P19
جونگ کوک : خیلی خب منم گشنمه
دستشو گرفتم و رفتیم سمت در که جین و جیمین هم زمان گفتن : وایسید
جین : اول کدومتون اعتراف کرد ؟
جونگ کوک : من
جین : خب جیمین جون شام مهمون شماییم
جونگ کوک : چرا ؟
جین : ما باهم شرط بستیم
ا/ت : چه شرطی ؟
جین : اینکه اگه اول جونگ کوک اعتراف کرد جیمین باید شام بده
جونگ کوک : و اگر نه ؟
جین : اگه ا/ت اول اعتراف کرد من باید شام بدم
جونگ کوک : خب پس کلا خنثی میشه
جین : چرا ؟
جونگ کوک : چون درواقع جفتمون اعتراف کردیم
جیمین : هه جین خورد به تیرک
جین : زهرمار من یه بار از تو شام میگیرم
جیمین : شام رو نمیگیرن شام رو میدن
جین : من میگیرم تو میدی
جیمین : عه اینجو ریاس
جین : آره همین جوریاس
با بحث کردنشون فهمیدم که حالا حالا ها نمیخوان بیخیال شن اصلا نباید این دوتا رو باهم بندازی یه جا ، دست ا/ت رو گرفتم و رفتم بیرون که صداشون بلند شد : هی کجا ما ادم نیستیم دیگه ؟
با خنده گفتم : اگه دعواتون تموم شد تشریف بیارید
بعدم همینطوری که دست ا/ت رو گرفته بودم به سمت پله ها رفتم .
جیمین : هی جین میبینی همه با یارن
جین : قصه نخور جیمین خودم میگیرمت
جیمین : کی دیگه 20 سال از عمرم رفت
با صدای قدم هاشون فهمیدم که پشت ما به سمت سالن پذیرایی اومدن ، الان واقعا خوشحالم از اینکه دوباره خودم شدم ، از اینکه جین و بقیه دلشون برای جونگ کوک واقعی تنگ شده بود فقط نمیدونم الان تهیونگ کجاست تا این خبر خوب رو بهش بدم با اینکه خودم رو خشن و سرد کرده بودم اما هیچ وقت رابطمو با تهیونگ و جین و جیمین کمرنگ نکردم چون اونا تنهایی کسایی بودن که واقعا برام مهمن و خیلی دوسشون دارم البته که الان یه دختر بچه ۱۸ ساله با یه کوچولو هم بهشون اضافه شدن
دستشو گرفتم و رفتیم سمت در که جین و جیمین هم زمان گفتن : وایسید
جین : اول کدومتون اعتراف کرد ؟
جونگ کوک : من
جین : خب جیمین جون شام مهمون شماییم
جونگ کوک : چرا ؟
جین : ما باهم شرط بستیم
ا/ت : چه شرطی ؟
جین : اینکه اگه اول جونگ کوک اعتراف کرد جیمین باید شام بده
جونگ کوک : و اگر نه ؟
جین : اگه ا/ت اول اعتراف کرد من باید شام بدم
جونگ کوک : خب پس کلا خنثی میشه
جین : چرا ؟
جونگ کوک : چون درواقع جفتمون اعتراف کردیم
جیمین : هه جین خورد به تیرک
جین : زهرمار من یه بار از تو شام میگیرم
جیمین : شام رو نمیگیرن شام رو میدن
جین : من میگیرم تو میدی
جیمین : عه اینجو ریاس
جین : آره همین جوریاس
با بحث کردنشون فهمیدم که حالا حالا ها نمیخوان بیخیال شن اصلا نباید این دوتا رو باهم بندازی یه جا ، دست ا/ت رو گرفتم و رفتم بیرون که صداشون بلند شد : هی کجا ما ادم نیستیم دیگه ؟
با خنده گفتم : اگه دعواتون تموم شد تشریف بیارید
بعدم همینطوری که دست ا/ت رو گرفته بودم به سمت پله ها رفتم .
جیمین : هی جین میبینی همه با یارن
جین : قصه نخور جیمین خودم میگیرمت
جیمین : کی دیگه 20 سال از عمرم رفت
با صدای قدم هاشون فهمیدم که پشت ما به سمت سالن پذیرایی اومدن ، الان واقعا خوشحالم از اینکه دوباره خودم شدم ، از اینکه جین و بقیه دلشون برای جونگ کوک واقعی تنگ شده بود فقط نمیدونم الان تهیونگ کجاست تا این خبر خوب رو بهش بدم با اینکه خودم رو خشن و سرد کرده بودم اما هیچ وقت رابطمو با تهیونگ و جین و جیمین کمرنگ نکردم چون اونا تنهایی کسایی بودن که واقعا برام مهمن و خیلی دوسشون دارم البته که الان یه دختر بچه ۱۸ ساله با یه کوچولو هم بهشون اضافه شدن
۲۹.۰k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.