A.vasipour:
A.vasipour:
#پارت۲۳
خدا میدونست امشب قراره چه بلایی سرم بیاد.
ساشا یک چند دقیقه ای با علیرضا و سلماز حرف زد و بعد به سمت ماشین اومد و سوار شد .با راه افتادن ماشین تازه عقلم به کار افتاد و یادم اومد که قراره کجا برم .دستم رو خیلی آروم به سمت دستگیره بردم اما هرچی کشیدم در باز نشد.
ناگهان درد عجیبی توی صورتم پیچید. با
بهت به ساشا که توی صورتم کوبیده بود نگاه کردم.
با چشم های به خون نشسته اش گفت :فکر کردی اونقدر احمقم که در ماشین رو قفل نکنم و بزارم توی عوضی فرار کنی؟ نخیر کور خوندی .
تمام جراتم رو جمع کردم و گفتم :آقا ساشا لطفا اجازه بدین من برم....
صدای قهقهه ی ساشا خفه ام کرد در حالی که میخندید گفت :بزارم بری ؟دیگه چی؟ دو میلیارد بابتت پول دادم .باید به اندازه ی دو میلیارد برام کار کنی.
با وحشت نگاهش کردم و گفتم :چی از جونم میخوای ؟مگه مجبورت کردم منو بخری؟ بزار برم ازت خواهش میکنم .
-نمیشه پس دهنت رو ببند.
-بهت التماس میکنم ....
-گفتم نه.
#پارت۲۳
خدا میدونست امشب قراره چه بلایی سرم بیاد.
ساشا یک چند دقیقه ای با علیرضا و سلماز حرف زد و بعد به سمت ماشین اومد و سوار شد .با راه افتادن ماشین تازه عقلم به کار افتاد و یادم اومد که قراره کجا برم .دستم رو خیلی آروم به سمت دستگیره بردم اما هرچی کشیدم در باز نشد.
ناگهان درد عجیبی توی صورتم پیچید. با
بهت به ساشا که توی صورتم کوبیده بود نگاه کردم.
با چشم های به خون نشسته اش گفت :فکر کردی اونقدر احمقم که در ماشین رو قفل نکنم و بزارم توی عوضی فرار کنی؟ نخیر کور خوندی .
تمام جراتم رو جمع کردم و گفتم :آقا ساشا لطفا اجازه بدین من برم....
صدای قهقهه ی ساشا خفه ام کرد در حالی که میخندید گفت :بزارم بری ؟دیگه چی؟ دو میلیارد بابتت پول دادم .باید به اندازه ی دو میلیارد برام کار کنی.
با وحشت نگاهش کردم و گفتم :چی از جونم میخوای ؟مگه مجبورت کردم منو بخری؟ بزار برم ازت خواهش میکنم .
-نمیشه پس دهنت رو ببند.
-بهت التماس میکنم ....
-گفتم نه.
۱۱.۵k
۱۸ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.