اکنون عشق حقیقی پارت ۳
داشتم سکته میکردم که دیدم دوستش اومد و بردش
تروکو گفت:پس چرا بهش نگفتی شینوبو ؟
گفتم:نگران بودم چی باید میگفتم؟
مدرسه تموم شد با سرعت برق و باد رفتم خونه که روی شونه ام یه چیزی حس کردم
دست پسرا بود بهم گفت:هر وفت آماده بودی بهم بگو
بعنی فهمیده بود سرخ شدن بودم رنگ خون
رفتم خونه بد حال و بی حوصله بودم غذا که نداشتم چی درست کنم؟
رامن درست کردم چیزی به ذهنم نیومد
دیدم اون پسر دم در خونه یه چیزی گذاشت یه نامه بود
یعنی فهمیده بود؟
وایی استرس دارم که چی نوشته
توی نامه نوشته بود:
تروکو گفت میخوای یه چیزی بگی گفتم اگه راحت تری توی نامه چیزی که میخوستی بگی رو بنویسی
خشکم زد چقدر مهربون نمیتونستم اون رو بنویسم
اسمش رو پرسیدم نامه رو دم در گذاشتم و سریع رفتم خونه
با تروکو چت کردم حوصله ام سر رفته بود
پنج دقیقه بعد دوباره نامه رو دیدم اسم اون پسر...
ادامه دارد...
تروکو گفت:پس چرا بهش نگفتی شینوبو ؟
گفتم:نگران بودم چی باید میگفتم؟
مدرسه تموم شد با سرعت برق و باد رفتم خونه که روی شونه ام یه چیزی حس کردم
دست پسرا بود بهم گفت:هر وفت آماده بودی بهم بگو
بعنی فهمیده بود سرخ شدن بودم رنگ خون
رفتم خونه بد حال و بی حوصله بودم غذا که نداشتم چی درست کنم؟
رامن درست کردم چیزی به ذهنم نیومد
دیدم اون پسر دم در خونه یه چیزی گذاشت یه نامه بود
یعنی فهمیده بود؟
وایی استرس دارم که چی نوشته
توی نامه نوشته بود:
تروکو گفت میخوای یه چیزی بگی گفتم اگه راحت تری توی نامه چیزی که میخوستی بگی رو بنویسی
خشکم زد چقدر مهربون نمیتونستم اون رو بنویسم
اسمش رو پرسیدم نامه رو دم در گذاشتم و سریع رفتم خونه
با تروکو چت کردم حوصله ام سر رفته بود
پنج دقیقه بعد دوباره نامه رو دیدم اسم اون پسر...
ادامه دارد...
۶.۷k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.