playmate p²⁹
نابی و یوجین : میرییی فهمیدی عزیزمممم
ا/ت: آره.
ا/ت: خب پیاده شید رسیدیم.....
نابی : عزیزم قشنگ گوش کن ببین چی میگم
یوجین : انتخاب لباسات و وسایل مورد نظر امروز با ماست
ا/ت: هیچی دیگه بدبخت شدیم
نابی : خفه بابا پیاده شید دیگه
ا/ت: الو بله
کوک: یه ساعت دیگه قرار بود زنگ بزنی ؟!
ا/ت: وای یادم رفت آره میام
کوک: او مثل اینکه اجازه رو صادر کردن
ا/ت: هوففف
کوک: شب ساعت ۱۰ خونه ای ها
ا/ت: برو بابا.....
......
کوک: ا/ت کجاییی گفت ساعت ۱۰ الان ۱۱ و نیمه
ا/ت: اگگگگ
کوک: : ادا در نیار کجای؟
ا/ت: توقلبت
کوک: ....*نفس عمیق
ا/ت: چته بابا صگ هار ۱۰ دقیقه دیگه میرسم
کوک: ۵ دقیقه دیگه خونه ای
ا/ت: بیا👍
کوک:...
نابی: عزیزم ما ۳۰ ساعت دیگه هم نمیرسیم چرا توضیح ندادی داریم از کشور خارج میشیم
ا/ت: نه عزیزم میرسیم فقط کافی یا پاتو رو این پدال بی صاحب مونده فشار بدی یا پیاده شی
یوجین : نابی فقط به گزینه یک عمل کن
ا/ت: بمیرید بابا
....
یوجین : فردا بیاید خونه ما ماجرا های امشب و تعریف کن
ا/ت: چشم حتما
نابی: نه بیاید خونه ما
ا/ت: به توافق برسید میام تعریف میکنم
فعلا
یوجین و نابی: فعلاااا
کوک: عه تشریف اوردید ؟
ا/ت: ....
کوک: تو ماشین منتظرم زود بیا
ا/ت: خدایا این چه گوهی بود خوردیم
باشه
ا/ت ویو :
حاضر شدم یه میکاپ ساده ام کردم و تقریبا آماده بودم امیدوارم خوش بگذره ....
ا/ت: وااااوو عالیه
...
کوک:لباس از کجا؟
ا/ت: وا از تو کشوت برداشتم دیگه....
کوک: هاها کمی خندیدم فک نمیکنی یکم...
ا/ت: بله بله؟ راهتو بگیر برو بابا
کوک: عه اینجوریاست؟ خیلی خب اصلا نمیخاد بیای
ا/ت: به تو چه دلم میخاد بیام
کوک:هه به من چه؟ مراسم برا رفیق منه
ا/ت: رفیقت منم دعوت کرده حالا برو
کوک: ...
.....
اجوما: به به میبینم که آماده شدی نمای از کیم تهیونگ همیشگی میبینم..
تهیونگ: امیدوارم امشب خوب پیش بره
اجوما: یادت نره فعلا زیاد گرم نگیر به چیزایی که گفتم توجه کن یعنی یادت نره فقط یه سلام و احوالپرسی خیلی ساده همین نری اونجا حرفام و یادت بره....
تیهونگ : باشه......
....
سه جون: به به خوش اومدید جناب خیلی وقته منتظرتونیم.....
کوک: مرسی
سه جون: *رو به ا/ت سه جون هستم خیلی خوشحال شدم که تشریف اوردید بفرمایید...
ا/ت: ممنون
...
ا/ت: من میرم پیش اون دخترا
کوک: بشین بابا
ا/ت: روانی توقع داری وسط یه مشت مرد و پیر مرد بشینم چیکار کنم
کوک: ...برو بابا برو
ا/ت ویو :
تقریبا باهاشون اوکی شده بودم میشه گفت خونگرم و پایه بودن داشت خوش میگذشت تقریبا فک کنم یه یکی دو ساعت گذشته بود خواستم برم پیش کوک که بهش بگم دیگه کم کم بریم که....
