(پارت۱)نام رمان(رویای عشق)
من درحال دویدن بودم که یه دفه خوردم زمین وسرم به یه چیز محکم خوردوقتی به هوش امدم روی یه تخت درازکشیدبودم بلندشدم نشستم داخل یه خونه عجیب بودم یه دخترکنارتخت خواب بودسرم یه کم گیج میرفت فکرکردم بخاطراینکه خوردم زمین دارم چیزای عجیب میبینم،دختره بلند شد وگفت: بانو به هوش اومدین وبعدصدازد ارباب ارباب بانو به هوش اومد،یه مردتقریبا پیر به همراه یه کسی که انگارپزشک بود اومدداخل پزشک دستمو گرفت که نبذم رو ببینه مندستم روکشیدم وگفتم اینجا کجاست اون مردتقریباپیرگفت: دخترم اینجا خونه توهست پزشک گفت: حتما به دلیل ظربه ای که به سرش خورده کمی فراموشی گرفته به مرورزمان خوب میشه اون مرد نسبتاپیر گفت: خیلی ازشماممنونم پزشک هان سه او،پزشک گفت: من که کاری نکردم بااجازه من میرم ،اون مردنسبتا پیرهمراهش رفت.من ازاون دختره پرسیدم: میشه بپرسم این مردنسبتا پیروتو کی هستین؟دختره گفت: ایشون پدرتون هستن ارباب کیم هیو جون ومنم ندیمه شما هنیون هستم واینجا خونه شما هست من ازش پرسیدم الان چه سالی هست،گفت: سال۱۲۲۳من باخودم گفتم: نکنه امدم به۱۸۰سال پیش مگه میشه حتمااشتباه ی شده.ازروی تخت بلندشدم وبه سمت بیرون رفتم دیدم اونجاهم با خونه مافرق داره هنیون اومددنبال من وگفت: چی شده بانو،من دستای اونوگرفتم وگفتم: میشه لطفایه کاری درحقم بکنی؟گفت چه لطفی؟گفتم منو بزن،اون گفت: نه من نمیتونم اگه این کاروبکنم حسابی تنبیح میشم. من گفتم
: اگه اینکارونکنی من تنبیحت میکنم اون منوزدبعددیدم که انگارخواب نبود(چندروزبعد) داشتم باهنیون به طرف مهمانسرامیرفتیم که بالاخره به مهمانسرارسیدیمهنیون گفت:بااجاز ه من میرم یه سری به خوانوادم بزنم وبعد میام اینجا تا باهم برگریم خونه من گفتم: باشه اشکال نداره بروامادنبال من نیا چند جای دیگه هم کار دارم هیون یون گفت:باشه پس فعلاخداحافظمن وارد مهمانسراشدم ورفتم پیش صاحب مهمانسراوازش خواستم به من یکم سبزی تازه بده چون میخواستم من غذا رودرست کنم، اسم صاحب مهمانسراچونگمین بودو گفت:فعلاسبدتموم کردیم میبینی که سرم شلوغه اگه میشه بروسبدبیارمن گفتم باشه اماانباری کجاست گفت طبقه بالا رفتم طبقه بالاوانباری روپیداکردم اونجا کلی قفسه های چوبی باسبد،شراب،مشروب و..بود پسره: سلام خانم چونگمین شراب میخوام گفت: مگه خدمتکارنبودکه بیاره گفتم :چرامن گفتم اماهرچه منتظرموندم نیومدگفت:ای دختره خیره سر، راه انباری روکه بلدی من سرم شلوغه برو خودت بردار گفتم اره و رفتم طبقه بالادرانباری روکه باز کردم یه دختررو دیدم که داره سبدبرمیداره چرخیدوبه من نگاه کرداومدم که ازکنارش ردشم که پاش لیزخوردو افتادروی من (این رمان ادامه دارد)(اگه خوشت اومدکامنت براز)
: اگه اینکارونکنی من تنبیحت میکنم اون منوزدبعددیدم که انگارخواب نبود(چندروزبعد) داشتم باهنیون به طرف مهمانسرامیرفتیم که بالاخره به مهمانسرارسیدیمهنیون گفت:بااجاز ه من میرم یه سری به خوانوادم بزنم وبعد میام اینجا تا باهم برگریم خونه من گفتم: باشه اشکال نداره بروامادنبال من نیا چند جای دیگه هم کار دارم هیون یون گفت:باشه پس فعلاخداحافظمن وارد مهمانسراشدم ورفتم پیش صاحب مهمانسراوازش خواستم به من یکم سبزی تازه بده چون میخواستم من غذا رودرست کنم، اسم صاحب مهمانسراچونگمین بودو گفت:فعلاسبدتموم کردیم میبینی که سرم شلوغه اگه میشه بروسبدبیارمن گفتم باشه اماانباری کجاست گفت طبقه بالا رفتم طبقه بالاوانباری روپیداکردم اونجا کلی قفسه های چوبی باسبد،شراب،مشروب و..بود پسره: سلام خانم چونگمین شراب میخوام گفت: مگه خدمتکارنبودکه بیاره گفتم :چرامن گفتم اماهرچه منتظرموندم نیومدگفت:ای دختره خیره سر، راه انباری روکه بلدی من سرم شلوغه برو خودت بردار گفتم اره و رفتم طبقه بالادرانباری روکه باز کردم یه دختررو دیدم که داره سبدبرمیداره چرخیدوبه من نگاه کرداومدم که ازکنارش ردشم که پاش لیزخوردو افتادروی من (این رمان ادامه دارد)(اگه خوشت اومدکامنت براز)
۳.۹k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.