part 134
#part_134
#فرار
به خاطر خدا ساکت شو اشکای لعنتیم بازم رسوام کردن بازم بغضم مثل قلبم شکست لعنت به همتون لعنتیا با درد و خشم چشمامو باز کردم و زل زدم تو چشمای عصبیش اروم تر ولی با نفرت گفتم :
- میخوای بدونی کجا رفته بودم ؟؟
با جیغ ادامه دادم
- رفته بودم سر قبر خودم رفتم بیرون شاید یه ماشینی چیزی از روم رد شد راحتم کرد رفتم که برنگردم رفتم رااااحت بششم از همتون میفهمی عوضی ؟؟؟
نفس نفس میزدم و گریه میکردم ارسلان کلافه بلند شد و پشتشو بهم کرد عصبی دستشو کشید توی موهاش
و با صدای گرفته گفت:
- این چرت و پرتا چیه به هم میبافی ؟یه سوال کردم داری عین بچه ها اشک میریزی ؟؟
برگشت سمتم و خیره شد تو چشمام چشماش پر از حسای مختلف بود عصبانیت کلافگی غم منم دست کمی ازش نداشتم رو تخت نشستم و شقیقه هامو مالیدم خدا سرم داشت میترکید دوباره صداشو شنیدم که گفت:
- میگی کجا بودی یا نه ؟؟ چند روزه اعصابمو خورد کردی نیکا اون از چند روز پیش که به زور غذا میخوری همش دور خودت میچرخی اینم از عصر که برگشتم دیدم نیستی یه در صد با خودت گفتی من برگردم ببینم نیستی چه فکرایی که نمیکنم بی خبر ول میکنی میری توقع داری کسی چیزی بهت نگه الانم که نمیشه باهات حرف زد میگی چت شده این چند روز یانه؟
با غم نگاش کردم چی میگفتم اصلا مگه چیزیم داشتم که بگم همه حرفاش عین حقیقت بود سرمو کلافه گرفتم بین دستامو اروم شروع کردم تعریف کردن از همه چیز گفتم از اخرین تماسی که با عسل گرفتم و اتفاقی که افتاد از کلافگیامو نگرانیام از تصمیمم بهش گفتم و نقشه یهوییم از این که میترسیدم بهش بگم و نزاره برم حتی از پسری که در خونه ی عسل اینا دیدمش تو حین حرف زدنم اصلا سرمو بالا نیوردم ولی ارسلان خیلی وقت بود به دیوار تکیه داده بود و با اخم و با دقت به حرفام گوش میداد حرفام که تموم شد یه نفس عمیق کشیدم و سکوت کردم حالم داشت بد میشد سرم افتضاح درد میکرد ولی بلاخره گفتم تا کی میخواستم ازش فرار کنم
#فرار
به خاطر خدا ساکت شو اشکای لعنتیم بازم رسوام کردن بازم بغضم مثل قلبم شکست لعنت به همتون لعنتیا با درد و خشم چشمامو باز کردم و زل زدم تو چشمای عصبیش اروم تر ولی با نفرت گفتم :
- میخوای بدونی کجا رفته بودم ؟؟
با جیغ ادامه دادم
- رفته بودم سر قبر خودم رفتم بیرون شاید یه ماشینی چیزی از روم رد شد راحتم کرد رفتم که برنگردم رفتم رااااحت بششم از همتون میفهمی عوضی ؟؟؟
نفس نفس میزدم و گریه میکردم ارسلان کلافه بلند شد و پشتشو بهم کرد عصبی دستشو کشید توی موهاش
و با صدای گرفته گفت:
- این چرت و پرتا چیه به هم میبافی ؟یه سوال کردم داری عین بچه ها اشک میریزی ؟؟
برگشت سمتم و خیره شد تو چشمام چشماش پر از حسای مختلف بود عصبانیت کلافگی غم منم دست کمی ازش نداشتم رو تخت نشستم و شقیقه هامو مالیدم خدا سرم داشت میترکید دوباره صداشو شنیدم که گفت:
- میگی کجا بودی یا نه ؟؟ چند روزه اعصابمو خورد کردی نیکا اون از چند روز پیش که به زور غذا میخوری همش دور خودت میچرخی اینم از عصر که برگشتم دیدم نیستی یه در صد با خودت گفتی من برگردم ببینم نیستی چه فکرایی که نمیکنم بی خبر ول میکنی میری توقع داری کسی چیزی بهت نگه الانم که نمیشه باهات حرف زد میگی چت شده این چند روز یانه؟
با غم نگاش کردم چی میگفتم اصلا مگه چیزیم داشتم که بگم همه حرفاش عین حقیقت بود سرمو کلافه گرفتم بین دستامو اروم شروع کردم تعریف کردن از همه چیز گفتم از اخرین تماسی که با عسل گرفتم و اتفاقی که افتاد از کلافگیامو نگرانیام از تصمیمم بهش گفتم و نقشه یهوییم از این که میترسیدم بهش بگم و نزاره برم حتی از پسری که در خونه ی عسل اینا دیدمش تو حین حرف زدنم اصلا سرمو بالا نیوردم ولی ارسلان خیلی وقت بود به دیوار تکیه داده بود و با اخم و با دقت به حرفام گوش میداد حرفام که تموم شد یه نفس عمیق کشیدم و سکوت کردم حالم داشت بد میشد سرم افتضاح درد میکرد ولی بلاخره گفتم تا کی میخواستم ازش فرار کنم
۱.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.