فیک (بانی کوچولوی من) پارت³
.......
چشمام رو باز کردم توی یه اتاق بودم و دست و پام به صندلی بسته شده بود. نمیدونستم کجام. در باز شد... قامت یه پسر قد بلند زیر چهار چوب نمایان شد... (علامت جیمین *)
*میبینم که بیدار شدی
_م..م..ن کجام؟ تو کی هستی؟ همین جور که بهم نزدیک میشد گفت
*من پارک جیمینم دشمن کوک. و تو الان توی عمارت منی
_(با حرفی که زد بدنم مور مور شد) د..د..دشمن؟اومدو دست و پامو باز کرد
*اوهوم.. و رفت بیرون
(ویو 3 روز بعد که جیمین به ات گفت دوسش داره)
تو این چند روز من اینجا بودم و منتظر خبری از کوک بودم... تو اتاقم بودم که برگه ای از پنجره به داخل اتاق اومد
برش داشتم و خوندمش....
ادامه دارد....
چشمام رو باز کردم توی یه اتاق بودم و دست و پام به صندلی بسته شده بود. نمیدونستم کجام. در باز شد... قامت یه پسر قد بلند زیر چهار چوب نمایان شد... (علامت جیمین *)
*میبینم که بیدار شدی
_م..م..ن کجام؟ تو کی هستی؟ همین جور که بهم نزدیک میشد گفت
*من پارک جیمینم دشمن کوک. و تو الان توی عمارت منی
_(با حرفی که زد بدنم مور مور شد) د..د..دشمن؟اومدو دست و پامو باز کرد
*اوهوم.. و رفت بیرون
(ویو 3 روز بعد که جیمین به ات گفت دوسش داره)
تو این چند روز من اینجا بودم و منتظر خبری از کوک بودم... تو اتاقم بودم که برگه ای از پنجره به داخل اتاق اومد
برش داشتم و خوندمش....
ادامه دارد....
۴.۶k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.