خاطرات گذشته ام (۲)
ته : تهیونگ هستم ( برای احترام یه تعظیم کوچیک کرد و رفت نشست خیلی عقب ها نشست)
-
-
یه ساعت بعد از کلاسمون که زنگ اخرمون بود دیگه میخواستیم بریم خونه...
ا/ت : بالاخره تموم شددددد....
شوگا : دقیقا خیلی خسته ام من دیگه میرمم خونه بیبی اگه چیزی لازم داشتی حتما بهم زنگ بزنن
ا/ت : باشه مرسیی بازم ( بغلش کرد شوگا رو و بعدش شوگا کلاس رو ترک کرد و رفت )
لارا : هعیی ا/ت منم باید زودتر برمم خواهر کوچیکم تب کرده بردنش دکتر باید خودمو زود برسونم...
ا/ت : واییی میخوای منم بیام چیزی لازم داری؟
لارا : نههه فدات شم فعلا من میرمم
-
-
-
( خب بعد اینکه همگی رفتن من تو کلاس تنها موندمم گفتم دیگه پاشم برم که یهو اون پسر جدیده اومد دیدم زیاد رو مخه میخواستم پاشم که یهو دستمو گرفت )....
ا/ت : چیکار میکنی؟؟..
( تهیونگ اصلا حرفی نمیزد هر سوالی میکردم ازش چیزی نمیگفت...)
ا/ت : ول کن دستموو خب دیگهه...!!
ته : خیلی زیاد جیغ میزنی سرم رفت...
ا/ت : عزیز من الکی الکی دست منو اومدی گرفتی انتظار داری جیغ نزنم؟؟؟ تو بودی سکته رو میزدی...
( داشتم اینجوری حرف میزدم که یه دستمال در اورد گذاشت رو دهنم دیگه از این به بعد چیزی یادم نمیاد...)
-
-
-
( چشامو باز کردم دیدم تو یه اتاق قشنگ با تم کلاسیک... خیلی خوب بود بیدار شدم میخواستم بلند شم که دیدم دستم بسته شده به میز...)
ا/ت : هعییی کسی اینجا نیستتت؟؟؟ کمککک!!!
ته : انقد داد نزنننن سرم رفتتتتت
ا/ت : جیغغغغغغ
ته : ( بلند شد اومد رو/ش با یکی از دستش گذاشت رو دهنم با یکی از دستش دوتا دستمو بالا سرم گرفت) اگه میخوای همین جوری به جیغ زدن ادامه بدی یکاری میکنم بدتر جیغ بزنی فهمیدی؟؟
ا/ت : .... ( سرمو بالا پایین کردم به عنوان تایید)
ته : افرین... پس الان من دستامو برمیدارم و اروم میشی... ( دستاشو برداشت)
ته : سوال های ذهنت هم بعدا جواب میدم..
ا/ت : من... من...
ته : تو چی؟ الان کار دارم باید برم یجایی قشنگ دختر خوبی باش و به فکرت هم نزنه کاری کنی فهمیدی؟؟
ا/ت : باش... ( تو ذهنش : قول نمیدم بهت )
ته : ( بلند شد از جاش و رفت...)
پایان پارت ۲
شرط پارت بعدی : ۱۰ لایک
-
-
یه ساعت بعد از کلاسمون که زنگ اخرمون بود دیگه میخواستیم بریم خونه...
ا/ت : بالاخره تموم شددددد....
شوگا : دقیقا خیلی خسته ام من دیگه میرمم خونه بیبی اگه چیزی لازم داشتی حتما بهم زنگ بزنن
ا/ت : باشه مرسیی بازم ( بغلش کرد شوگا رو و بعدش شوگا کلاس رو ترک کرد و رفت )
لارا : هعیی ا/ت منم باید زودتر برمم خواهر کوچیکم تب کرده بردنش دکتر باید خودمو زود برسونم...
ا/ت : واییی میخوای منم بیام چیزی لازم داری؟
لارا : نههه فدات شم فعلا من میرمم
-
-
-
( خب بعد اینکه همگی رفتن من تو کلاس تنها موندمم گفتم دیگه پاشم برم که یهو اون پسر جدیده اومد دیدم زیاد رو مخه میخواستم پاشم که یهو دستمو گرفت )....
ا/ت : چیکار میکنی؟؟..
( تهیونگ اصلا حرفی نمیزد هر سوالی میکردم ازش چیزی نمیگفت...)
ا/ت : ول کن دستموو خب دیگهه...!!
ته : خیلی زیاد جیغ میزنی سرم رفت...
ا/ت : عزیز من الکی الکی دست منو اومدی گرفتی انتظار داری جیغ نزنم؟؟؟ تو بودی سکته رو میزدی...
( داشتم اینجوری حرف میزدم که یه دستمال در اورد گذاشت رو دهنم دیگه از این به بعد چیزی یادم نمیاد...)
-
-
-
( چشامو باز کردم دیدم تو یه اتاق قشنگ با تم کلاسیک... خیلی خوب بود بیدار شدم میخواستم بلند شم که دیدم دستم بسته شده به میز...)
ا/ت : هعییی کسی اینجا نیستتت؟؟؟ کمککک!!!
ته : انقد داد نزنننن سرم رفتتتتت
ا/ت : جیغغغغغغ
ته : ( بلند شد اومد رو/ش با یکی از دستش گذاشت رو دهنم با یکی از دستش دوتا دستمو بالا سرم گرفت) اگه میخوای همین جوری به جیغ زدن ادامه بدی یکاری میکنم بدتر جیغ بزنی فهمیدی؟؟
ا/ت : .... ( سرمو بالا پایین کردم به عنوان تایید)
ته : افرین... پس الان من دستامو برمیدارم و اروم میشی... ( دستاشو برداشت)
ته : سوال های ذهنت هم بعدا جواب میدم..
ا/ت : من... من...
ته : تو چی؟ الان کار دارم باید برم یجایی قشنگ دختر خوبی باش و به فکرت هم نزنه کاری کنی فهمیدی؟؟
ا/ت : باش... ( تو ذهنش : قول نمیدم بهت )
ته : ( بلند شد از جاش و رفت...)
پایان پارت ۲
شرط پارت بعدی : ۱۰ لایک
۸.۹k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.