☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_²⁴ঔৣ͡ ͜
رسیدم سمت انبار
جونگکوک: کجاس(عصبی)
جیمین: اومدی
جونگکوک: آره کجاس(عصبی)
جیمین: نامجون بردش
جونگکو: باش(عصبی)
رفتم سمت انبار و دیدمش بستست
نامجون: دیگه با خودت
جونگکوک: اوکی
(مرده رو با این نشون میدم_)
_منو نکشید لطفا ببخشید
جونگکوک:چطور میتونی بیای توی باند بزرگترین مافیا و جاسوسی کنی
_من....
جونگکوک: میگی کی فرستادت یا بکشمت ها
و یه تیر زد تو پاش
_آخخخ.... می... میگم
جونگکوک: زود
_منو یک نفر فرستاد و گفت بیام و تورو زیر نظر بگیرم و میخواست ببینه چیکار میکنی و من ام اسمش چی بود امم چی بود خدا مینسوک اون بود
جونگکوک: اوووو پس مینسوک بوده... دستت درد نکنه
و یه تیر زد به مغزش
زدم بیرون و گفتم برن دنبال مینسوک و بکشنش و رفتم خونه ساعت 6بود رفتم خونه ات تو آشپز خونه بود
جونگکوک: سلام
ات: سلام... کجا بودی
جونگکوک: رفتم دور کارهای باند
ات: آ.. آها
جونگکوک: خب من میرم بالا
ات: وایسا برات شیرموز درست کردم
جونگکوک: وای آخجون
اومد پیشم تکیه دادیم به کابینت شیرموز و شیرکاکائو می خوردیم
ات: جونگکوک
جونگکوک: هوم
ات: واقعا میتونیم زندگیمونو بدون دوست داشتن ببریم جلو
جونگکوک: خب من نمیدونم
ات: راستی واسه بچه
جونگکوک: ما مجبور نیستیم....
ات: من دوست دارم بچه دار شیم ولی من الان آمادگیشو ندارم
جونگکوک: ات ما...
ات: میدونم ما همو دوست نداریم..... ولی خب ما مجبور نیستیم کاش ما رو اینجوری بدون عشق و علاقه بهم نمیدادن شاید اینطورر واسه این جور چیزا به مشکل بر نمیخوردیم
جونگکوک: ات.... منم نمیگم بچه نمی خوام ولی ما کلا 4 روزه عروسی کردیم پس زوده برامون و ما عاشق هم نیستیم حتی یکم حسم بهم نداریم پس فعلا باید صبر کنی
ات: چقدر... شاید هیچ وقت.....
جونگکوک: ات الان وقتش نیست یک روز دیگه صحبت میکنیم
ات: باش
جونگکوک: خب بریم آماده شیم
ات: بریم
☆͜͡part_²⁴ঔৣ͡ ͜
رسیدم سمت انبار
جونگکوک: کجاس(عصبی)
جیمین: اومدی
جونگکوک: آره کجاس(عصبی)
جیمین: نامجون بردش
جونگکو: باش(عصبی)
رفتم سمت انبار و دیدمش بستست
نامجون: دیگه با خودت
جونگکوک: اوکی
(مرده رو با این نشون میدم_)
_منو نکشید لطفا ببخشید
جونگکوک:چطور میتونی بیای توی باند بزرگترین مافیا و جاسوسی کنی
_من....
جونگکوک: میگی کی فرستادت یا بکشمت ها
و یه تیر زد تو پاش
_آخخخ.... می... میگم
جونگکوک: زود
_منو یک نفر فرستاد و گفت بیام و تورو زیر نظر بگیرم و میخواست ببینه چیکار میکنی و من ام اسمش چی بود امم چی بود خدا مینسوک اون بود
جونگکوک: اوووو پس مینسوک بوده... دستت درد نکنه
و یه تیر زد به مغزش
زدم بیرون و گفتم برن دنبال مینسوک و بکشنش و رفتم خونه ساعت 6بود رفتم خونه ات تو آشپز خونه بود
جونگکوک: سلام
ات: سلام... کجا بودی
جونگکوک: رفتم دور کارهای باند
ات: آ.. آها
جونگکوک: خب من میرم بالا
ات: وایسا برات شیرموز درست کردم
جونگکوک: وای آخجون
اومد پیشم تکیه دادیم به کابینت شیرموز و شیرکاکائو می خوردیم
ات: جونگکوک
جونگکوک: هوم
ات: واقعا میتونیم زندگیمونو بدون دوست داشتن ببریم جلو
جونگکوک: خب من نمیدونم
ات: راستی واسه بچه
جونگکوک: ما مجبور نیستیم....
ات: من دوست دارم بچه دار شیم ولی من الان آمادگیشو ندارم
جونگکوک: ات ما...
ات: میدونم ما همو دوست نداریم..... ولی خب ما مجبور نیستیم کاش ما رو اینجوری بدون عشق و علاقه بهم نمیدادن شاید اینطورر واسه این جور چیزا به مشکل بر نمیخوردیم
جونگکوک: ات.... منم نمیگم بچه نمی خوام ولی ما کلا 4 روزه عروسی کردیم پس زوده برامون و ما عاشق هم نیستیم حتی یکم حسم بهم نداریم پس فعلا باید صبر کنی
ات: چقدر... شاید هیچ وقت.....
جونگکوک: ات الان وقتش نیست یک روز دیگه صحبت میکنیم
ات: باش
جونگکوک: خب بریم آماده شیم
ات: بریم
۸.۷k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.