part²⁵
بچه ها هنوز راوی ویوعه
جونگ کوک اومد پیش ات نشست و قاشق و از دستش گرفت و شروع کرد به خوردن
جونگ کوک: اوممم
ات: کثافت
کوک سریع نصف بیشتر سوپ هورت کشید
ات داد کشید
ات: واسه منه
کوک که تقریبا تموم کرده بود گف بیا گدا
ات: کص کش
وَ باقی مونده سوپ و خورد
ات: من گشنمه
بقیه: مام گشنه ایم
پرش زمانی بعد از شام
ات: هوی کوک
کوک: ها
ات: بلندم کن
کوک: مگه من نوکرتم
ات: ......🙄(اینطوری به کوک نگا میکرد)
کوک: حرف بزن دیگه
ات: خودت گفتی حرف نزن
کوک:من الا گفتم حرف نزن
ات: .....
کوک: حرف بزن ببینم هرچی گفتمم فراموش کن
ات: خودت گفتی نگو نه
کوک: 😶😑خدایا منو سنگ کن🪨🗿
ات: ببر دیگه
کوک: باشه باشه
کوک ات و بقل کرد و رفت سمت اتاق اون و رو تخت گذاشت
کوک: آه
ات: چش غره
کوک میخواست بره که قبل از اینکه دستش بع دستگیره بخوره ات داد زد
ات: کککککووووووکککککک
کوک: بَلههه
ات: مسواک
یهو تهیونگ با شتاب وارد شد
تهیونگ: چیشده
ات: هیچی
تهیونگ: چرا داد زدی کوک فک کردم یچیزیش شده اون یکی از مهمای بانده
کوک: (کوک چشاشو ریز کرده و یه همچین مدلی به تهیونگ نگا کرد🤨🤔)
و نگاه ات بین کوک و تهیونگ حرکت میکرد
کوک: بقلش کن
تهیونگ: واس چی
کوک: که مسواک بزنه
تهیونگ:تو داداششی
کوک: توام داداششی
تهیونگ: تو تنی ای
کوک: تو ناتنی ای
تهیونگ: تو بیشتر داداشش بودی
کوک: به اندازه من باهاش صمیمی شدی
تهیونگ: اوک
تهیونگ ات و بقل کردو جلو این نگهش داشت ات به ارومی مسواک میزد و تو دلش به اون دوتا میخندید
تهیونگ: کوک یه دقیقه بگیرش داره میوفته
کوک:باشه
کوک:هی هی تهیونگ
تهیونگ: اومدم
وبه این روال تا اخر طول کشید
ات: خب تموم شد بای بای
تهیونگ و کوک: آی آه آخ
کوک:دارم میمیرم
تهیونگ: نصف عمرم رفت
کوک: نفرین شدم
تهیونگ: من درحال مرگم
ات: برین خوابم میاد لامپم خاموش کنین
کوک: بی حیا
تهیونگ:تشکری چیزی
ات یکی از بالشتارو پرت کرد
ات: گمشین
کوک و تهیونگ: ما کرممون و ریختیم خداحافظ
همین که اونا رفتن ات پقی زد زیر خنده
ات: من در عجبم آیا این دو بزرگترین باند مافیاییان
ات:فعلا که اینطور به نظر میرسد بانوی من
ات:اخ چطوری، اونم وقتی که میتونستن یه صندلی زیرم بزارن
ات: من که نمیدانم بهتر است استراحت کنید
ات داره با خودش حرف میزنه کرمی که هممون داریم و با خودمون عین سگ حرف میزنیم
خب اینم سه پارت فیک جیمین و ننوشتم وهمین که نوشتم میزارم فقط میخواستم هرچه زودتر بیام و دست خالی نباشم.
شرط نذاشتم
فقط میخوام ببینم که بعد از چند وقت قراره چجوری همایت کنین
جونگ کوک اومد پیش ات نشست و قاشق و از دستش گرفت و شروع کرد به خوردن
جونگ کوک: اوممم
ات: کثافت
کوک سریع نصف بیشتر سوپ هورت کشید
ات داد کشید
ات: واسه منه
کوک که تقریبا تموم کرده بود گف بیا گدا
ات: کص کش
وَ باقی مونده سوپ و خورد
ات: من گشنمه
بقیه: مام گشنه ایم
پرش زمانی بعد از شام
ات: هوی کوک
کوک: ها
ات: بلندم کن
کوک: مگه من نوکرتم
ات: ......🙄(اینطوری به کوک نگا میکرد)
کوک: حرف بزن دیگه
ات: خودت گفتی حرف نزن
کوک:من الا گفتم حرف نزن
ات: .....
کوک: حرف بزن ببینم هرچی گفتمم فراموش کن
ات: خودت گفتی نگو نه
کوک: 😶😑خدایا منو سنگ کن🪨🗿
ات: ببر دیگه
کوک: باشه باشه
کوک ات و بقل کرد و رفت سمت اتاق اون و رو تخت گذاشت
کوک: آه
ات: چش غره
کوک میخواست بره که قبل از اینکه دستش بع دستگیره بخوره ات داد زد
ات: کککککووووووکککککک
کوک: بَلههه
ات: مسواک
یهو تهیونگ با شتاب وارد شد
تهیونگ: چیشده
ات: هیچی
تهیونگ: چرا داد زدی کوک فک کردم یچیزیش شده اون یکی از مهمای بانده
کوک: (کوک چشاشو ریز کرده و یه همچین مدلی به تهیونگ نگا کرد🤨🤔)
و نگاه ات بین کوک و تهیونگ حرکت میکرد
کوک: بقلش کن
تهیونگ: واس چی
کوک: که مسواک بزنه
تهیونگ:تو داداششی
کوک: توام داداششی
تهیونگ: تو تنی ای
کوک: تو ناتنی ای
تهیونگ: تو بیشتر داداشش بودی
کوک: به اندازه من باهاش صمیمی شدی
تهیونگ: اوک
تهیونگ ات و بقل کردو جلو این نگهش داشت ات به ارومی مسواک میزد و تو دلش به اون دوتا میخندید
تهیونگ: کوک یه دقیقه بگیرش داره میوفته
کوک:باشه
کوک:هی هی تهیونگ
تهیونگ: اومدم
وبه این روال تا اخر طول کشید
ات: خب تموم شد بای بای
تهیونگ و کوک: آی آه آخ
کوک:دارم میمیرم
تهیونگ: نصف عمرم رفت
کوک: نفرین شدم
تهیونگ: من درحال مرگم
ات: برین خوابم میاد لامپم خاموش کنین
کوک: بی حیا
تهیونگ:تشکری چیزی
ات یکی از بالشتارو پرت کرد
ات: گمشین
کوک و تهیونگ: ما کرممون و ریختیم خداحافظ
همین که اونا رفتن ات پقی زد زیر خنده
ات: من در عجبم آیا این دو بزرگترین باند مافیاییان
ات:فعلا که اینطور به نظر میرسد بانوی من
ات:اخ چطوری، اونم وقتی که میتونستن یه صندلی زیرم بزارن
ات: من که نمیدانم بهتر است استراحت کنید
ات داره با خودش حرف میزنه کرمی که هممون داریم و با خودمون عین سگ حرف میزنیم
خب اینم سه پارت فیک جیمین و ننوشتم وهمین که نوشتم میزارم فقط میخواستم هرچه زودتر بیام و دست خالی نباشم.
شرط نذاشتم
فقط میخوام ببینم که بعد از چند وقت قراره چجوری همایت کنین
۲۱۸
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.