زاده غرور: ⁵
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویو تهیونگ:
|دستی به موهام کشیدم|
|خمیازه ای کشیدم|
|بلندشدمو پرده هارو کشیدم.. نور خورشید پخش شد توی اتاق|
|قلنج گردنمو با کمرمو شکستم..|
|سمت حموم رفتمو حولمو برداشتم یه دوش ۲٠ مینی گرفتم|
|اومدم بیرون و کارای لازممو کردم|
|امروز روز تعطیلیه|
|پیامکی واسه گوشیم اومد|
|سرمو کج کردم|
|زبونمو به لپم فشردم|
|پیام ارسال شده از ا/ت|
|بازش کردم |
ا/ت: سلام استاد خسته نباشید یه سوال رو متوجه نمیشم امکانش هست توضیح بدینش؟
|بلافاصله جواب دادم|
تهیونگ: میخوای بیا اینجا پیش من برات توضیح بدم.. پشت گوشی عادت ندارم!
|بعد چند دقیقه که معلوم بود ا/ت داشته فکر میکرده پیامی برای گوشی تهیونگ ارسال شد|
ا/ت: متشکرم ادرس رو بفرستین مزاحم میشم
|تهیونگ پاسخ داد|
تهیونگ: باشه مراحمی دختر جون..
|ادرس و ارسال کرد و شروع کرد به خشک کردن موهاش|
|صدای در میاد| |تق تق|
تهیونگ: بله؟
اجوما: قربان غذا امادست تشریف بیارین
تهیونگ: برو میام
اجوما: چشم خوش اومدین
|حوله رو روی صندلیش انداخت و رفت پایین برای غذا|
|نگاه سریو گذرایی به غذاها انداخت|
تهیونگ: ممنون اجوما
اجوما: خواهش میکنم پسر گلم
|اجوما "مکث" کرد و گفت|
اجوما: پسرم..
تهیونگ: بله؟
اجوما: داری افشرده میشی(دستی رو موهای تهیونگ کشید) از پدر مادرت که جدا شدی.. چرا یکیو انتخاب نمیکنی که همدمت باشه؟ جگرم میسوزه اینجوری گوشه گیر میبینمت..
تهیونگ:(خنده) یاا اجوما انقدرام بد نیست.. بعدشم از همدم قبلی خیر ندیدم که بخوام از بعدی ببینم!
اجوما:(لبخند) بلخره نیمه گمشدت رو پیدا میکنی!
تهیونگ:(لبخند فیک) البته..
|اجوما با قدمای سبک از اونجا دور شد|
|تهیونگ یکم غذا خوردو بلند شد|
|رفت طبقه بالا و یه لباس راحتی کرمی پوشید..|
|منتظر موند که ا/ت بیاد|
ویو تهیونگ:
|دستی به موهام کشیدم|
|خمیازه ای کشیدم|
|بلندشدمو پرده هارو کشیدم.. نور خورشید پخش شد توی اتاق|
|قلنج گردنمو با کمرمو شکستم..|
|سمت حموم رفتمو حولمو برداشتم یه دوش ۲٠ مینی گرفتم|
|اومدم بیرون و کارای لازممو کردم|
|امروز روز تعطیلیه|
|پیامکی واسه گوشیم اومد|
|سرمو کج کردم|
|زبونمو به لپم فشردم|
|پیام ارسال شده از ا/ت|
|بازش کردم |
ا/ت: سلام استاد خسته نباشید یه سوال رو متوجه نمیشم امکانش هست توضیح بدینش؟
|بلافاصله جواب دادم|
تهیونگ: میخوای بیا اینجا پیش من برات توضیح بدم.. پشت گوشی عادت ندارم!
|بعد چند دقیقه که معلوم بود ا/ت داشته فکر میکرده پیامی برای گوشی تهیونگ ارسال شد|
ا/ت: متشکرم ادرس رو بفرستین مزاحم میشم
|تهیونگ پاسخ داد|
تهیونگ: باشه مراحمی دختر جون..
|ادرس و ارسال کرد و شروع کرد به خشک کردن موهاش|
|صدای در میاد| |تق تق|
تهیونگ: بله؟
اجوما: قربان غذا امادست تشریف بیارین
تهیونگ: برو میام
اجوما: چشم خوش اومدین
|حوله رو روی صندلیش انداخت و رفت پایین برای غذا|
|نگاه سریو گذرایی به غذاها انداخت|
تهیونگ: ممنون اجوما
اجوما: خواهش میکنم پسر گلم
|اجوما "مکث" کرد و گفت|
اجوما: پسرم..
تهیونگ: بله؟
اجوما: داری افشرده میشی(دستی رو موهای تهیونگ کشید) از پدر مادرت که جدا شدی.. چرا یکیو انتخاب نمیکنی که همدمت باشه؟ جگرم میسوزه اینجوری گوشه گیر میبینمت..
تهیونگ:(خنده) یاا اجوما انقدرام بد نیست.. بعدشم از همدم قبلی خیر ندیدم که بخوام از بعدی ببینم!
اجوما:(لبخند) بلخره نیمه گمشدت رو پیدا میکنی!
تهیونگ:(لبخند فیک) البته..
|اجوما با قدمای سبک از اونجا دور شد|
|تهیونگ یکم غذا خوردو بلند شد|
|رفت طبقه بالا و یه لباس راحتی کرمی پوشید..|
|منتظر موند که ا/ت بیاد|
۴.۶k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.