قطره عسلی بر زمین افتاد ، مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید
قطره عسلی بر زمین افتاد ، مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید ، باز عزم رفتن کرد ، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد ، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هر چه بیشتر و بیشتر لذت ببرد… مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد… اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت… در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد .
۳.۰k
۱۶ آبان ۱۴۰۳