سناریو بانگو پارت 9
ریوشی:سلامممممم،بر همه گییییی
کرومی:سلاوممم^^
هیو :سلام^^ ریوشی راستی،من برم خونه،الان اونی چان رانپو میکشتم^^
ریوشی:اهوم،خودافظظ
عاخیشش،بگیرم یه خواب راحت کنم
چویا:بگیر بکپ،راستی با اون بیل چی کردی؟
میساکی:ریوشی سر دستاش قمار کرده اونی چان
چویا:چییییی،پسرهههههه هویجیییی،چی کردییی
ریوشی:حالا که سالمم
چویا:بگو بینم چ کردی
ریوشی:اولش پاسور بود،جفتی،جفت جفتو مساوی باهاش انداختم،آخری رو هم با شاه بردم
چویا:چه شانسی داری
ریوشی:شاه رو شانسی برنداشتم،بلکه جوری نشسته بودیم،که انعکاس ورق ها روی جام شراب میوفتاد،بعدش،از همون جام شراب ،موقع انداختن کارتا ،فهمیدم کدوم شاهه
چویا:مختو
میساکی:عجب^^
کرومی:واوو
ریوشی:اینطوری دست اولو بردم،ولی بدبخت کم آورد،گفت یه بازی دیگه ،منم قبول کردم
حدس اینکه زیر کارت چیه،دقیقا موقعی که میخواست کارت رو برداره،چاقو رو گذاشتم جلو دستش،و از همون روش آینه واسه دیدن برگه استفاده کردمو بعدش فهمیدم چی ب چیع^^
چویا:عاهاو عافرین
میساکی:کار راحتی هم نبود ها
ریوشی:ن بابا ،کار خز قدیمیه
مخم ب مخ یومه نمیرسه
میساکی:واقعا
ریوشی:اونه چان از تعریفت ممنونT-T
راستی ،نگفتی باز چرا رفتی اونجا
میساکی:میدونستی؟
ریوشی:بعله
میساکی:عه
ریوشی:عارع،(نزدیک کردن صورتش به یومه)آروم گفتن* اینکه با ذهن خوانی قمار رو میبری؟ هاه؟^^
میساکی:عه،از کجا...
ریوشی:آروم گفتن*هیسس،چویا نباید بفهمه
میساکی:باشه،ممنون^^
کرومی:عهههه،چی دارید پچ پچ میگید
-هیچی' '
-هیچی ' '
کرومی :عجب؛-؛
چویا :خب دیگه بگیرید بکپید ساعت دو نصف شب شد
-چش
-چش
-چش
ریوشی:میساکی،امشب نوبت منه ها..
میساکی:که چی؟
ریوشی:که تو اتاقت بخوابم ^^
میساکی:عی خدا یادم رفته بوددد
ریوشی:^^
ادامه دارد....
کرومی:سلاوممم^^
هیو :سلام^^ ریوشی راستی،من برم خونه،الان اونی چان رانپو میکشتم^^
ریوشی:اهوم،خودافظظ
عاخیشش،بگیرم یه خواب راحت کنم
چویا:بگیر بکپ،راستی با اون بیل چی کردی؟
میساکی:ریوشی سر دستاش قمار کرده اونی چان
چویا:چییییی،پسرهههههه هویجیییی،چی کردییی
ریوشی:حالا که سالمم
چویا:بگو بینم چ کردی
ریوشی:اولش پاسور بود،جفتی،جفت جفتو مساوی باهاش انداختم،آخری رو هم با شاه بردم
چویا:چه شانسی داری
ریوشی:شاه رو شانسی برنداشتم،بلکه جوری نشسته بودیم،که انعکاس ورق ها روی جام شراب میوفتاد،بعدش،از همون جام شراب ،موقع انداختن کارتا ،فهمیدم کدوم شاهه
چویا:مختو
میساکی:عجب^^
کرومی:واوو
ریوشی:اینطوری دست اولو بردم،ولی بدبخت کم آورد،گفت یه بازی دیگه ،منم قبول کردم
حدس اینکه زیر کارت چیه،دقیقا موقعی که میخواست کارت رو برداره،چاقو رو گذاشتم جلو دستش،و از همون روش آینه واسه دیدن برگه استفاده کردمو بعدش فهمیدم چی ب چیع^^
چویا:عاهاو عافرین
میساکی:کار راحتی هم نبود ها
ریوشی:ن بابا ،کار خز قدیمیه
مخم ب مخ یومه نمیرسه
میساکی:واقعا
ریوشی:اونه چان از تعریفت ممنونT-T
راستی ،نگفتی باز چرا رفتی اونجا
میساکی:میدونستی؟
ریوشی:بعله
میساکی:عه
ریوشی:عارع،(نزدیک کردن صورتش به یومه)آروم گفتن* اینکه با ذهن خوانی قمار رو میبری؟ هاه؟^^
میساکی:عه،از کجا...
ریوشی:آروم گفتن*هیسس،چویا نباید بفهمه
میساکی:باشه،ممنون^^
کرومی:عهههه،چی دارید پچ پچ میگید
-هیچی' '
-هیچی ' '
کرومی :عجب؛-؛
چویا :خب دیگه بگیرید بکپید ساعت دو نصف شب شد
-چش
-چش
-چش
ریوشی:میساکی،امشب نوبت منه ها..
میساکی:که چی؟
ریوشی:که تو اتاقت بخوابم ^^
میساکی:عی خدا یادم رفته بوددد
ریوشی:^^
ادامه دارد....
۳.۵k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.