مدرسه ی من
مدرسه ی من
پارت ۴
چان:ومن میدونم که اونا زنده هستن
و توی آمریکا زندگی میکنن
ات:و ..واقعا
چان:آره اونا امروز برمیگردن میتونی ببینمشون و بری پیششون زندگی کنی
ات:وای خدااا..این خیلی خوبه باورم نمیشه حالا کی میان
چان:اونا دارن میرسن یک ساعت دیگه باید برسم فرودگاه
ات:یک ساعت دیگههه ..من که لباس ندارم
چان: برات آماده کردم حالا برو آماده شو
ات:ممنون عمو خیلی ممنونم ازت
چان:خواهش میکنم ًخندهً
ویو ات
رفتم توی اتاقم یه لباس روی تخت بود و لی لوازم آرایشی روی میز بود
لباس رو پوشیدم و یه آرایش لایت کردم و رفتم پایین تقریبا یک ساعت گذشته بود و همه پایین بودن چند نفر بود که من اونا رو نمیشناختم
چان:ات ...بیا پاین دیگه میخوام دختر عمو و پسر عمو هاتو بهت معرفی کنم
ات:باشه اومدم
رفتم پایین
چان:ات ...این دختر عموی تو هستش که اسمش لونا
بهش میومد که خیلی عشوه ای باشه زیاد باهاش حال نکردم چشم غوره بهم میرفت
چان:آین هم تینا و اونم یونگی برادر تینا
ات:خوشبختم
بچه ها بجر لونا:همچنین
چان:خب بچه ها بیاید بریم فرودگاه
ات :وای باورم نمیشه دارم مامان بابام رو میبینم یادمه من یه داداش هم داشتم
لونا:هی تو فکر نکن میتونی یونگی رو ازم بگیری اون مال کنه عاشق خودم میکنمش
ات:باشه بابا نکشیمون بروسلی ًپوزخنذً
ویو ات داخل فرودگاه
ات منتظر بودیم بلاخره هواپیما نشست
که با صدای یه زن که از پشت سرم میومد برگشتم
زنه:....
اسلاید دو لباس ات
پارت ۴
چان:ومن میدونم که اونا زنده هستن
و توی آمریکا زندگی میکنن
ات:و ..واقعا
چان:آره اونا امروز برمیگردن میتونی ببینمشون و بری پیششون زندگی کنی
ات:وای خدااا..این خیلی خوبه باورم نمیشه حالا کی میان
چان:اونا دارن میرسن یک ساعت دیگه باید برسم فرودگاه
ات:یک ساعت دیگههه ..من که لباس ندارم
چان: برات آماده کردم حالا برو آماده شو
ات:ممنون عمو خیلی ممنونم ازت
چان:خواهش میکنم ًخندهً
ویو ات
رفتم توی اتاقم یه لباس روی تخت بود و لی لوازم آرایشی روی میز بود
لباس رو پوشیدم و یه آرایش لایت کردم و رفتم پایین تقریبا یک ساعت گذشته بود و همه پایین بودن چند نفر بود که من اونا رو نمیشناختم
چان:ات ...بیا پاین دیگه میخوام دختر عمو و پسر عمو هاتو بهت معرفی کنم
ات:باشه اومدم
رفتم پایین
چان:ات ...این دختر عموی تو هستش که اسمش لونا
بهش میومد که خیلی عشوه ای باشه زیاد باهاش حال نکردم چشم غوره بهم میرفت
چان:آین هم تینا و اونم یونگی برادر تینا
ات:خوشبختم
بچه ها بجر لونا:همچنین
چان:خب بچه ها بیاید بریم فرودگاه
ات :وای باورم نمیشه دارم مامان بابام رو میبینم یادمه من یه داداش هم داشتم
لونا:هی تو فکر نکن میتونی یونگی رو ازم بگیری اون مال کنه عاشق خودم میکنمش
ات:باشه بابا نکشیمون بروسلی ًپوزخنذً
ویو ات داخل فرودگاه
ات منتظر بودیم بلاخره هواپیما نشست
که با صدای یه زن که از پشت سرم میومد برگشتم
زنه:....
اسلاید دو لباس ات
۱.۲k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.