پارت ۲ عشق مدرسه ای
پارت ۲ عشق مدرسه ای
یهو داداش رو مخم صدام زد
جیمین: آبجی جونمم
سوجین: دیگه چی میخوای
جیمین: هی منو جلو رفیقام خورد نکن
سوجین: برو سر اصل مطلب
جیمین: امروز میخوام برم با رفیقام بیرون
سوجین: خب که چی
جیمین: خب تو به مامان میگی ما با هم رفتیم بیرون بعد هم تو میتونی بری کتاب خونه و هرجایی که دوست داری منم میرم بیرون بعدشم ساعت نه سر کوچه به هم ملحق میشیم میریم خونه
سوجین: نچ چه سودی برا من داره
جیمین: برات کیمچی با سس اضافه میگیرم
سوجین: بیشتر کن
جیمین: با پنج بسته نودل پنیری
سوجین: قبوله داداش جونم
جیمین: خدافظ
یادم اومد دفترم رو داخل حیاط جا گذاشتم
تا اومدن معلم وقتی نمونده بود
شروع به دویدن کردم به سمت حیاط
دیدم هیون دقیقا روی همون صندلی که ما نشسته بودیم نشسته
رفتم سمتش
سوجین: من دفترمو اینجا یادم رفته
به صندلی که نگاه کردم
دوتا دفتر کپی دفتر خودم رو صندلی بود
سوجین: یعنی چیی دفتر من کدومه
هیون: چقدر حرف میزنی یکی از دفترا رو برداشت رفت
منم اونی که مونده بود برداشتم برگشتم داخل کلاس
با خیال این که دفتر خودمو برداشتم گذاشتمش داخل کیفم
پنج ساعت بعد..
مدرسه تموم شد منم راه افتادم سمت خونه
داخل ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس بودم
اتوبوس اومد سوار شدم
چند مین بعد داخل ایستگاه بعد بیاده شدم رفتم سمت کتابخونه مورد علاقم
وارد کتابخونه که شدم همه ی خاطرهام زنده شد
سوجین: سلام اقای کیم چطورین
اقای کیم: چییی جدی خودتی سوجین درسته
سوجین: اره چطورین
اقای کیم: خوبم، به اومدنت به کتابخونه رنگ دادی
سوجین: هنوز کتاب های مورد علاقم اینجاست
اقای کیم: اره همون جای همیشگیه، نودل سوشی میخوری
سوجین: جدییی اره میخواممم
اقای کیم: باش تو برو کتابتو بخون من برات درست میکنم
سوجین: باش
رفتم میان قفسه های کتاب، کتاب مورد نظرمو پیدا کردم خیلی بالا بود دستامو دراز کردم تا بردارم که
یهو یه دست میان دستام رد شد همون کتابی که من میخواستم بردارم برداشت
سوجین: هیی من میخواستم بردارم
برگشتم سمتش دیدم هیون هست
هیون: دوباره تو هستی که
سوجین: اون کتاب رو من میخواستم بخونم
هیون: من زودتر برداشتم پس من میخونم
سوجین: ای بابا اما من...
آقای کیم: سوجین بیا غذاتو بخور
سوجین: کتابو بهم نمیدی
هیون: نه
سوجین: چقدر بی احساسی مگه خانوما مقدم تر نیستن
هیون: میخوام کتابمو بخونم تو غرر بزن برا خودت
نا امید رفتم ری مبل نشستم شروع به خوردن غذام شدمم
اقای کیم اومد پیشم
اقای کیم: اون موقع کلاس هنر های رظمی میرفتی الان چی میری
سوجین: هومم میرم الان دیگه تفریحی میرم چون همه چیو یاد گرفتم تا جیمین هست برا بزنمش چرا باید برم سالن تا اونجا بجنگم
هیون: تو مگه اصلا میتونی بزنی کسیو (خنده)
یهو داداش رو مخم صدام زد
جیمین: آبجی جونمم
سوجین: دیگه چی میخوای
جیمین: هی منو جلو رفیقام خورد نکن
سوجین: برو سر اصل مطلب
جیمین: امروز میخوام برم با رفیقام بیرون
سوجین: خب که چی
جیمین: خب تو به مامان میگی ما با هم رفتیم بیرون بعد هم تو میتونی بری کتاب خونه و هرجایی که دوست داری منم میرم بیرون بعدشم ساعت نه سر کوچه به هم ملحق میشیم میریم خونه
سوجین: نچ چه سودی برا من داره
جیمین: برات کیمچی با سس اضافه میگیرم
سوجین: بیشتر کن
جیمین: با پنج بسته نودل پنیری
سوجین: قبوله داداش جونم
جیمین: خدافظ
یادم اومد دفترم رو داخل حیاط جا گذاشتم
تا اومدن معلم وقتی نمونده بود
شروع به دویدن کردم به سمت حیاط
دیدم هیون دقیقا روی همون صندلی که ما نشسته بودیم نشسته
رفتم سمتش
سوجین: من دفترمو اینجا یادم رفته
به صندلی که نگاه کردم
دوتا دفتر کپی دفتر خودم رو صندلی بود
سوجین: یعنی چیی دفتر من کدومه
هیون: چقدر حرف میزنی یکی از دفترا رو برداشت رفت
منم اونی که مونده بود برداشتم برگشتم داخل کلاس
با خیال این که دفتر خودمو برداشتم گذاشتمش داخل کیفم
پنج ساعت بعد..
مدرسه تموم شد منم راه افتادم سمت خونه
داخل ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس بودم
اتوبوس اومد سوار شدم
چند مین بعد داخل ایستگاه بعد بیاده شدم رفتم سمت کتابخونه مورد علاقم
وارد کتابخونه که شدم همه ی خاطرهام زنده شد
سوجین: سلام اقای کیم چطورین
اقای کیم: چییی جدی خودتی سوجین درسته
سوجین: اره چطورین
اقای کیم: خوبم، به اومدنت به کتابخونه رنگ دادی
سوجین: هنوز کتاب های مورد علاقم اینجاست
اقای کیم: اره همون جای همیشگیه، نودل سوشی میخوری
سوجین: جدییی اره میخواممم
اقای کیم: باش تو برو کتابتو بخون من برات درست میکنم
سوجین: باش
رفتم میان قفسه های کتاب، کتاب مورد نظرمو پیدا کردم خیلی بالا بود دستامو دراز کردم تا بردارم که
یهو یه دست میان دستام رد شد همون کتابی که من میخواستم بردارم برداشت
سوجین: هیی من میخواستم بردارم
برگشتم سمتش دیدم هیون هست
هیون: دوباره تو هستی که
سوجین: اون کتاب رو من میخواستم بخونم
هیون: من زودتر برداشتم پس من میخونم
سوجین: ای بابا اما من...
آقای کیم: سوجین بیا غذاتو بخور
سوجین: کتابو بهم نمیدی
هیون: نه
سوجین: چقدر بی احساسی مگه خانوما مقدم تر نیستن
هیون: میخوام کتابمو بخونم تو غرر بزن برا خودت
نا امید رفتم ری مبل نشستم شروع به خوردن غذام شدمم
اقای کیم اومد پیشم
اقای کیم: اون موقع کلاس هنر های رظمی میرفتی الان چی میری
سوجین: هومم میرم الان دیگه تفریحی میرم چون همه چیو یاد گرفتم تا جیمین هست برا بزنمش چرا باید برم سالن تا اونجا بجنگم
هیون: تو مگه اصلا میتونی بزنی کسیو (خنده)
۳.۹k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.