گس لایتر/ ادامه پارت ۲۳۹
میدونست که اون در هر صورت داخل میاد... کنار رفت...
-رفتم پیش مادرت گفت اینجایی... که البته اگر تماساتو جواب میدادی مزاحم اون نمیشدم
جونگکوک: وقتی جواب نمیدم یعنی نمیخوام باهات حرف بزنم!
-ببین جئون جونگکوک... بزار یادآوری کنم... اونیکه ازت شاکیه منم... تو برای چی اینطوری رفتار میکنی؟
جونگکوک: من اومدم این خونه تا تنها باشم و با کسی حرف نزنم... میشه دست از سرم برداری؟
-باشه... ولی حتی نپرسیدی این همه اصرارم برای حرف زدن باهات چی بود... آوردم نشونت بدم...
دستاشو به جیب زده بود و به دیوار تکیه کرده بود... ایل دونگ کمی توی گوشیش گشت و بعدش سمت جونگکوک گرفتش...
-بگیرش... بخون... از دیشب همه جا دست به دست میشه...
جئون با دیدن عکسی که روبروش بود توی سرش تیر کشید... گلوش ناگهان خشک شد و نمیتونست آب دهنشو قورت بده... نفسهاش بریده بریده شد و به سختی آزاد میشدن...
اما کاملا حواسش جمع بود که یه نفر اونجا هست و نباید به خودش اجازه بروز احساسات بده... هنوزم از دیدگاهش ضعیف جلوه میکرد اگر در برابر چنین چیزی واکنش ناگهانی نشون میداد...
به سختی سکوت نسبتا طولانیشو شکست و به نگاهای منتظر ایل دونگ پایان داد...
گوشی رو به قفسه ی سینه ی ایل دونگ زد و از کنارش عبور کرد...
ایل دونگ درحالیکه شوکه شد دو دستی موبایلشو گرفت و با نگاهش جونگکوک رو دنبال کرد...
جونگکوک: فقط یه عکسه... بقیش شایعس...
از میزان خونسردیش بیشتر از چن لحظه قبل شوک شد...
ایل دونگ: همین؟
جونگکوک: آره
ایل دونگ: از فردا از تو خبر میسازن... نمیخوای یه کاری کنی؟ با بایول حرف بزن
جونگکوک: بایول ازم جدا شده... کاری نمیتونم بکنم
ایل دونگ: فک میکردم ذره ای عشق توی وجودت هست که بری و با پسره صحبت کنی ازش دور بشه
جونگکوک: من چیکاره ی بایولم؟
ایل دونگ: پدر بچش
جونگکوک: پس با بچش نسبت دارم... نه خودش!... هرکار میخواد بکنه
ایل دونگ: ولی...
جونگکوک: تمومش کن ایل دونگ!!!! این به تو هیچ ربطی نداره... پس دخالت نکن!!! برو بیرون!!!....
سری به نشونه ی تاسف تکون داد و رفت...
-رفتم پیش مادرت گفت اینجایی... که البته اگر تماساتو جواب میدادی مزاحم اون نمیشدم
جونگکوک: وقتی جواب نمیدم یعنی نمیخوام باهات حرف بزنم!
-ببین جئون جونگکوک... بزار یادآوری کنم... اونیکه ازت شاکیه منم... تو برای چی اینطوری رفتار میکنی؟
جونگکوک: من اومدم این خونه تا تنها باشم و با کسی حرف نزنم... میشه دست از سرم برداری؟
-باشه... ولی حتی نپرسیدی این همه اصرارم برای حرف زدن باهات چی بود... آوردم نشونت بدم...
دستاشو به جیب زده بود و به دیوار تکیه کرده بود... ایل دونگ کمی توی گوشیش گشت و بعدش سمت جونگکوک گرفتش...
-بگیرش... بخون... از دیشب همه جا دست به دست میشه...
جئون با دیدن عکسی که روبروش بود توی سرش تیر کشید... گلوش ناگهان خشک شد و نمیتونست آب دهنشو قورت بده... نفسهاش بریده بریده شد و به سختی آزاد میشدن...
اما کاملا حواسش جمع بود که یه نفر اونجا هست و نباید به خودش اجازه بروز احساسات بده... هنوزم از دیدگاهش ضعیف جلوه میکرد اگر در برابر چنین چیزی واکنش ناگهانی نشون میداد...
به سختی سکوت نسبتا طولانیشو شکست و به نگاهای منتظر ایل دونگ پایان داد...
گوشی رو به قفسه ی سینه ی ایل دونگ زد و از کنارش عبور کرد...
ایل دونگ درحالیکه شوکه شد دو دستی موبایلشو گرفت و با نگاهش جونگکوک رو دنبال کرد...
جونگکوک: فقط یه عکسه... بقیش شایعس...
از میزان خونسردیش بیشتر از چن لحظه قبل شوک شد...
ایل دونگ: همین؟
جونگکوک: آره
ایل دونگ: از فردا از تو خبر میسازن... نمیخوای یه کاری کنی؟ با بایول حرف بزن
جونگکوک: بایول ازم جدا شده... کاری نمیتونم بکنم
ایل دونگ: فک میکردم ذره ای عشق توی وجودت هست که بری و با پسره صحبت کنی ازش دور بشه
جونگکوک: من چیکاره ی بایولم؟
ایل دونگ: پدر بچش
جونگکوک: پس با بچش نسبت دارم... نه خودش!... هرکار میخواد بکنه
ایل دونگ: ولی...
جونگکوک: تمومش کن ایل دونگ!!!! این به تو هیچ ربطی نداره... پس دخالت نکن!!! برو بیرون!!!....
سری به نشونه ی تاسف تکون داد و رفت...
۲۴.۴k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.