رضا : باید بری اون مانتویی که خیلی دوسش داری رو قیچی کنی
رومینا : وایی نهههه ....هوفف باشه
رومینا یه قیچی برداشتو مانتو مورد علاقشو قیچی کرد دوباره چرخوندیم افتاد به ممد از متین
ممد : جرعت یا حقیقت
متین : مگه میشه بجز جرعت چیز دیگه ایم انتخاب کنم
ممد : ............
خماری : از این به بعد من همه جا هستم حتی تو دستشویی😈😬
که دیدم دارن در مورد اینکه کدومشون سوار کدوم اسب بشه حرف میزنن خدایا گیر چنتا بچه دوساله افتادم ...هوففف....
عسل : من میخوام سوار این نارنجیه بشم
رومینا : اخه نارنجی ؟
عسل : به تو چه من میخوام سوار شم
دیانا: من میخوام سوار این سفیده بشم
نیکا : منم این قهوه ای رو میخوام
پانیذ:منم این مشکیه رو دوست دارم
یه جوری حرف میزدن انگار اسباشون امادست میخوان بخرن
ارسلان بلیتا رو اورد و رفتیم سوار شیم
نیکا : متین بیا دوتایی اینو سوار شیم
متین : باشه
نیکا جلو نشست منم پشت نیکا دستگاه شروع کرد به حرکت کردن و نیکا با ذوق میخندید ....ههه....چه بانمک میخنده.....
بعد از تموم شدن این بازی به اصرار محمد رفتیم سقوط ازاد بلیتا رو دادیم و نشستیم روی صندلی ها و کمربند هامون رو بستیم من کنار نیکا و محراب نشسته بودم دستگاه شروع به بالا رفتن کرد همینجوری داشت میرفت بالا به چهره نیکا یه نگاهی انداختم از قیافش معلوم بود خیلی ترسیده بود برای اینکه ترسش کمتر شه دستاشو گرفتم توی دستم اول تعجب کرد ولی بعد با یه لبخند به جلو خیره شد خیلی اومده بودیم بالا یه دفه دستگاه با سرعت زیاد فرود اومد وای خیلی هیجان انگیز بود همه پیاده شده بودیم از چهره های هممون مشخص بود که چقدر ترسیدیم همینجوری داشتیم با بچه ها در مورد بازی بعدی که میخوایم سوار شیم حرف میزدیم که ممد با یه کیسه اب معدنی اومد طرفمون اب خوردیم و رفتیم سوار ترن هوایی
................................................................................
#نیکا
کلی بازی کردیم و رفتیم رستوران شام خوردیم و اومدیم عمارت خداروشکر ناصرخان اینا هم اومده بودن از بیرون و وقت خواب بود از اونجایی که هیچکدوم خوابمون نمیومد رفتیم توی اتاق من تا جرعت حقیقت بازی کنیم یه بطری برداشتم و به طرف اتاقم رفتمو بطری و گذاشتم زمین و چرخوندم افتاد به رضا از رومینا
رضا : خب ننه بنجی جرعت یا حقیقت(بچها اینجا رومینا بنجی رو داره فقط چون ناصرخان از سگ بدش میاد توی حیاط پشتی نگهش میداره )
رومینا : جرعت
رضا : باید بری اون مانتویی که خیلی دوسش داری رو قیچی کنی
رومینا : وایی نهههه ....هوفف باشه
رومینا یه قیچی برداشتو مانتو مورد علاقشو قیچی کرد دوباره چرخوندیم افتاد به ممد از متین
ممد : جرعت یا حقیقت
متین : مگه میشه بجز جرعت چیز دیگه ایم انتخاب کنم
ممد : ............
خماری : از این به بعد من همه جا هستم حتی تو دستشویی😈😬
۴۲.۳k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.