فیک مافیای سرد part : 9
*پرش زمانی پیش بابای ا/ت و بابای کوک *
منشی : آقای دنلیک آقای جعون اومدن
پ/ت : بگو بیان داخل
پ/ج : سلام آقای دنلیک
پ/ت : سلام دیشب گفتید کار مهمی دارید خب کارتون چی هست امشب هم قراره با پسرتون دیدار کنم
پ/ج : بله راستش انتونی ما از بچگی دوستای خوبی بودیم درسته من تو رو از باند مافیا بیرون کردم ولی بهتره مثل قدیم باهم دوست باشیم
پ/ت : آره خب منم همین تصمیم رو داشتم اما به نظر میاد تو فقط بخاطر این موضوع به اینجا نیومدی
پ/ت : آره درسته ببین من میدونم خیلی روی ا/ت حساسی ولی میخواستم بگم که امشب من و کوک بیایم خونه شما و راجب ازدواج کوک و ا/ت حرف بزنیم آنطور که من شنیدم باهم همکلاسی هم هستن
پ/ت : چی ولی این کاری که ما میکنیم در اصل اجباره
پ/ج : نه من از کوک دیشب پرسیدم اونم گفت که ا/ت رو دوست داره و اینم فکر کن اگر اون دوتا باهم ازدواج کنن چه نفعی برای ما داره
پ/ت : خیله خب من زودتر میرم دنبال ا/ت و باهاش حرف میزنم تا راضیش کنم
*پرش زمانی تو مدرسه *
ا/ت *
معلم داشت درس میداد کوک هم همش به من نگاه میکرد و به پشت سرش زنگ خورد و همه رفتیم حیات
نامی : هی هی ا/ت صبر کن باید باهات حرف بزنم
+ ها باشه چی شده
نامی : اینجا نمیتونم بیا بریم اون گوشه بشینیم
@ وا اینا امروز چه شون شده همشون میخواد تنها با ا/ت حرف بزنن
$ یونا نگاه کن انگاری ته و کوک دارن دعوا میکنن بیا یواشکی بریم ببینیم چی میگن
@ ول کن بابا دنباله دردسری ها بابا وایسا ایشش
+ خب نمیخوای بگی چی شده اون از کوک که صبح اونجوری حرف میزد اینم از تو اصلا حرف نمیزنی بگو دیگه قضیه چیه
نامی : قضیه تویی تو
+ ها چی داری میگی
نامی : ببین ا/ت کوک و ته
ناظم مدرسه : ا/ت دنلیک پاشو پدرت اومده دنبالت گفته همین الان باید بری خونه
+ چی ولی هنوز که مدرسه تعطیل نشده
ناظم : میدونم ولی پدرت گفته کار واجبی باهات داره به سلامت
+ ای بابا باشه نامی بزار فردا بگو الان باید برم
نامی : نه نه ا/ت صبر کن ای وااای از دست کوک و تهیونگ ای خدا چیکار کنم
*پرش زمانی پیش یونا و نانسی *
$ یونا نگاه کن انگاری دارت رجب ا/ت حرف میزنن
@ ها چی
ته : کوک خواهش میکنم دست از سر ا/ت بردار
- ببین ته من دیشب هم بهت گفتم من ا/ت رو دوست دارم بعد از برادر و مادرم که من دیگه هیچوقت نمیتونم داشته باشمشون دیگه از همه چیز و همه کس متنفر شدم ا/ت تنها کسی که من دارم و کنارش احساس آرامش میکنم خواهش میکنم بس کن ( با گریه شدید و داد )
ته : هی کوک داری گریه میکنی وای ببخشید ولی منم خب دل دارم دیگه منم دوسش دارم
$ وای خدا جون ا/ت 😂😮
@ چی یعنی ته هم ا/ت ا/ت رو رو دوست داداره هق هق هق
$ عه یونا کجا میری برای چی ناراحت شد حالا میرم پیشش وایسا ببینم چی میگن
جین : آییی خداا از دست شماها من میرم خودم میندازم جلو ماشین بابا مگه قرار نشد تا ا/ت تصمیم نگرفته عه نامی اومد خب وقتی نتیجه رو گفت ته و کوک آماده حمله کردن به هم باشید 😂
- 😡
ته 😑
جیمی : جین الان تو این موقعیت نمک نریز خب نامی چیشد ا/ت چیگفت
نامی : هیچی باباش اومده بود دنبالش و رفت نتونستیم باهم حرف بزنیم
