پارت ۴ فیک کوک
ویو کوک
از حموم اومدم بیرون دیدم ات نیست حتما کارش تموم شده رفته بخوابه میخواستم حوله رو از دور کمرم باز کنم که صدای باز شدن در اومد و ات وارد شد وقتی منو دید انقدر تعجب کرده بود که مغزش هنگ کرده بود گفتم
_چیه چرا زل زدی به من برو کارتو انجام بده اصن چه کاری داری ؟
+من ....فقط شیشه پاک کن تموم شده بود برگشتم که بردارم بیام میزتون رو پاک کنم فکر کردم هنوز حمومید بخاطر همین در نزدم
_خیلی خب کارتو انجام بده برو درضمن مگه نگفتم باهام رسمی حرف نزن خوشم نمیاد؟
+بله ببخشید
سریع رفت سمت میز و پشت به من شروع کرد به تمیز کردن منم ی لباس زیر و شلوار برداشتم و رفتم حموم تا لباسام رو تنم کنم وقتی برگشتم دیدم ات کارش تموم شده و میخواد بره که گفتم
_صبر کن
+بلع
_اول موهامو خشک کن بعد برو
+باشه
اومد سشوار رو برداشت و روشنش کرد و شروع کرد به خشک کردن موهام که بعد از یک دقیقه سشوار و خاموش کردو گفت
+ارباب میشه لطفا ی چیزی تنتون کنید
_نه
+حداقل ی چیزی دورتون بگیرین من یکم معذبم
_چون شب بدون لباس میخوابم نمیخوام بپوشم که بعدش مجبور شم درش بیارم
ات برگشت سمت تخت و حوله ای که روش بود رو برداشت و آورد انداخت روم و گفت لطفا خودتون رو باهاش بپوشونید که حوله رو انداختم اونور و گفتم
_اینجا فقط من میگم که کی چیکار کنه کی چیکار نکنه
که ات خودش حوله برداشت و اومد سمتم و حوله رو پیچید دورم و گفت
+خواهش میکنم لج نکنید لطفا
اون معصومیتی که توی چشاش بود بهم اجازه نمیداد باهاش بحث کنم یا لجشو در بیارم پس سکوت کردم و اجازه دادم به کارش ادامه بده و بعد ۱۰ مین موهام کاملا خشک شده بود
+ارباب کار دیگه ای ندارید
_نه برو بخواب ساعت ۷ میبرمت مدرسه
+بلع ولی واقعا نیازی نی.......
_مگه نگفتم من دستور میدم و تو فقط میگی چشم
+بله چشم ببخشید
_خیلی خب برو
+ارباب
_بله
+شب بخیر
_هوممم شب تو هم بخیر
وقتی گفت شب بخیر ی احساس خوبی بهم تزریق شد و باخودم فکر کردم چی میشد اگه یکی مثل اون همیشه بهم شب بخیر میگفت و یواش یواش با این فکر که ات خیلی خوشگله و خاصه و باید مال من بشه و شاید واقعا دارم عاشق میشم چشام گرم خواب شد و خوابم برد
ویو ات
نمیدونم چرا احساس کردم لازمه که این رو بگم ولی انتظار نداشتم که اونم بگه شب بخیر احساس خوبی بهم دست دادم هعیییی بیخیال برم بخوابم فردا باید برم مدرسه
[فلش بک ساعت ۶ صبح]
الان من ی نیم ساعتی بود کع بیدار بودم ومیخواستم آماده بشم که لباسام رو بپوشم ولی قبلش رفتم ارباب رو بیدار کنم و ببینم چیزی لازم نداره.
رفتم طبقه بالا در زدم ولی جوابی نشنیدم پس هنوز خوابم بود در و باز کردم وارد اتاق شدم که دیدم ارباب خیلی کیوت جمع شده و خوابیده رفتم نزدیک تر و همینجوری محوش بودم که...
_چیه چرا دید میزنی؟
+دید ...دید چیه بابا اومدم بیدارتون کنم صبحانتون رو بخورید و اهم خوب چیز منم ......[اولش ات دستپاچه شد و آخرش هم کوک حرفش رو قطع کرد]
_میدونم مدرسه ت حواسم بود خیلی خب تو برو آماده شو من خودم کارام رو انجام میدم
+چشم
برگشتم ی دوش ۱۰ مینی گرفتم واومدم بیرون سریع موهامو خشک کردم لباس مدرسه مو پوشیدم و ی ادکلن خیلی خوش بو زدم البته عطر تلخ و رفتم بیرون
که دیدم اربابم آماده ست و گفت بریم و حرکت کردیم ساعت ۶/۴۵بود پس یعنی بع موقع میرسم
[فلش بک رسیدن به مدرسه]
توی راه هیچ حرفی نزدیم فقط ارباب گفت مدرسه ت که تموم شد زنگ بزن یا میام دنبالت یا میفرستم دنبالت خودت تنهایی نمیری خونه جای دیگه هم نمیری باکسی هم نمیری و منم فقط گفتم چشم
وارد حیاط مدرسه شدم ارباب هنوز همونجا بود که یهو.......
