P6
P6
چند وقتی گذشت
نزدیک ۱ سال و نیم
علم روانشناسی میگه
شما برای فراموش کردن کسی که با تموم وجودتون دوسش داشتید به ۱۵ ماه و ۲۷ روز زمان نیاز دارید
این مدت گذشت و نامجونم....تقریبا بهتر شده بود
جیوون هم الانی یه بچه داشت
به نظر عاشق اون مرد شده بود
ارا ویو
از دانشگاه اومد خونه
هوم؟
۲ جفت کفش اینجاست..مهمون داریم
با کنجکاوی وارد خونه شد
و نامجون رو دید که انگار داشت با برادرش حرف میزد
چیم:ارایاا..اومدی؟
ارا:اوهوم
سلام
شما...همدیگرو میشناسید؟
نامی:خب...دوست دوران بچگی همیم..
ارا:اما من یادم نمیاد
چیم:اون موقع خیلی کوچیک بودی
به سمت ارا رفت
چیم:خسته نباشی(لبخند)
ارا:ممنون(کمی سرد)
و رفتم بالا تو اتاقم..
چیم:هوففف..بعد از فوت پدر و مادرمون دیگه مثل قبل نیست
نامی:حق داره خب..
نویسنده ویو
از وقتی جیوون رفته بود نامی خیلی با جیمین صمیمی شده بود
منتها ارا نمیدونست
که فهمید
یه جورایی نامجون از ارا خوشش اومده بود
عاشقش شده بود
ارا هم نرم تر شده بود
تونسته بود نامجون رو درک کنه
البته نه کاملا
اون روز نامجون برای گرفتن اجازه برای خاستگاری کردن از ارا به اونجا رفته بود
بازم چند روز گذشت
تا اینکه یه روز...
نامجون درخواست داد بهش
اما ارا قبول نکرد
گفت که هنوز دتجع به احساساتش به نامجون مطمئن نیست
به هر حال نامجون....دوست پسر دوست صمیمیش بود
چند وقتی گذشت
نزدیک ۱ سال و نیم
علم روانشناسی میگه
شما برای فراموش کردن کسی که با تموم وجودتون دوسش داشتید به ۱۵ ماه و ۲۷ روز زمان نیاز دارید
این مدت گذشت و نامجونم....تقریبا بهتر شده بود
جیوون هم الانی یه بچه داشت
به نظر عاشق اون مرد شده بود
ارا ویو
از دانشگاه اومد خونه
هوم؟
۲ جفت کفش اینجاست..مهمون داریم
با کنجکاوی وارد خونه شد
و نامجون رو دید که انگار داشت با برادرش حرف میزد
چیم:ارایاا..اومدی؟
ارا:اوهوم
سلام
شما...همدیگرو میشناسید؟
نامی:خب...دوست دوران بچگی همیم..
ارا:اما من یادم نمیاد
چیم:اون موقع خیلی کوچیک بودی
به سمت ارا رفت
چیم:خسته نباشی(لبخند)
ارا:ممنون(کمی سرد)
و رفتم بالا تو اتاقم..
چیم:هوففف..بعد از فوت پدر و مادرمون دیگه مثل قبل نیست
نامی:حق داره خب..
نویسنده ویو
از وقتی جیوون رفته بود نامی خیلی با جیمین صمیمی شده بود
منتها ارا نمیدونست
که فهمید
یه جورایی نامجون از ارا خوشش اومده بود
عاشقش شده بود
ارا هم نرم تر شده بود
تونسته بود نامجون رو درک کنه
البته نه کاملا
اون روز نامجون برای گرفتن اجازه برای خاستگاری کردن از ارا به اونجا رفته بود
بازم چند روز گذشت
تا اینکه یه روز...
نامجون درخواست داد بهش
اما ارا قبول نکرد
گفت که هنوز دتجع به احساساتش به نامجون مطمئن نیست
به هر حال نامجون....دوست پسر دوست صمیمیش بود
۴.۱k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.