(اون برادر من نیست)
P27
***با تموم شدن جونگ کوک انگار یه سطل آب یخ روم خالی کردن .......منظورش چی بود ***
***که متوجه شدم اون رفته ...با صدای ناله ی لوکا به خودم اومدم
ات: لوکا.....تو حالت خوبه؟؟
لوکا: آره
***زخم قبلی روی دماغش دوباره باز شده بود و کبودی های دور لبش بیشتر شده بودن **
ات: من واقعا....
*که نذاشت حرفم و کامل کنم *
لوکا: مث اینکه باید هر روز از دوس پسرت کتک بخورم
ات: نه ...اون دوس پسرم نیست ......اون برادر ناتنیمه
لوکا: چی ؟!!!....برادر ناتنی .....هه....قضیه هی عجیب تر میشه ....جونگ کوک خواهر ناتنی داشته و هیچکس نمیدونسته ....میدونی ...تو دنیای آیدلا سخت میشه یه چیزی رو پنهون کرد
**اگر میخواستم واسه ی لوکا قضیه رو توضیح بدم باید زمان زیادی واسش حرف میزدم ....پس سکوت رو ترجیح دادم***
ات: بیا بشین رو صندلی
***که دیدم یه سویچ از توی جیبش در آورد ***
لوکا: آخ....نه... آلان زیاد حالم خوب نیس ....میدونی سرم دیگ داره گیج میره .
**از حرفش خندم گرفته بود ولی سعی کردم به رو خودم نیارم ***
***شیفتم نیم ساعت پیش تموم شده بود ولی دو دل بودم که برگردم خونه ...که دیدم گوشیم زنگ خورد ***
ات: الو؟؟
مامان: الو ات.....کجایی؟؟؟
ات: من....من....
مامان: ات داری می ترسونیم...جونگ کوک پیش توئه ....اونم گوشیش رو جواب نمیده
**اسم جونگ کوک که اومد احساس کردم کل بدنم مور مور شد **
ات: ....مامان...میشه شمارشو واسم بفرستی ...خودم یه زنگ بهش بزنم
**که دیدم با صدای بغض آلود گفت : باشه
***با تموم شدن جونگ کوک انگار یه سطل آب یخ روم خالی کردن .......منظورش چی بود ***
***که متوجه شدم اون رفته ...با صدای ناله ی لوکا به خودم اومدم
ات: لوکا.....تو حالت خوبه؟؟
لوکا: آره
***زخم قبلی روی دماغش دوباره باز شده بود و کبودی های دور لبش بیشتر شده بودن **
ات: من واقعا....
*که نذاشت حرفم و کامل کنم *
لوکا: مث اینکه باید هر روز از دوس پسرت کتک بخورم
ات: نه ...اون دوس پسرم نیست ......اون برادر ناتنیمه
لوکا: چی ؟!!!....برادر ناتنی .....هه....قضیه هی عجیب تر میشه ....جونگ کوک خواهر ناتنی داشته و هیچکس نمیدونسته ....میدونی ...تو دنیای آیدلا سخت میشه یه چیزی رو پنهون کرد
**اگر میخواستم واسه ی لوکا قضیه رو توضیح بدم باید زمان زیادی واسش حرف میزدم ....پس سکوت رو ترجیح دادم***
ات: بیا بشین رو صندلی
***که دیدم یه سویچ از توی جیبش در آورد ***
لوکا: آخ....نه... آلان زیاد حالم خوب نیس ....میدونی سرم دیگ داره گیج میره .
**از حرفش خندم گرفته بود ولی سعی کردم به رو خودم نیارم ***
***شیفتم نیم ساعت پیش تموم شده بود ولی دو دل بودم که برگردم خونه ...که دیدم گوشیم زنگ خورد ***
ات: الو؟؟
مامان: الو ات.....کجایی؟؟؟
ات: من....من....
مامان: ات داری می ترسونیم...جونگ کوک پیش توئه ....اونم گوشیش رو جواب نمیده
**اسم جونگ کوک که اومد احساس کردم کل بدنم مور مور شد **
ات: ....مامان...میشه شمارشو واسم بفرستی ...خودم یه زنگ بهش بزنم
**که دیدم با صدای بغض آلود گفت : باشه
۱۱.۶k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.