- حتما الان بابام به بابای ا/ت گفته ماجرا رو و اومده تا با ا/ت حرف بزنه
ته : بیا کوک ببین کاره خودت رو کردی
جین : آهای اون کیه پشت درخت داره حرف های ما رو گوش میده
هوپی : بیا بیرون ببینم
$ عه ولم کننننن عوضی عه سلام کوک
- ها تو همه ی حرفای ما رو شنیدی
$ ها نه
ته ؛ خب تو میتونی بری به ا/ت بگی دیگه
$ ببین ته ا/ت رو بخیال چون اون اصلا از تو و این دوستات خوشش نمیاد ببخشیدا
- چی یعنی حتی از من
$ ببین کوک صبح که من و ا/ت داشتیم باهم حرف میزدیم ا/ت گفت انگاری داره از تو خوشش میاد ولی تو رو خدا نگی من گفتما
همه ی اعضا به جز ته : هااااااااااااااا 😮
ته : پس یعنی ا/ت دیگه انتخابش رو کرده 😢😧
$ ببین ته ناراحت نشو راستش یونا هم داشت با من گوش میداد ولی تا فهمید تو از ا/ت خوشت میاد سری افتاد گریه
ته : باشه میدونم حالا ولم کنید با خودم تنها باشم
- ته لطفا منو ببخش من نمیخواستم ناراحتت کنم
ته : نه طوری نیست داداشی ( با بغض ) جین : خب فکر کنم اینم حل شد کوک داداش مبارکه
- خب دیگه من رفتم
جیمی : کجا مدرسه هنوز تموم نشده ها سرتو میندازی پایین میخوای بری
- عه راس میگی ها خب بیاید بریم سر کلاس
ته *
نه نه نه نمیشه نمیشه نباید ا/ت مال کوک بشه اون نمیتونه باید یه جور ا/ت رو بدست بیارم
کوک *
میدونم که ته به این زودیا راضی نمیشه که قبول کنه پس باید حواسم به حرکاتش باشه هه فکر کرده با خر طرفه به موقع به درس حسابی به ته میدم
ادامه دارد .........
لایک و فالوووووو
تا وقتی که لایک و فالو ور ها زیاد نشه از پارت بعدی خبری نیست
منشی : آقای دنلیک آقای جعون اومدن
پ/ت : بگو بیان داخل
پ/ج : سلام آقای دنلیک
پ/ت : سلام دیشب گفتید کار مهمی دارید خب کارتون چی هست امشب هم قراره با پسرتون دیدار کنم
پ/ج : بله راستش انتونی ما از بچگی دوستای خوبی بودیم درسته من تو رو از باند مافیا بیرون کردم ولی بهتره مثل قدیم باهم دوست باشیم
پ/ت : آره خب منم همین تصمیم رو داشتم اما به نظر میاد تو فقط بخاطر این موضوع به اینجا نیومدی
پ/ت : آره درسته ببین من میدونم خیلی روی ا/ت حساسی ولی میخواستم بگم که امشب من و کوک بیایم خونه شما و راجب ازدواج کوک و ا/ت حرف بزنیم آنطور که من شنیدم باهم همکلاسی هم هستن
پ/ت : چی ولی این کاری که ما میکنیم در اصل اجباره
پ/ج : نه من از کوک دیشب پرسیدم اونم گفت که ا/ت رو دوست داره و اینم فکر کن اگر اون دوتا باهم ازدواج کنن چه نفعی برای ما داره
پ/ت : خیله خب من زودتر میرم دنبال ا/ت و باهاش حرف میزنم تا راضیش کنم
*پرش زمانی تو مدرسه *
ا/ت *
معلم داشت درس میداد کوک هم همش به من نگاه میکرد و به پشت سرش زنگ خورد و همه رفتیم حیات
نامی : هی هی ا/ت صبر کن باید باهات حرف بزنم
+ ها باشه چی شده
نامی : اینجا نمیتونم بیا بریم اون گوشه بشینیم
@ وا اینا امروز چه شون شده همشون میخواد تنها با ا/ت حرف بزنن
$ یونا نگاه کن انگاری ته و کوک دارن دعوا میکنن بیا یواشکی بریم ببینیم چی میگن
@ ول کن بابا دنباله دردسری ها بابا وایسا ایشش
+ خب نمیخوای بگی چی شده اون از کوک که صبح اونجوری حرف میزد اینم از تو اصلا حرف نمیزنی بگو دیگه قضیه چیه