....
ا/ت: آره.
ا/ت: خب پیاده شید رسیدیم.....
نابی : عزیزم قشنگ گوش کن ببین چی میگم
یوجین : انتخاب لباسات و وسایل مورد نظر امروز با ماست
ا/ت: هیچی دیگه بدبخت شدیم
نابی : خفه بابا پیاده شید دیگه
ا/ت: الو بله
کوک: یه ساعت دیگه قرار بود زنگ بزنی ؟!
ا/ت: وای یادم رفت آره میام
کوک: او مثل اینکه اجازه رو صادر کردن
ا/ت: هوففف
کوک: شب ساعت ۱۰ خونه ای ها
ا/ت: برو بابا.....
......
کوک: ا/ت کجاییی گفت ساعت ۱۰ الان ۱۱ و نیمه
ا/ت: اگگگگ
کوک: : ادا در نیار کجای؟
ا/ت: توقلبت
کوک: ....*نفس عمیق
ا/ت: چته بابا صگ هار ۱۰ دقیقه دیگه میرسم
کوک: ۵ دقیقه دیگه خونه ای
ا/ت: بیا👍
کوک:...
نابی: عزیزم ما ۳۰ ساعت دیگه هم نمیرسیم چرا توضیح ندادی داریم از کشور خارج میشیم
ا/ت: نه عزیزم میرسیم فقط کافی یا پاتو رو این پدال بی صاحب مونده فشار بدی یا پیاده شی
یوجین : نابی فقط به گزینه یک عمل کن
ا/ت: بمیرید بابا
....
یوجین : فردا بیاید خونه ما ماجرا های امشب و تعریف کن
ا/ت: چشم حتما
نابی: نه بیاید خونه ما
ا/ت: به توافق برسید میام تعریف میکنم
فعلا
یوجین و نابی: فعلاااا
کوک: عه تشریف اوردید ؟
ا/ت: ....
کوک: تو ماشین منتظرم زود بیا
ا/ت: خدایا این چه گوهی بود خوردیم
باشه
ا/ت ویو :
حاضر شدم یه میکاپ ساده ام کردم و تقریبا آماده بودم امیدوارم خوش بگذره ....
ا/ت: وااااوو عالیه
...
کوک:لباس از کجا؟
ا/ت: وا از تو کشوت برداشتم دیگه....
کوک: هاها کمی خندیدم فک نمیکنی یکم...
ا/ت: بله بله؟ راهتو بگیر برو بابا
کوک: عه اینجوریاست؟ خیلی خب اصلا نمیخاد بیای
ا/ت: به تو چه دلم میخاد بیام
کوک:هه به من چه؟ مراسم برا رفیق منه
ا/ت: رفیقت منم دعوت کرده حالا برو
کوک: ...
.....
اجوما: به به میبینم که آماده شدی نمای از کیم تهیونگ همیشگی میبینم..
تهیونگ: امیدوارم امشب خوب پیش بره
اجوما: یادت نره فعلا زیاد گرم نگیر به چیزایی که گفتم توجه کن یعنی یادت نره فقط یه سلام و احوالپرسی خیلی ساده همین نری اونجا حرفام و یادت بره....
تیهونگ : باشه......
....
سه جون: به به خوش اومدید جناب خیلی وقته منتظرتونیم.....
کوک: مرسی
سه جون: *رو به ا/ت سه جون هستم خیلی خوشحال شدم که تشریف اوردید بفرمایید...
ا/ت: ممنون
...
ا/ت: من میرم پیش اون دخترا
کوک: بشین بابا
ا/ت: روانی توقع داری وسط یه مشت مرد و پیر مرد بشینم چیکار کنم
کوک: ...برو بابا برو
ا/ت ویو :
تقریبا باهاشون اوکی شده بودم میشه گفت خونگرم و پایه بودن داشت خوش میگذشت تقریبا فک کنم یه یکی دو ساعت گذشته بود خواستم برم پیش کوک که بهش بگم دیگه کم کم بریم که....
....
۹.۹k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.