Mafia band JK 17
Partseventeen 17
فیک جونگ کوک..
+چطوری میخوای متقاعدم کنی؟ حتما نقطه ضعفمم میدونی...
جونگکوک بعد از اینکه پوزخندشو نشون داد، یکم صورتشو نزدیکتر کرد... جوری ک لباشون همدیگه و لمس میکردن، ولی نمی بوسیدن...
+یا ببوسم، یا صورتتو ببر اون طرف!!
جونگکوک ازینکه فهمیده بود چطوری میتونه لنی و اذیت کنه پوزخندش بیشتر شد... بیشتر نزدیکش شد... پشت گردن لنی گرفت، ولی باز هم نبوسیدتش...
+خیلی ادم مزخرفی هستی...
جونگکوک وقتی فهمید زیاد وقت نداره، شروع کرد ب بوسیدن لنی... کم کم بوسشون داشت شکل میگرفت ک صدای گوش خراش موبایل لنی، جونگکوک و کلافه میکنه... لنی با صدای موبایلش سریع از جاش میپره و جواب میده...
+اتفاقی افتاده؟
+تمومه؟ اره اره فک کنم زورم بهش برسه بیارمش...
سریع تلفنشو قطع میکنه، توی کمر بندش جاساز میکنه و دوباره سمت جونگکوک میره...
+سو، خوشحال شدم از دیدنت، ولی باید برم... شاید دیگ نبینمت... مراقب خودت باش... فعلا اقای عصبانی...
سمت پنجره رفت تا از پنجره بپره... ولی قبل ازینکه دستش با پنجره برخورد کنه، دستای گرم جونگ کوک کمرشو محاصره میکنه...
_بیبی، میدونم دوست داری صدامم بشنوی، ولی من ی چیز و چند بار تکرار نمیکنم...
لنی دستشو روی دست جونگکوک گذاشت تا از خودش جداش کنه، ولی جونگکوک دست لنی و محکمتر گرفت و سمت خودش برش گردوند... ب پنجره تکیه داد و دوتا دستاشو کنار لنی گذاشت تا راه فراری نداشته باشه... سرشو نزدیک لنی کرد، ولی نبوسید... تا اونجایی ک تونست بوشو استشمام کرد... بعد از ی دم عمیق، اروم توی گوش لنی لب زد...
_بوی وانیل میدی... دقیقا برعکس ظاهر شکلاتیت...
فیک جونگ کوک..
+چطوری میخوای متقاعدم کنی؟ حتما نقطه ضعفمم میدونی...
جونگکوک بعد از اینکه پوزخندشو نشون داد، یکم صورتشو نزدیکتر کرد... جوری ک لباشون همدیگه و لمس میکردن، ولی نمی بوسیدن...
+یا ببوسم، یا صورتتو ببر اون طرف!!
جونگکوک ازینکه فهمیده بود چطوری میتونه لنی و اذیت کنه پوزخندش بیشتر شد... بیشتر نزدیکش شد... پشت گردن لنی گرفت، ولی باز هم نبوسیدتش...
+خیلی ادم مزخرفی هستی...
جونگکوک وقتی فهمید زیاد وقت نداره، شروع کرد ب بوسیدن لنی... کم کم بوسشون داشت شکل میگرفت ک صدای گوش خراش موبایل لنی، جونگکوک و کلافه میکنه... لنی با صدای موبایلش سریع از جاش میپره و جواب میده...
+اتفاقی افتاده؟
+تمومه؟ اره اره فک کنم زورم بهش برسه بیارمش...
سریع تلفنشو قطع میکنه، توی کمر بندش جاساز میکنه و دوباره سمت جونگکوک میره...
+سو، خوشحال شدم از دیدنت، ولی باید برم... شاید دیگ نبینمت... مراقب خودت باش... فعلا اقای عصبانی...
سمت پنجره رفت تا از پنجره بپره... ولی قبل ازینکه دستش با پنجره برخورد کنه، دستای گرم جونگ کوک کمرشو محاصره میکنه...
_بیبی، میدونم دوست داری صدامم بشنوی، ولی من ی چیز و چند بار تکرار نمیکنم...
لنی دستشو روی دست جونگکوک گذاشت تا از خودش جداش کنه، ولی جونگکوک دست لنی و محکمتر گرفت و سمت خودش برش گردوند... ب پنجره تکیه داد و دوتا دستاشو کنار لنی گذاشت تا راه فراری نداشته باشه... سرشو نزدیک لنی کرد، ولی نبوسید... تا اونجایی ک تونست بوشو استشمام کرد... بعد از ی دم عمیق، اروم توی گوش لنی لب زد...
_بوی وانیل میدی... دقیقا برعکس ظاهر شکلاتیت...
۱۳.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.