𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁴¹
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ ) 𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁴¹
لیا رو فرستادیم پیش پدر هان و منمتیر اندازی کار میکنم همه سخت مشغول کار کردیم با خودم فکر میکنم چرا باید نجاتش بدم (قلب)خبمعلومه دوستش داری (ذهنم) خب اوناذیتشکرده قلب جان ( قلب) خب آدمبایدببخشه. ذهنم من باید به حرف قلبمگوشکنمدیگه( ذهنم) باز تو بردی. یه نیشخند زدم با هان رفتیمعمارت هوسوک شاید بتونیم متوجه اش بکنیم که توی خطره اگر قبول کنه . با هان لباس هامون مشکی و شلوار هامون رو ست کردیم برای اینکه یه موقع نقشمون خراب نشه + ست خواهر برداری . هان: اصن عفففف خانمی ببینم بازیگریت چطوریه + میبینی. سوار ماشین شدیم دروازه رو باز کردن رفتین داخل که هوسوک و افرادش رو دیدیم از ماشین پیاده شدیم. هان: داداش نمیخوام باهات کاری کنیم ما کاملا بدون سلاح و افراد هستیم فقط اومدیم حرف بزنیم _ همینجا بگو .سویی: هوسوک شی چه خبره چی شده . سویی انگار تازه اومده ماشینش پشت ماشین هان پارک شده بود رفت پیش هوسوک و دستشو حلقه کرد دستامو مشت کردم که هان دستش رو گذاشت رو دستم درسته نباید سوتی میدادم + ما حرفی با دوست پسرت داریم اگر میشه دخالت نکنید . سویی: چیز های اونم به من ربط داره . هان: میشه خصوصی حرف بزنیم . تو گوش سویی یه چیزی گفت سویی هم بوسش کرد و رفت داخل _ بریم داخل . پشت سرش رفتم داشتم از عصبانیت کوه آتش فشان میشدم . هان توی گوشمگفت : فقط یذره دیگه تحمل کن . دستمو دور دستاش حلقه کردم رفتیم داخل اتاق کار هوسوک روی مبل داخل اتاق نشستیم و هوسوک روی مبل جداگونه من و هان هم پیش هم نشستیم _ میشنوم. هان: اومدیم بهت اخطار بدیم یه نفر به اسم کانگ جون هست که میخاد تو رو بکشه _ دربارش میدونم + خوبه پس باهامون همکاری میکنی ماهمبنا به دلایلی میخوایم این یارو رو گیر بندازیم _ نه + لطفا جون همه در خطره _ نه + همش حرف خودته مثل قبل . هان: هاری نیومدیم گذشته رو یاد آوری کنیم هوسوک بهش فکر کن بهمون خبر بده . از عمارت زدیم بیرون
هوسوک ویو:
وقتی هان دستش رو گذاشت روی دست هاری همون یذره امیدی که برای برگشتنش داشتم از دست دادم من کلی برای برگشتنش تلاش کردم پس دیگه مزاحمش نمیشم برای بار هفتم پیک رو زدم و رفتم سمتاتاقم ....
هاری ویو:
گریه میکردم هان همنمیتونست آرومم کنه خوابم برد و گریه هام قطع شد.....هان: یسسسس قبول کرد . با صدایی که از پایین اومد بیدار شدم + کی اومدم روی تخت من تو ماشین بودم آها هان بغلم کرده زودی دویدم پایین + چی کی قبول کرد . سارام: هوسوک + نه بابا یه شوخیه . هان گوشیش رو نشون داد که شماره ی هوسوک بود که توی یک کلمه پیام داده بود قبول میکنم + مرد سرسخت قبول کرد پشمام خبری از لیا نشده ¥ چرا توی دوربین لب خونی کرده بود که داره کم کم نزدیک میشه بهشون + خوبه . هان: فردا من و هاری میریم تا بهش کاملا توضیحبدیم
......