نامی : قضیه تویی تو
+ ها چی داری میگی
نامی : ببین ا/ت کوک و ته
ناظم مدرسه : ا/ت دنلیک پاشو پدرت اومده دنبالت گفته همین الان باید بری خونه
+ چی ولی هنوز که مدرسه تعطیل نشده
ناظم : میدونم ولی پدرت گفته کار واجبی باهات داره به سلامت
+ ای بابا باشه نامی بزار فردا بگو الان باید برم
نامی : نه نه ا/ت صبر کن ای وااای از دست کوک و تهیونگ ای خدا چیکار کنم
*پرش زمانی پیش یونا و نانسی *
$ یونا نگاه کن انگاری دارت رجب ا/ت حرف میزنن
@ ها چی
ته : کوک خواهش میکنم دست از سر ا/ت بردار
- ببین ته من دیشب هم بهت گفتم من ا/ت رو دوست دارم بعد از برادر و مادرم که من دیگه هیچوقت نمیتونم داشته باشمشون دیگه از همه چیز و همه کس متنفر شدم ا/ت تنها کسی که من دارم و کنارش احساس آرامش میکنم خواهش میکنم بس کن ( با گریه شدید و داد )
ته : هی کوک داری گریه میکنی وای ببخشید ولی منم خب دل دارم دیگه منم دوسش دارم
$ وای خدا جون ا/ت 😂😮
@ چی یعنی ته هم ا/ت ا/ت رو رو دوست داداره هق هق هق
$ عه یونا کجا میری برای چی ناراحت شد حالا میرم پیشش وایسا ببینم چی میگن
جین : آییی خداا از دست شماها من میرم خودم میندازم جلو ماشین بابا مگه قرار نشد تا ا/ت تصمیم نگرفته عه نامی اومد خب وقتی نتیجه رو گفت ته و کوک آماده حمله کردن به هم باشید 😂
- 😡
ته 😑
جیمی : جین الان تو این موقعیت نمک نریز خب نامی چیشد ا/ت چیگفت
نامی : هیچی باباش اومده بود دنبالش و رفت نتونستیم باهم حرف بزنیم
- حتما الان بابام به بابای ا/ت گفته ماجرا رو و اومده تا با ا/ت حرف بزنه
ته : بیا کوک ببین کاره خودت رو کردی
جین : آهای اون کیه پشت درخت داره حرف های ما رو گوش میده
هوپی : بیا بیرون ببینم
$ عه ولم کننننن عوضی عه سلام کوک
- ها تو همه ی حرفای ما رو شنیدی
$ ها نه
ته ؛ خب تو میتونی بری به ا/ت بگی دیگه
$ ببین ته ا/ت رو بخیال چون اون اصلا از تو و این دوستات خوشش نمیاد ببخشیدا
- چی یعنی حتی از من
$ ببین کوک صبح که من و ا/ت داشتیم باهم حرف میزدیم ا/ت گفت انگاری داره از تو خوشش میاد ولی تو رو خدا نگی من گفتما
همه ی اعضا به جز ته : هااااااااااااااا 😮
ته : پس یعنی ا/ت دیگه انتخابش رو کرده 😢😧
$ ببین ته ناراحت نشو راستش یونا هم داشت با من گوش میداد ولی تا فهمید تو از ا/ت خوشت میاد سری افتاد گریه
ته : باشه میدونم حالا ولم کنید با خودم تنها باشم
- ته لطفا منو ببخش من نمیخواستم ناراحتت کنم
ته : نه طوری نیست داداشی ( با بغض ) جین : خب فکر کنم اینم حل شد کوک داداش مبارکه
- خب دیگه من رفتم
جیمی : کجا مدرسه هنوز تموم نشده ها سرتو میندازی پایین میخوای بری
- عه راس میگی ها خب بیاید بریم سر کلاس
ته *
نه نه نه نمیشه نمیشه نباید ا/ت مال کوک بشه اون نمیتونه باید یه جور ا/ت رو بدست بیارم
کوک *
میدونم که ته به این زودیا راضی نمیشه که قبول کنه پس باید حواسم به حرکاتش باشه هه فکر کرده با خر طرفه به موقع به درس حسابی به ته میدم
ادامه دارد .........
لایک و فالوووووو
تا وقتی که لایک و فالو ور ها زیاد نشه از پارت بعدی خبری نیست
۲۴.۵k
۳۱ تیر ۱۴۰۲