p اخر
براید بغلش کردمو بردم تو اتاقش
ات ویو *
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم
ات: اخجون امروز دارم م...
که یدفعه از رو تخت افتادم
جونگ سوک:(خنده) باشه بابا مراقب باش
دیگه کسی نیست نصفه شب بیدارم کنه بگه خواب بد دیدم (بغض)
ات: هی، حالا چرا بغض می کنی
جونگ سوک: چون داری از اینجا میری
ات: خب... حالا حسودیت شده از من بزرگتری اما هنوز ازدواج نکردی؟(فضا رو عوض می کنه)
جونگ سوک:چی؟ معلومه که نه، منم بزودی قراره با سویون (دوست دخترش) ازدواج کنم
ات: میخوای بهش پیشنهاد ازدواج بدی؟
جونگ سوک: ارهه
ات: مبارکههه
جونگ سوک: باشه حالا... من امروز باید بهت بگم مبارک باشه، ابجیم بزرگ شده دیگه
ات:(خنده) اره دیگه
جونگ سوک: ولی برا من هنوز کوچولویی
ات: هی جونگ سوکا
جونگ سوک: باشه بابا
رفتم دوش گرفتم و موهامو خشک کردم
(چند ساعت بعد (ارایشگاه)
رفته بودم ارایشگاه گفتم یه میکاپ لایت کافیه از میکاپ غلیظ اصلا خوشم نمیاد موهامو حالت دادن بعد از دو ساعت بالاخره تموم شد
میکاپر: تموم شد خانوم، میتونین خودتونو ببینین
ات: واو، چه خوشگل شدم
میکاپر: از قبل خوشگل بودین
ات:(لبخند)
ات: نمیخواد تعریف کنی جونگکوکم تعریف می کنه بسه نمیخواد تو تعریف کنیییی (تو ذهنش)
جونگکوک اومد دنبالم تا بریم تالار
کوک: خیلی خوشگل شدی
ات: یعنی قبلا خوشگل نبودم؟
کوک: نهه، منظورم این نبود
ات:(خنده) میدونم شوخی کردم
حرکت کردیم سمت تالار
دست همو گرفته بودیمو وارد تالار شدیم همه برامون دست میزدن سوجونم اومده بود، خب معلومه که میاد بهترین دوستمه مثلا
☆عاقد اومد
عاقد: اقای جعون جونگکوک ایا خانم کیم ات را به عنوان همسر میپذیرید؟(نمیدونم چی میگن)
کوک: بلع
عاقد: خانم کیم ات ایا اقای جعون جونگکوک را به عنوان یار همیشگی خود میپذیرید؟
ات: بلعه
عاقد: میتونین همدیگرو ببوسد
جونگکوک کمرمو گرفتو به خودش چسبوند منم گردنشو گرفتمو همو محکم بوسیدیم
....
بابامو جونگ سوک اومدن پیشمون
تهیونگ: خوشبخت بشی دخترم، خیلی زود بزرگ شدی
ات:(لبخند) مرسی بابا جون
سوجونم اومد پیشم
سوجون: دخت زیبا عروس شده
ات: سوجونا
سوجون: باشه حالا
کوک پیش شوگا و جیهوپ بود
شوگا: سلام زن داداش، مبارکتون باشه
ات:(خنده) مرسی
(بعد از عروسی)
رفتیم خونه ی خودمون لباسمو عوض کردم رفتم پیش جونگکوک رو تخت
کوک: از امشب دیگه مال خودمی...
(پنج سال بعد)
الان پنج سال از ازدواج منو کوک میگذره ما یه دختر کوچیک به اسم مین سو داریم
اون خیلی بامزست و ما زندگی خیلی خوبی باهم داریم
مین سو: مامان من گشنمه
ات: باشه عزیزم الان غذا میارم
کوک: هی... من عزیزتم
ات: باشه عشقم، تو عزیزمی
پایان
دلم نیومد زود تر گذاشتم
میخواستم طولانی تر شه اما نشد
لایک و کامنت فراموش نشود 💕
فیک بعدی از کی باشه؟؟
ات ویو *
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم
ات: اخجون امروز دارم م...
