عشق یا قتل •پارت 17
ویو تهیونگ :لعنتیییییی (داد زدن) قسم میخورم اگه بفهمم اون جئون آشغال چیزی به ات گفته میکشمششششش. انقد اعصابم خورد بود که هرچی دم دستم میومد رو میشکوندم. لعنت به من، لعنت به من که همون روز اول نکشمتش. نباید میزاشتم کار به اینجا برسه ولی یه چیزی، ات فعلا برام خطری نداره. شاید بتونم برم و بهش اعتراف کنم، البته بر فرض محال اگر هم بتونیم با هم قرار بزاریم به محض اینکه بفهمه من کی ام و چیکار کردم بدبخت میشم... واقعا نمیدونم باید چیکار کنم...
فعلا زنگ میزنم به اون جئون احمق ببینم چه غلطی کرده!
ویو جونگکوک : تو فکر ات بودم. اون تهیونگ عوضی هم عاشقشه میترسم دیر کنم و ات مال اون شه. هیچی از تهیونگ بعید نیست. هوفففف باید چیکار کنم؟! همینجوری تو فکر بودم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره. این احمق با من چیکار داره؟
تهیونگ : الو؟
جونگکوک : چته؟ برا چی زنگ زدی؟
تهیونگ :عوضی فکر نمیکنی الان من باید ازت شاکی باشم؟ بهت هشدار داده بودم، به چه حقی رفتی با ات حرف زدی؟ ها؟
جونگکوک : دیوونه ای چیزی هستی؟ آ نه شایدم مستی. احمق من خیلی وقته حضوری ات ندیدم. بعدشم چه دلیلی داره برم بهش بگم؟ هنوز وقتش نشده. وقتی وقتش برسه با استفاده از این قضیه جوری میزنمت زمین که دیگه نتونی از جات بلند شی کیم تهیونگ!
تهیونگ :خفه شو. هیچ غلطی نمیتونی بکنی
جونگکوک :میبینیم.
تلفن رو قطع کردن.
ویو تهیونگ : یه پیشنهادی اومد تو ذهنم. حتی اگه عاشق ات هم باشم بازم نمیتونیم با هم قرار بزاریم. امروز ات رو میکشم. هیچی برای من مهمتر از کارم نیست. عشقم به ات رو هم نادیده میگیرم. چند وقت افسرده شدن و گریه کردن خیلی بهتر از اینه که یه عمر حسرت تصمیم اشتباهم رو بخورم و کسب و کارم داغون بشه
زنگ زدم به ات، ولی هر چی بوق خورد جواب نداد. گفتم شاید کاری داره. بعد از یه ساعت دوباره زنگ زدم بهش که بازم جواب نداد. وا این دختر چش شده
تصمیم گرفتم زنگ بزنم به منشیش خانم چوی. بهش زنگ زدم.
خانم چوی : الو؟
تهیونگ : سلام خانم چوی. کیم تهیونگم
چوب : آه... درسته. اتفاقا میخواستم الان بهتون زنگ بزنم آقای کیم. شما از خانم ات خبری ندارین؟ به آقای جئون هم زنگ زدم ولی چیزی نمیدونستن.
تهیونگ : چی ؟... نه من ازش خبر ندارم من زنگ زدم بهتون که از شما بپرسم. اتفاقی افتاده؟
چوی: هنوز نمیدونم... ولی ایشون امروز نیومدن شرکت و هر چی هم زنگ زدم جواب ندادن. بی سابقه بود که اینجوری بدون خبر شرکت رو ول کنن. حقیقتش نگرانشونم
تهیونگ : خیلی خب... من میرم ببینم چیکار میتونم بکنم.
تهیونگ : واتتتت. یعنی چی که خبری ازش نیست؟ اگه بلایی سرش اومده باشه چی؟
نگاه کردم به گوشیم که دیدم جونگکوک داره زنگ میزنه.
