ازدواج اجباریp ۲۰ ( پارت اخر)
[پرش زمانی به دو سال بعد]
ویو ملیسا 💖✝
تقریبا الان دوسالی میشه که جانا به دنیا اومده و جیمین به خواطر اینکه خیلی فشار کاری روشه شبا مست بر میگرده خونه و منو جیمین تا حالا دو بار راجب این موضوع دعوا کردیم و جیمین منو ۳بار کتک زده و من دیگه واقعا از دستش خسته شدم
ویو جیمین 💖
امروز تصمیم گرفتم که زود برم خونه تا با جانا بازی کنم و بهش قول دادم که ببرمش شهر بازی
وقتی رفتم خونه دیدم جانا تو بغل مامانش خوابش برده و ملیسا هم از اون کیوت تر خوابیده و وقتی داشتم میرفتم طبقه ی بالا ملیسا بیدار شد
جیمین:سلام
ملیسا:.......
جیمین:ملیسا چرا با من حرف نمیزنی عشقم
ملیسا:.......
جیمین:منو ببخش تو هم یه زره منو درک کن دیگه من هر شب خسته و کوفته برای تمرینات بر میگردم خونه
ملیسا:........
جیمین:واقعا الان با من قهری
ملیسا جانا رو بغل میکنه و میبره تو اتاقش (تو اتاق خود جانا)
ویو ملیسا 💖✝
هنوزم از دستش ناراحت بودم و باهاش حرف نمیزنم خیلی ناراحت بودم که منو دیگه دوست نداره و کتکم میزنه رفتم تو اشپز خونه تا شام درست کنم که دیدم یکی دستش رو دور کمرم حلقه کرده و من سریع دستش رو کشیدم کنار
جیمین:عشقم من که معزرت خواهی کردم دیگه چرا اینجوری میکنی
ملیسا:چه جوری میکنم( بابغض سگی و داد)
جیمین:اووووو ارام تر بچم خوابه بیدار میشه
ملیسا:دیگه خسته شدم از دستت
جیمین:عشقم لج نکن یه روز اومدم پیشت باشم با هم وقت بگذرونیم به جانا هم قول دادم ببرمش پارک
ملیسا:باشه برو با جانا به سلامت
ویو جیمین💖
با حرف ملیسا خیلی ناراحت شدم رفتم بیرون و براش یه گل رز صورتی خریدم (چون ملیسا صورتی دوست داشت) با یه دست بند خیلی خوشگل که از دلش در بیارم
جیمین:من اومدم(یه زره بلند)
جیمین دید ملیسا داره با جانا بازی میکنه
ملیسا:بیا جانا رو حاضر کردم برید خوش باشید
جیمین:نچ تو هم باید بیای و اینکه ببخشید
کادو هارو داد دست ملیسا و ملیسا با ذوق کادوها رو باز کرد
جیمین:خوشت اومد
ملیسا:خوشم اومد (اداشو در میاره) عالیه (با خوشحالی)
جیمین:حالا اشتی
ملیسا:ولی هنوز ازت دل خورم
جیمین ملیسا رو بغل میکنه و تا اخر عورشون به خوبی و خوشی زندگی میکنن
__________**********__________**********__________**********
پـــــــــایـــــــــان
ازتون رو راجب این فیک بگید
و من قراره یه فیک دیگه بزارم
و من قراره دوتا فیک دیگه از
جــــــیـــمــــیـــــــــــن
داشته باشیم و بعدش میره
برای جونگ کوک💖
ویو ملیسا 💖✝
تقریبا الان دوسالی میشه که جانا به دنیا اومده و جیمین به خواطر اینکه خیلی فشار کاری روشه شبا مست بر میگرده خونه و منو جیمین تا حالا دو بار راجب این موضوع دعوا کردیم و جیمین منو ۳بار کتک زده و من دیگه واقعا از دستش خسته شدم
ویو جیمین 💖
امروز تصمیم گرفتم که زود برم خونه تا با جانا بازی کنم و بهش قول دادم که ببرمش شهر بازی
وقتی رفتم خونه دیدم جانا تو بغل مامانش خوابش برده و ملیسا هم از اون کیوت تر خوابیده و وقتی داشتم میرفتم طبقه ی بالا ملیسا بیدار شد
جیمین:سلام
ملیسا:.......
جیمین:ملیسا چرا با من حرف نمیزنی عشقم
ملیسا:.......
جیمین:منو ببخش تو هم یه زره منو درک کن دیگه من هر شب خسته و کوفته برای تمرینات بر میگردم خونه
ملیسا:........
جیمین:واقعا الان با من قهری
ملیسا جانا رو بغل میکنه و میبره تو اتاقش (تو اتاق خود جانا)
ویو ملیسا 💖✝
هنوزم از دستش ناراحت بودم و باهاش حرف نمیزنم خیلی ناراحت بودم که منو دیگه دوست نداره و کتکم میزنه رفتم تو اشپز خونه تا شام درست کنم که دیدم یکی دستش رو دور کمرم حلقه کرده و من سریع دستش رو کشیدم کنار
جیمین:عشقم من که معزرت خواهی کردم دیگه چرا اینجوری میکنی
ملیسا:چه جوری میکنم( بابغض سگی و داد)
جیمین:اووووو ارام تر بچم خوابه بیدار میشه
ملیسا:دیگه خسته شدم از دستت
جیمین:عشقم لج نکن یه روز اومدم پیشت باشم با هم وقت بگذرونیم به جانا هم قول دادم ببرمش پارک
ملیسا:باشه برو با جانا به سلامت
ویو جیمین💖
با حرف ملیسا خیلی ناراحت شدم رفتم بیرون و براش یه گل رز صورتی خریدم (چون ملیسا صورتی دوست داشت) با یه دست بند خیلی خوشگل که از دلش در بیارم
جیمین:من اومدم(یه زره بلند)
جیمین دید ملیسا داره با جانا بازی میکنه
ملیسا:بیا جانا رو حاضر کردم برید خوش باشید
جیمین:نچ تو هم باید بیای و اینکه ببخشید
کادو هارو داد دست ملیسا و ملیسا با ذوق کادوها رو باز کرد
جیمین:خوشت اومد
ملیسا:خوشم اومد (اداشو در میاره) عالیه (با خوشحالی)
جیمین:حالا اشتی
ملیسا:ولی هنوز ازت دل خورم
جیمین ملیسا رو بغل میکنه و تا اخر عورشون به خوبی و خوشی زندگی میکنن
__________**********__________**********__________**********
پـــــــــایـــــــــان
ازتون رو راجب این فیک بگید
و من قراره یه فیک دیگه بزارم
و من قراره دوتا فیک دیگه از
جــــــیـــمــــیـــــــــــن
داشته باشیم و بعدش میره
برای جونگ کوک💖
۲۵.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.