لیا رو فرستادیم پیش پدر هان و منمتیر اندازی کار میکنم همه سخت مشغول کار کردیم با خودم فکر میکنم چرا باید نجاتش بدم (قلب)خبمعلومه دوستش داری (ذهنم) خب اوناذیتشکرده قلب جان ( قلب) خب آدمبایدببخشه. ذهنم من باید به حرف قلبمگوشکنمدیگه( ذهنم) باز تو بردی. یه نیشخند زدم با هان رفتیمعمارت هوسوک شاید بتونیم متوجه اش بکنیم که توی خطره اگر قبول کنه . با هان لباس هامون مشکی و شلوار هامون رو ست کردیم برای اینکه یه موقع نقشمون خراب نشه + ست خواهر برداری . هان: اصن عفففف خانمی ببینم بازیگریت چطوریه + میبینی. سوار ماشین شدیم دروازه رو باز کردن رفتین داخل که هوسوک و افرادش رو دیدیم از ماشین پیاده شدیم. هان: داداش نمیخوام باهات کاری کنیم ما کاملا بدون سلاح و افراد هستیم فقط اومدیم حرف بزنیم _ همینجا بگو .سویی: هوسوک شی چه خبره چی شده . سویی انگار تازه اومده ماشینش پشت ماشین هان پارک شده بود رفت پیش هوسوک و دستشو حلقه کرد دستامو مشت کردم که هان دستش رو گذاشت رو دستم درسته نباید سوتی میدادم + ما حرفی با دوست پسرت داریم اگر میشه دخالت نکنید . سویی: چیز های اونم به من ربط داره . هان: میشه خصوصی حرف بزنیم . تو گوش سویی یه چیزی گفت سویی هم بوسش کرد و رفت داخل _ بریم داخل . پشت سرش رفتم داشتم از عصبانیت کوه آتش فشان میشدم . هان توی گوشمگفت : فقط یذره دیگه تحمل کن . دستمو دور دستاش حلقه کردم رفتیم داخل اتاق کار هوسوک روی مبل داخل اتاق نشستیم و هوسوک روی مبل جداگونه من و هان هم پیش هم نشستیم _ میشنوم. هان: اومدیم بهت اخطار بدیم یه نفر به اسم کانگ جون هست که میخاد تو رو بکشه _ دربارش میدونم + خوبه پس باهامون همکاری میکنی ماهمبنا به دلایلی میخوایم این یارو رو گیر بندازیم _ نه + لطفا جون همه در خطره _ نه + همش حرف خودته مثل قبل . هان: هاری نیومدیم گذشته رو یاد آوری کنیم هوسوک بهش فکر کن بهمون خبر بده . از عمارت زدیم بیرون
هوسوک ویو:
وقتی هان دستش رو گذاشت روی دست هاری همون یذره امیدی که برای برگشتنش داشتم از دست دادم من کلی برای برگشتنش تلاش کردم پس دیگه مزاحمش نمیشم برای بار هفتم پیک رو زدم و رفتم سمتاتاقم ....
هاری ویو:
گریه میکردم هان همنمیتونست آرومم کنه خوابم برد و گریه هام قطع شد.....هان: یسسسس قبول کرد . با صدایی که از پایین اومد بیدار شدم + کی اومدم روی تخت من تو ماشین بودم آها هان بغلم کرده زودی دویدم پایین + چی کی قبول کرد . سارام: هوسوک + نه بابا یه شوخیه . هان گوشیش رو نشون داد که شماره ی هوسوک بود که توی یک کلمه پیام داده بود قبول میکنم + مرد سرسخت قبول کرد پشمام خبری از لیا نشده ¥ چرا توی دوربین لب خونی کرده بود که داره کم کم نزدیک میشه بهشون + خوبه . هان: فردا من و هاری میریم تا بهش کاملا توضیحبدیم
......
۵۰.۲k
۱۰ شهریور ۱۴۰۱