❤🖤پارت پنجم ❤🖤
ات ویو
ا، خواب بیدار شدم وقتی اون اتفاق ها یادم اومد بغضم گرفت از رو تخت بلند شدم رفتم دست و صورت رو آب زدم یه دوش پنج مینی گرفتم یه لباس پوشیدم( اسلاید دوم )رفتم تو آشپز خونه یه نودل درست کردم و خوردم
حوصلم سر رفته بود رفتم تا فیلم نگاه کنم اسم فیلمه آیدل بهشتی بود رفتم چند تا خوراکی هم آوردم و فیلم رو دیدم
تهیونگ ویو
با بقیه رفتم بار خیلی مست کرده بودم یه دختره اومد نشست کنارم و داشت کروات هم رو درست کرد که پرتش کردم اونور و اسلحه ام رو در آوردم خواستم بهش شلیک کنم نه جیمین دستم رو گرفت و منو از بار برد بیرون با همون حالم رفتم خونه در رو با کلیدی که داشتم باز کردم که دیدم ات رو مبل خوابیده یه خنده ی کوچولو ای بهش کردم رفتم پتو براش آوردم و کشیدم روش که بیدار شد
معلوم بود که ترسیده
ات: س۰۰سلام
تهیونگ :سلام خوبی
ات: آره چرا بد باشم (همه ی حرف هاش با ترسه)
تهیونگ: چرا از من میترسی ؟
ات :چ۰۰چی
تهیونگ: گفتم چرا از من میترسی (عربده )
ات ویو
من از بچگی ترس از صدا های بلند داشتم وقتی تهیونگ سرم عربده کشید رو زمین نشستم و دست هام رو روی گوش هام فشار دادم که از ترس خیلی زیاد بیهوش شدم
تهیونگ ویو
دیدم بیهوش شده یه لحظه خیلی ترسیده بودم بلندش کردم و گذاشتمش تو ماشینم و با بیشترین سرعت میروندم که بلاخره رسیدم به بیمارستان
تهیونگ :این بی صاحاب شده یه دونه پرستار هم نداره( داد )
نگهبان: آقا لطفا خودتون رو کنترل کنید اینجا بیمارستانه
تهیونگ: پرستار کجاست (فریاد)
پرستار اومد ات رو بردن تو به اتاق که بعد از یه ساعت اومدن بیرون
تهیونگ: حالش خوبه ؟
دکتر :بله حالشون خوبه فقط یکم ترسیده بودن
تهیونگ: باشه حالا میتونم ببرمش ؟
دکتر :بله
تهیونگ: ممنون
🥰🥰این داستان ادامه دارد 🥰🥰
ا، خواب بیدار شدم وقتی اون اتفاق ها یادم اومد بغضم گرفت از رو تخت بلند شدم رفتم دست و صورت رو آب زدم یه دوش پنج مینی گرفتم یه لباس پوشیدم( اسلاید دوم )رفتم تو آشپز خونه یه نودل درست کردم و خوردم
حوصلم سر رفته بود رفتم تا فیلم نگاه کنم اسم فیلمه آیدل بهشتی بود رفتم چند تا خوراکی هم آوردم و فیلم رو دیدم
تهیونگ ویو
با بقیه رفتم بار خیلی مست کرده بودم یه دختره اومد نشست کنارم و داشت کروات هم رو درست کرد که پرتش کردم اونور و اسلحه ام رو در آوردم خواستم بهش شلیک کنم نه جیمین دستم رو گرفت و منو از بار برد بیرون با همون حالم رفتم خونه در رو با کلیدی که داشتم باز کردم که دیدم ات رو مبل خوابیده یه خنده ی کوچولو ای بهش کردم رفتم پتو براش آوردم و کشیدم روش که بیدار شد
معلوم بود که ترسیده
ات: س۰۰سلام
تهیونگ :سلام خوبی
ات: آره چرا بد باشم (همه ی حرف هاش با ترسه)
تهیونگ: چرا از من میترسی ؟
ات :چ۰۰چی
تهیونگ: گفتم چرا از من میترسی (عربده )
ات ویو
من از بچگی ترس از صدا های بلند داشتم وقتی تهیونگ سرم عربده کشید رو زمین نشستم و دست هام رو روی گوش هام فشار دادم که از ترس خیلی زیاد بیهوش شدم
تهیونگ ویو
دیدم بیهوش شده یه لحظه خیلی ترسیده بودم بلندش کردم و گذاشتمش تو ماشینم و با بیشترین سرعت میروندم که بلاخره رسیدم به بیمارستان
تهیونگ :این بی صاحاب شده یه دونه پرستار هم نداره( داد )
نگهبان: آقا لطفا خودتون رو کنترل کنید اینجا بیمارستانه
تهیونگ: پرستار کجاست (فریاد)
پرستار اومد ات رو بردن تو به اتاق که بعد از یه ساعت اومدن بیرون
تهیونگ: حالش خوبه ؟
دکتر :بله حالشون خوبه فقط یکم ترسیده بودن
تهیونگ: باشه حالا میتونم ببرمش ؟
دکتر :بله
تهیونگ: ممنون
🥰🥰این داستان ادامه دارد 🥰🥰
۱۱.۹k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.