لایک کامنت و فالو فراموش نشه ☺️
حمایت کنین پارت ۵ رو پنجشنبه آپ میکنم اینو هم میخواستم آخر هفته آپ کنم ولی ب مناسبت تولد مامانم الان گذاشتم☺️🥳🎂
از حموم اومدم بیرون دیدم ات نیست حتما کارش تموم شده رفته بخوابه میخواستم حوله رو از دور کمرم باز کنم که صدای باز شدن در اومد و ات وارد شد وقتی منو دید انقدر تعجب کرده بود که مغزش هنگ کرده بود گفتم
_چیه چرا زل زدی به من برو کارتو انجام بده اصن چه کاری داری ؟
+من ....فقط شیشه پاک کن تموم شده بود برگشتم که بردارم بیام میزتون رو پاک کنم فکر کردم هنوز حمومید بخاطر همین در نزدم
_خیلی خب کارتو انجام بده برو درضمن مگه نگفتم باهام رسمی حرف نزن خوشم نمیاد؟
+بله ببخشید
سریع رفت سمت میز و پشت به من شروع کرد به تمیز کردن منم ی لباس زیر و شلوار برداشتم و رفتم حموم تا لباسام رو تنم کنم وقتی برگشتم دیدم ات کارش تموم شده و میخواد بره که گفتم
_صبر کن
+بلع
_اول موهامو خشک کن بعد برو
+باشه
اومد سشوار رو برداشت و روشنش کرد و شروع کرد به خشک کردن موهام که بعد از یک دقیقه سشوار و خاموش کردو گفت
+ارباب میشه لطفا ی چیزی تنتون کنید
_نه
+حداقل ی چیزی دورتون بگیرین من یکم معذبم
_چون شب بدون لباس میخوابم نمیخوام بپوشم که بعدش مجبور شم درش بیارم
ات برگشت سمت تخت و حوله ای که روش بود رو برداشت و آورد انداخت روم و گفت لطفا خودتون رو باهاش بپوشونید که حوله رو انداختم اونور و گفتم
_اینجا فقط من میگم که کی چیکار کنه کی چیکار نکنه
که ات خودش حوله برداشت و اومد سمتم و حوله رو پیچید دورم و گفت
+خواهش میکنم لج نکنید لطفا
اون معصومیتی که توی چشاش بود بهم اجازه نمیداد باهاش بحث کنم یا لجشو در بیارم پس سکوت کردم و اجازه دادم به کارش ادامه بده و بعد ۱۰ مین موهام کاملا خشک شده بود
+ارباب کار دیگه ای ندارید
_نه برو بخواب ساعت ۷ میبرمت مدرسه
+بلع ولی واقعا نیازی نی.......
_مگه نگفتم من دستور میدم و تو فقط میگی چشم
+بله چشم ببخشید
_خیلی خب برو
+ارباب
_بله
+شب بخیر
_هوممم شب تو هم بخیر
وقتی گفت شب بخیر ی احساس خوبی بهم تزریق شد و باخودم فکر کردم چی میشد اگه یکی مثل اون همیشه بهم شب بخیر میگفت و یواش یواش با این فکر که ات خیلی خوشگله و خاصه و باید مال من بشه و شاید واقعا دارم عاشق میشم چشام گرم خواب شد و خوابم برد
ویو ات
نمیدونم چرا احساس کردم لازمه که این رو بگم ولی انتظار نداشتم که اونم بگه شب بخیر احساس خوبی بهم دست دادم هعیییی بیخیال برم بخوابم فردا باید برم مدرسه
[فلش بک ساعت ۶ صبح]
الان من ی نیم ساعتی بود کع بیدار بودم ومیخواستم آماده بشم که لباسام رو بپوشم ولی قبلش رفتم ارباب رو بیدار کنم و ببینم چیزی لازم نداره.
رفتم طبقه بالا در زدم ولی جوابی نشنیدم پس هنوز خوابم بود در و باز کردم وارد اتاق شدم که دیدم ارباب خیلی کیوت جمع شده و خوابیده رفتم نزدیک تر و همینجوری محوش بودم که...
_چیه چرا دید میزنی؟
+دید ...دید چیه بابا اومدم بیدارتون کنم صبحانتون رو بخورید و اهم خوب چیز منم ......[اولش ات دستپاچه شد و آخرش هم کوک حرفش رو قطع کرد]
_میدونم مدرسه ت حواسم بود خیلی خب تو برو آماده شو من خودم کارام رو انجام میدم
+چشم
برگشتم ی دوش ۱۰ مینی گرفتم واومدم بیرون سریع موهامو خشک کردم لباس مدرسه مو پوشیدم و ی ادکلن خیلی خوش بو زدم البته عطر تلخ و رفتم بیرون
که دیدم اربابم آماده ست و گفت بریم و حرکت کردیم ساعت ۶/۴۵بود پس یعنی بع موقع میرسم
[فلش بک رسیدن به مدرسه]
توی راه هیچ حرفی نزدیم فقط ارباب گفت مدرسه ت که تموم شد زنگ بزن یا میام دنبالت یا میفرستم دنبالت خودت تنهایی نمیری خونه جای دیگه هم نمیری باکسی هم نمیری و منم فقط گفتم چشم
وارد حیاط مدرسه شدم ارباب هنوز همونجا بود که یهو.......
لایک کامنت و فالو فراموش نشه ☺️
حمایت کنین پارت ۵ رو پنجشنبه آپ میکنم اینو هم میخواستم آخر هفته آپ کنم ولی ب مناسبت تولد مامانم الان گذاشتم☺️🥳🎂
۱۰.۱k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.