ادامه//
+ : پس زود باش .. باید حاضر شیم .
به سمت کمد رفتم که دستم و گرفت
- تو نمیای!
+: چی؟
-: اگر یه تله باشه چی ؟ تو حق نداری بیای بورام ..
+: ولی لینویا..
- : بورام لطفا درک کن .. نمیخوام از دستت بدم .
---
لینو رو دیدم که توی ماشین نشست و یه ماشین دیگه هم پشت سرش داشت به حرکت در می اومد . فوری پشت ماشین نشستم . هرچند لینو تو یه ماشین دیگه بود اما وقتی به اون آدرس رسیدیم همدیگه رو میدیدیم .
بادیگارد: بهتره پیاده شی!
+هی میشه فقط منم باهاتون بیام ؟ خواهش میکنم .
بادیگارد : گفتم پیاده شو .
+ پیاده نمیشم . شما هم بهتره جا نمونی خودتون رو به ارباب برسونید
ماشین حرکت کرد . دوتا بادیگاردی که کنارم نشسته بودن کامل من رو گشتن
و به مرد روبروییمون گفتن : آقا ، هیچی همراهش نیست .
بادیگارد : بزارید بمونه .
ــ
نیم ساعت بعد به اون آدرس رسیدیم . بادیگارد ها از ماشین خارج شدن
خواستم پیاده شم که یکیشون جلوم رو گرفت
بادیگارد : حداقل پیاده نشو .
گفتم : اگر به لینو بگم که نمیزاری پیاده بشم میدونی چیکارت میکنه؟
بادیگارد : خانم خواهش میکنم دردسر درست نکنید
صدایی پشت سرش اومد که بادیگارد وحشت زده به عقب برگشت
-: داری چیکار میکنی؟
به سرتا پای من نگاهی انداخت . و بعد اخم کرد
- : بورام پیاده شو .
+: میشه بمونم؟
-زود باش پیاده شو .
با اخم از ماشین پیاده شدم
-نگفتم بمون خونه ؟
+دوست نداشتم . توافق کردیم من مادر اون بچه باشم پس باید دخترم و ببینم
دستم رو گرفت
-: پس فقط سعی کن کنارم باشی
+: اوهوم .
باهم وارد ساختمون شدیم. خانم مسنی جلوی در ایستاده بود .
± از طرف کی به اینجا میاید؟
-:هان جیسونگ.
± کد ورود ؟
کد ورود که به گوشیش ارسال شده بود رو بهش نشون داد
± بفرمایید
لینو دستم رو بیشتر فشرد . استرس رو کاملا توی چهره اش میدیدم
+لینو آروم باش. چرا انقدر پریشونی؟
-فقط هیجان زده ام .
خانم مسن در آهنی رو باز کرد. انگار اینجا واقعا یه پرورشگاه بود . صدای جیغ بچه ها کل سالن رو برداشته بود
همه جای سالن رو با دقت نگاه میکرد
رو به خانم مسن گفت : لی یونمی کجاست ؟
± توی اتاقشه . بیاید راهنمایی تون میکنم .
دستم رو به سمت اتاق میکشید و هردو پشت اون خانم راه میرفتیم
به در چوبی صورتی رنگ اشاره کرد
± اونجاست . من تنهاتون میزارم
لینو تعظیم کرد .
-: ممنون که راهنماییم کردید .
زن لبخندی زد و دور شد
نفس عمیقی کشید و بهم نگاه کرد
-: بورام ..به نظرت از دیدنم خوشحال میشه ؟
+: چرا نشه ؟
......
به سمت کمد رفتم که دستم و گرفت
- تو نمیای!
+: چی؟
-: اگر یه تله باشه چی ؟ تو حق نداری بیای بورام ..
+: ولی لینویا..
- : بورام لطفا درک کن .. نمیخوام از دستت بدم .
---
لینو رو دیدم که توی ماشین نشست و یه ماشین دیگه هم پشت سرش داشت به حرکت در می اومد . فوری پشت ماشین نشستم . هرچند لینو تو یه ماشین دیگه بود اما وقتی به اون آدرس رسیدیم همدیگه رو میدیدیم .
بادیگارد: بهتره پیاده شی!
+هی میشه فقط منم باهاتون بیام ؟ خواهش میکنم .
بادیگارد : گفتم پیاده شو .
+ پیاده نمیشم . شما هم بهتره جا نمونی خودتون رو به ارباب برسونید
ماشین حرکت کرد . دوتا بادیگاردی که کنارم نشسته بودن کامل من رو گشتن
و به مرد روبروییمون گفتن : آقا ، هیچی همراهش نیست .
بادیگارد : بزارید بمونه .
ــ
نیم ساعت بعد به اون آدرس رسیدیم . بادیگارد ها از ماشین خارج شدن
خواستم پیاده شم که یکیشون جلوم رو گرفت
بادیگارد : حداقل پیاده نشو .
گفتم : اگر به لینو بگم که نمیزاری پیاده بشم میدونی چیکارت میکنه؟
بادیگارد : خانم خواهش میکنم دردسر درست نکنید
صدایی پشت سرش اومد که بادیگارد وحشت زده به عقب برگشت
-: داری چیکار میکنی؟
به سرتا پای من نگاهی انداخت . و بعد اخم کرد
- : بورام پیاده شو .
+: میشه بمونم؟
-زود باش پیاده شو .
با اخم از ماشین پیاده شدم
-نگفتم بمون خونه ؟
+دوست نداشتم . توافق کردیم من مادر اون بچه باشم پس باید دخترم و ببینم
دستم رو گرفت
-: پس فقط سعی کن کنارم باشی
+: اوهوم .
باهم وارد ساختمون شدیم. خانم مسنی جلوی در ایستاده بود .
± از طرف کی به اینجا میاید؟
-:هان جیسونگ.
± کد ورود ؟
کد ورود که به گوشیش ارسال شده بود رو بهش نشون داد
± بفرمایید
لینو دستم رو بیشتر فشرد . استرس رو کاملا توی چهره اش میدیدم
+لینو آروم باش. چرا انقدر پریشونی؟
-فقط هیجان زده ام .
خانم مسن در آهنی رو باز کرد. انگار اینجا واقعا یه پرورشگاه بود . صدای جیغ بچه ها کل سالن رو برداشته بود
همه جای سالن رو با دقت نگاه میکرد
رو به خانم مسن گفت : لی یونمی کجاست ؟
± توی اتاقشه . بیاید راهنمایی تون میکنم .
دستم رو به سمت اتاق میکشید و هردو پشت اون خانم راه میرفتیم
به در چوبی صورتی رنگ اشاره کرد
± اونجاست . من تنهاتون میزارم
لینو تعظیم کرد .
-: ممنون که راهنماییم کردید .
زن لبخندی زد و دور شد
نفس عمیقی کشید و بهم نگاه کرد
-: بورام ..به نظرت از دیدنم خوشحال میشه ؟
+: چرا نشه ؟
......
۳.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.