فیک از جونگکوک:زیرزمین
فیک از جونگکوک:زیرزمین
paert²²
۵سال بعد
ویو ا.ت
۵سالی میشه که من دارم با مامانم زندگی میکنم و ما زندگی خیلی خوب شادی داریم و خیلی خوشبختیم
الان دیگه من ۱۹ سالمه
توی این ۵سال هیچ اتفاق بدی برای من ومامانم نیفتاد من خیلی از این زندگی رازام مامانمو خیلی دوست دارم
الان دیگه اخرای تابستونه من باید برم فرم مدرسه امو بگیرم برم برای مدرسه ها اماده شم
رفتم مدرسه فرم مدرسه مو گرفتم(اسلاید۲فرم مدرسه ا.ت)
بعد از مدرسه رفتم بیرون رفتم سمت خونه رسیدم خونه با کلید در خونه رو باز کردم
داشتم کفشامو در میآوردم که مامانم گفت...
^ا.ت تو امدی؟
+اره منم
(بچه ها مامان ا.ت توی آشپز خونه بوده داشته غذا درست میکرده)
ویو ا.ت
کفشام در آوردم تا خواستم به مامانم سلام کنم دیدم یه پسر خیلی جذاب روی مبلمون نشسته داره به من نگاه میکنه از مامانم پرسیدم...
+مامان این پسره کیه؟(با تعجب به سمت مامانش میره ولی یه کم ازس دور وایساده شاید یه ۵قدم)
پسره:چی؟..مامان؟....مامان این دختره چرا بهت میگه مامان؟(از جاش بلند میشه اونم میره یه۷قدمی از مامانش دور وایمیسه واز ا.ت ۲قدم فاصله داره)
+چی؟تو چرا به مامان من میگی مامان؟
پسره:منم همین الان اینو پرسیدم ببینم چرا بهش میگی مامان؟هاا(هاا آخرشو خیلی کم با داد میگه می فهمید که چی میگم)
+خب معلومه چون مامانم برا همین بهش میگم تو چرا میگی هااا؟(ا.ت هاا آخرشو مثل پسره میگه)
پسره:خب منم چون مامانمه بهش میگم مامان
^بچه ها اینقدر لج نکنید بیاین بشینین همه چیز رو بهتون میگم بیایند
(ا.ت و پسره میرن میشینن رو مبل ا.ت میشینه بغل مامانش پسره هم میشه بغل مامانش یعنی در واقعه مامانه وسطه)
پسره:خب مامان بگو چرا این دختره بهت میگه مامان؟
+بهت گفتم چون مامانمه تو چرا به مامانم من میگی مامان؟
^بسه میزارید من براتون توضیح بدم؟
+باشه مامان
(بچه ها پارت بعدی رو فردا میزارم🤗)
paert²²
۵سال بعد
ویو ا.ت
۵سالی میشه که من دارم با مامانم زندگی میکنم و ما زندگی خیلی خوب شادی داریم و خیلی خوشبختیم
الان دیگه من ۱۹ سالمه
توی این ۵سال هیچ اتفاق بدی برای من ومامانم نیفتاد من خیلی از این زندگی رازام مامانمو خیلی دوست دارم
الان دیگه اخرای تابستونه من باید برم فرم مدرسه امو بگیرم برم برای مدرسه ها اماده شم
رفتم مدرسه فرم مدرسه مو گرفتم(اسلاید۲فرم مدرسه ا.ت)
بعد از مدرسه رفتم بیرون رفتم سمت خونه رسیدم خونه با کلید در خونه رو باز کردم
داشتم کفشامو در میآوردم که مامانم گفت...
^ا.ت تو امدی؟
+اره منم
(بچه ها مامان ا.ت توی آشپز خونه بوده داشته غذا درست میکرده)
ویو ا.ت
کفشام در آوردم تا خواستم به مامانم سلام کنم دیدم یه پسر خیلی جذاب روی مبلمون نشسته داره به من نگاه میکنه از مامانم پرسیدم...
+مامان این پسره کیه؟(با تعجب به سمت مامانش میره ولی یه کم ازس دور وایساده شاید یه ۵قدم)
پسره:چی؟..مامان؟....مامان این دختره چرا بهت میگه مامان؟(از جاش بلند میشه اونم میره یه۷قدمی از مامانش دور وایمیسه واز ا.ت ۲قدم فاصله داره)
+چی؟تو چرا به مامان من میگی مامان؟
پسره:منم همین الان اینو پرسیدم ببینم چرا بهش میگی مامان؟هاا(هاا آخرشو خیلی کم با داد میگه می فهمید که چی میگم)
+خب معلومه چون مامانم برا همین بهش میگم تو چرا میگی هااا؟(ا.ت هاا آخرشو مثل پسره میگه)
پسره:خب منم چون مامانمه بهش میگم مامان
^بچه ها اینقدر لج نکنید بیاین بشینین همه چیز رو بهتون میگم بیایند
(ا.ت و پسره میرن میشینن رو مبل ا.ت میشینه بغل مامانش پسره هم میشه بغل مامانش یعنی در واقعه مامانه وسطه)
پسره:خب مامان بگو چرا این دختره بهت میگه مامان؟
+بهت گفتم چون مامانمه تو چرا به مامانم من میگی مامان؟
^بسه میزارید من براتون توضیح بدم؟
+باشه مامان
(بچه ها پارت بعدی رو فردا میزارم🤗)
۷.۹k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.