که یدفعه از رو تخت افتادم
جونگ سوک:(خنده) باشه بابا مراقب باش
دیگه کسی نیست نصفه شب بیدارم کنه بگه خواب بد دیدم (بغض)
ات: هی، حالا چرا بغض می کنی
جونگ سوک: چون داری از اینجا میری
ات: خب... حالا حسودیت شده از من بزرگتری اما هنوز ازدواج نکردی؟(فضا رو عوض می کنه)
جونگ سوک:چی؟ معلومه که نه، منم بزودی قراره با سویون (دوست دخترش) ازدواج کنم
ات: میخوای بهش پیشنهاد ازدواج بدی؟
جونگ سوک: ارهه
ات: مبارکههه
جونگ سوک: باشه حالا... من امروز باید بهت بگم مبارک باشه، ابجیم بزرگ شده دیگه
ات:(خنده) اره دیگه
جونگ سوک: ولی برا من هنوز کوچولویی
ات: هی جونگ سوکا
جونگ سوک: باشه بابا
رفتم دوش گرفتم و موهامو خشک کردم
(چند ساعت بعد (ارایشگاه)
رفته بودم ارایشگاه گفتم یه میکاپ لایت کافیه از میکاپ غلیظ اصلا خوشم نمیاد موهامو حالت دادن بعد از دو ساعت بالاخره تموم شد
میکاپر: تموم شد خانوم، میتونین خودتونو ببینین
ات: واو، چه خوشگل شدم
میکاپر: از قبل خوشگل بودین
ات:(لبخند)
ات: نمیخواد تعریف کنی جونگکوکم تعریف می کنه بسه نمیخواد تو تعریف کنیییی (تو ذهنش)
جونگکوک اومد دنبالم تا بریم تالار
کوک: خیلی خوشگل شدی
ات: یعنی قبلا خوشگل نبودم؟
کوک: نهه، منظورم این نبود
ات:(خنده) میدونم شوخی کردم
حرکت کردیم سمت تالار
دست همو گرفته بودیمو وارد تالار شدیم همه برامون دست میزدن سوجونم اومده بود، خب معلومه که میاد بهترین دوستمه مثلا
☆عاقد اومد
عاقد: اقای جعون جونگکوک ایا خانم کیم ات را به عنوان همسر میپذیرید؟(نمیدونم چی میگن)
کوک: بلع
عاقد: خانم کیم ات ایا اقای جعون جونگکوک را به عنوان یار همیشگی خود میپذیرید؟
ات: بلعه
عاقد: میتونین همدیگرو ببوسد
جونگکوک کمرمو گرفتو به خودش چسبوند منم گردنشو گرفتمو همو محکم بوسیدیم
....
بابامو جونگ سوک اومدن پیشمون
تهیونگ: خوشبخت بشی دخترم، خیلی زود بزرگ شدی
ات:(لبخند) مرسی بابا جون
سوجونم اومد پیشم
سوجون: دخت زیبا عروس شده
ات: سوجونا
سوجون: باشه حالا
کوک پیش شوگا و جیهوپ بود
شوگا: سلام زن داداش، مبارکتون باشه
ات:(خنده) مرسی
(بعد از عروسی)
رفتیم خونه ی خودمون لباسمو عوض کردم رفتم پیش جونگکوک رو تخت
کوک: از امشب دیگه مال خودمی...
(پنج سال بعد)
الان پنج سال از ازدواج منو کوک میگذره ما یه دختر کوچیک به اسم مین سو داریم
اون خیلی بامزست و ما زندگی خیلی خوبی باهم داریم
مین سو: مامان من گشنمه
ات: باشه عزیزم الان غذا میارم
کوک: هی... من عزیزتم
ات: باشه عشقم، تو عزیزمی
پایان
دلم نیومد زود تر گذاشتم
میخواستم طولانی تر شه اما نشد
لایک و کامنت فراموش نشود 💕
فیک بعدی از کی باشه؟؟
۲۰.۶k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.