وقتی که پلیسیم و...
وقتی که پلیسیم و...
#چان #استری_کیدز
#تکپارتی #درخواستی
نیم نگاهی به بسته شکلات تزئین شده کرد و لبخندی زد،جعبه کوچیکی که روی بسته شکلات بود را با شوق و ذوق نگاه میکرد اما گوشیش زنگ خورد نگاهی بهش کرد که یک شماره ناشناس بود
تعجب کرد و ایرپاد سفید رنگش را توی گوشش قرار داد،تماسش را وصل کرد و جواب داد
÷بله؟!
_ اقای بنگ؟
÷بله
_ما از بیمارستان تماس گرفتیم خانم کیم ات اینجا هستند
با گفتن این کلمه چان بهش ترسی وارد شد همینطور نگران هم شد
÷لطفا ادرس بیمارستان را بدید!!
با عجله زیاد پاش را روی گاز گذاشت تا جایی که میتونست فقط و فقط گاز میداد براش کسی مهم نبود فقط و فقط میخواست به اون بیمارستان کوفتی برسه
بدون اینکه توجهی بکنه زود حیاط بیمارستان پارک کرد و با عجلع از ماشینش پیاده شد جوری بود که حتی یادش رفت قفلش کنه
زود به سمت منشی رفت
+میتونم کمکتون کنم؟
÷کیم ات..! کجاست
منشی با دیدن حالت چهره نگران چان مکثی کرد ، اما جوابش را داد
+ طبقه بالا اتاق ۲۰ ..
سری تکان داد و به سرعت از پله ها بالا رفت ، با دیدن در شماره ۲۰ زود دستگیره در را پایین کشید و وارد اتاقی که تو توش بودی شد
با دیدنت که توی تخت بودی زود به سمتت امد
÷ات..حالت خوبهه؟؟
لبخندی زدی
=هوم..من خوبم
÷راستشو بگو ات!!
=عزیزم..خوبم .. نگرانت کردم؟!
÷..مطمئنی دیگه؟!
=ارهه
هوف بلندی گفت و به دیوار تکیه داد
÷کم مونده بود سکته کنما
=معذرت میخوام..
سمتت امد و صندلی را کنار کشید و رویش نشست دست های سردتو توی دست های بزرگ و مردونه اش گرفت
÷نیازی نیست .. ات چند بار بگم دست از این شغل بردار نیازی نیست کار کنی..من نمیخوام از دستت بدم!!
= .. چانی..قبلانم درموردش حرف زدیم من دوستش دارم..قرار نیست منو از دست بدی تا اخر عمرمون باهاتم!
چان لبخندی زد و اروم سرش را تکان داد میخواست ببوستت که پرستار وارد اتاق شد
چان زود عقب رفت و لبخند ضایه ای زد البته این لبخند پر از فحش های ناموسی بود...
#چان #استری_کیدز
#تکپارتی #درخواستی
نیم نگاهی به بسته شکلات تزئین شده کرد و لبخندی زد،جعبه کوچیکی که روی بسته شکلات بود را با شوق و ذوق نگاه میکرد اما گوشیش زنگ خورد نگاهی بهش کرد که یک شماره ناشناس بود
تعجب کرد و ایرپاد سفید رنگش را توی گوشش قرار داد،تماسش را وصل کرد و جواب داد
÷بله؟!
_ اقای بنگ؟
÷بله
_ما از بیمارستان تماس گرفتیم خانم کیم ات اینجا هستند
با گفتن این کلمه چان بهش ترسی وارد شد همینطور نگران هم شد
÷لطفا ادرس بیمارستان را بدید!!
با عجله زیاد پاش را روی گاز گذاشت تا جایی که میتونست فقط و فقط گاز میداد براش کسی مهم نبود فقط و فقط میخواست به اون بیمارستان کوفتی برسه
بدون اینکه توجهی بکنه زود حیاط بیمارستان پارک کرد و با عجلع از ماشینش پیاده شد جوری بود که حتی یادش رفت قفلش کنه
زود به سمت منشی رفت
+میتونم کمکتون کنم؟
÷کیم ات..! کجاست
منشی با دیدن حالت چهره نگران چان مکثی کرد ، اما جوابش را داد
+ طبقه بالا اتاق ۲۰ ..
سری تکان داد و به سرعت از پله ها بالا رفت ، با دیدن در شماره ۲۰ زود دستگیره در را پایین کشید و وارد اتاقی که تو توش بودی شد
با دیدنت که توی تخت بودی زود به سمتت امد
÷ات..حالت خوبهه؟؟
لبخندی زدی
=هوم..من خوبم
÷راستشو بگو ات!!
=عزیزم..خوبم .. نگرانت کردم؟!
÷..مطمئنی دیگه؟!
=ارهه
هوف بلندی گفت و به دیوار تکیه داد
÷کم مونده بود سکته کنما
=معذرت میخوام..
سمتت امد و صندلی را کنار کشید و رویش نشست دست های سردتو توی دست های بزرگ و مردونه اش گرفت
÷نیازی نیست .. ات چند بار بگم دست از این شغل بردار نیازی نیست کار کنی..من نمیخوام از دستت بدم!!
= .. چانی..قبلانم درموردش حرف زدیم من دوستش دارم..قرار نیست منو از دست بدی تا اخر عمرمون باهاتم!
چان لبخندی زد و اروم سرش را تکان داد میخواست ببوستت که پرستار وارد اتاق شد
چان زود عقب رفت و لبخند ضایه ای زد البته این لبخند پر از فحش های ناموسی بود...
۱۴.۶k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.