جونگکوک : الو؟
تهیونگ : چی میگی؟
جونگکوک : زنگ نزدم دعوا کنم. خانم چوی قضیه رو بهت گفت؟
تهیونگ :آره
جونگکوک : یعنی ات کجاست؟ ببینم تو که اونو نکشتی هان؟
تهیونگ : نه احمق. خودمم دارم دنبالش میگردم
جونگکوک : خیلی خب... خبری شد بهم بگو.
...
فعلا زنگ میزنم به اون جئون احمق ببینم چه غلطی کرده!
ویو جونگکوک : تو فکر ات بودم. اون تهیونگ عوضی هم عاشقشه میترسم دیر کنم و ات مال اون شه. هیچی از تهیونگ بعید نیست. هوفففف باید چیکار کنم؟! همینجوری تو فکر بودم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره. این احمق با من چیکار داره؟
تهیونگ : الو؟
جونگکوک : چته؟ برا چی زنگ زدی؟
تهیونگ :عوضی فکر نمیکنی الان من باید ازت شاکی باشم؟ بهت هشدار داده بودم، به چه حقی رفتی با ات حرف زدی؟ ها؟
جونگکوک : دیوونه ای چیزی هستی؟ آ نه شایدم مستی. احمق من خیلی وقته حضوری ات ندیدم. بعدشم چه دلیلی داره برم بهش بگم؟ هنوز وقتش نشده. وقتی وقتش برسه با استفاده از این قضیه جوری میزنمت زمین که دیگه نتونی از جات بلند شی کیم تهیونگ!
تهیونگ :خفه شو. هیچ غلطی نمیتونی بکنی
جونگکوک :میبینیم.
تلفن رو قطع کردن.
ویو تهیونگ : یه پیشنهادی اومد تو ذهنم. حتی اگه عاشق ات هم باشم بازم نمیتونیم با هم قرار بزاریم. امروز ات رو میکشم. هیچی برای من مهمتر از کارم نیست. عشقم به ات رو هم نادیده میگیرم. چند وقت افسرده شدن و گریه کردن خیلی بهتر از اینه که یه عمر حسرت تصمیم اشتباهم رو بخورم و کسب و کارم داغون بشه
زنگ زدم به ات، ولی هر چی بوق خورد جواب نداد. گفتم شاید کاری داره. بعد از یه ساعت دوباره زنگ زدم بهش که بازم جواب نداد. وا این دختر چش شده
تصمیم گرفتم زنگ بزنم به منشیش خانم چوی. بهش زنگ زدم.
خانم چوی : الو؟
تهیونگ : سلام خانم چوی. کیم تهیونگم
چوب : آه... درسته. اتفاقا میخواستم الان بهتون زنگ بزنم آقای کیم. شما از خانم ات خبری ندارین؟ به آقای جئون هم زنگ زدم ولی چیزی نمیدونستن.
تهیونگ : چی ؟... نه من ازش خبر ندارم من زنگ زدم بهتون که از شما بپرسم. اتفاقی افتاده؟
چوی: هنوز نمیدونم... ولی ایشون امروز نیومدن شرکت و هر چی هم زنگ زدم جواب ندادن. بی سابقه بود که اینجوری بدون خبر شرکت رو ول کنن. حقیقتش نگرانشونم
تهیونگ : خیلی خب... من میرم ببینم چیکار میتونم بکنم.
تهیونگ : واتتتت. یعنی چی که خبری ازش نیست؟ اگه بلایی سرش اومده باشه چی؟
نگاه کردم به گوشیم که دیدم جونگکوک داره زنگ میزنه.
جونگکوک : الو؟
تهیونگ : چی میگی؟
جونگکوک : زنگ نزدم دعوا کنم. خانم چوی قضیه رو بهت گفت؟
تهیونگ :آره
جونگکوک : یعنی ات کجاست؟ ببینم تو که اونو نکشتی هان؟
تهیونگ : نه احمق. خودمم دارم دنبالش میگردم
جونگکوک : خیلی خب... خبری شد بهم بگو.
...
۶.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.