(رمان خواهران برادران)
(رمان خواهران برادران)
(پارت 2)
دوروک: بریم خونه عمر اینا
آسیه: باشه
سوار ماشین شدن و رفتن خونه عمر و سوسن پیاده شدن
زنگ خونه رو زدن
سوسن: کیه عمر
عمر: نمیدونم در رو باز کن
سوسن در خونه رو باز میکنه
دوروک: سلام سوزی
سوسن با تعجب گفت: سلام دوروک
آسیه: سلام سوسن
سوسن: سلام آسیه خیر باشه
آسیه: میشه بیایم تو تعریف می کنیم
سوسن: بفرمایین بیان تو خوش امدین
آسیه: خوش باشی
عمر: عه آسیه؟ دوروک؟ شمایین اینجا چی کار میکنن
آسیه دوروک سوسن نشستن و آسیه ماجرا رو تعریف کرد
(خونه ایبر)
آیبیکه توی اتاقشون نشسته
برک هم پایین هست و داره واسه ایبیکه سوپرایز آماده میکنه کار برک تموم شد و رفت بالا
تق تق تق
آیبیکه: بیا تو
برک در رو باز کرد و به ایبیکه گفت: بیا پایین
دست همو گرفتن و رفتن پایین
برک: سوپرایز 🎉
برک تلویزیون رو روشن کرده بود که فیلم انتخاب کنن و ببین روی میز رو رمانتیک تزیین کرده بود و خوراکی و تنقلات رو روی میز چیده بود بعدش با خوشحالی رو مبل نشستن و فیلم کمدی رمانتیک تماشا کردن و بعد رفتن خوابیدن
(خونه سوسن و عمر )
بعدش رفتن طبقه بالا تا بخوابن عمر گفت توی حیاط بخوابیم نگا ستاره ها کنیم بخندیم بعدش بخوابیم سوسن ، آسیه و دوروک قبول کردن رفتن اونجا تا بخوابن
آسیه گفت: خب من کنار می بخوابم
دوروک : کنار من تو بغلم می خوابی خوشگلم
عمر زود جواب داد گفت: آسیه بیا کنار سوسن اونور بخواب
سوسن آسیه دوروک خندید 😂😂
عمر گفت: مگه چیه حرف خنده داری زدم؟
آسیه: عمر آخه چرا ایقدر زود غیرتی میشی
عمر: خب چی کار کنم
بعدش آسیه رفت کنار دوروک تو بغلش تماشای ستاره ها میکردن
عمر یکم عصبانی و حالت حسود ها نگا شون میکرد
سوسن: عمر ولش کن اگه ازدواج کرد میخوای بری خونشون ببینی چی کار میکنن😂
عمر: فکر خوبیه 🤔
سوسن: راست نمیگی که؟
عمر: نه 😂😂
صبح شد
دوروک آسیه با هم بیدار شدن که دیدن دارن...
(ادامه دارد)
(پارت 2)
دوروک: بریم خونه عمر اینا
آسیه: باشه
سوار ماشین شدن و رفتن خونه عمر و سوسن پیاده شدن
زنگ خونه رو زدن
سوسن: کیه عمر
عمر: نمیدونم در رو باز کن
سوسن در خونه رو باز میکنه
دوروک: سلام سوزی
سوسن با تعجب گفت: سلام دوروک
آسیه: سلام سوسن
سوسن: سلام آسیه خیر باشه
آسیه: میشه بیایم تو تعریف می کنیم
سوسن: بفرمایین بیان تو خوش امدین
آسیه: خوش باشی
عمر: عه آسیه؟ دوروک؟ شمایین اینجا چی کار میکنن
آسیه دوروک سوسن نشستن و آسیه ماجرا رو تعریف کرد
(خونه ایبر)
آیبیکه توی اتاقشون نشسته
برک هم پایین هست و داره واسه ایبیکه سوپرایز آماده میکنه کار برک تموم شد و رفت بالا
تق تق تق
آیبیکه: بیا تو
برک در رو باز کرد و به ایبیکه گفت: بیا پایین
دست همو گرفتن و رفتن پایین
برک: سوپرایز 🎉
برک تلویزیون رو روشن کرده بود که فیلم انتخاب کنن و ببین روی میز رو رمانتیک تزیین کرده بود و خوراکی و تنقلات رو روی میز چیده بود بعدش با خوشحالی رو مبل نشستن و فیلم کمدی رمانتیک تماشا کردن و بعد رفتن خوابیدن
(خونه سوسن و عمر )
بعدش رفتن طبقه بالا تا بخوابن عمر گفت توی حیاط بخوابیم نگا ستاره ها کنیم بخندیم بعدش بخوابیم سوسن ، آسیه و دوروک قبول کردن رفتن اونجا تا بخوابن
آسیه گفت: خب من کنار می بخوابم
دوروک : کنار من تو بغلم می خوابی خوشگلم
عمر زود جواب داد گفت: آسیه بیا کنار سوسن اونور بخواب
سوسن آسیه دوروک خندید 😂😂
عمر گفت: مگه چیه حرف خنده داری زدم؟
آسیه: عمر آخه چرا ایقدر زود غیرتی میشی
عمر: خب چی کار کنم
بعدش آسیه رفت کنار دوروک تو بغلش تماشای ستاره ها میکردن
عمر یکم عصبانی و حالت حسود ها نگا شون میکرد
سوسن: عمر ولش کن اگه ازدواج کرد میخوای بری خونشون ببینی چی کار میکنن😂
عمر: فکر خوبیه 🤔
سوسن: راست نمیگی که؟
عمر: نه 😂😂
صبح شد
دوروک آسیه با هم بیدار شدن که دیدن دارن...
(ادامه دارد)
۳.۲k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.