پارت اول:
پارت اول:
از زبان ملودی*
بلاخره با حرف های پدرم راضی شدن من وارد آکادمی بشم...واقعا ذوق دارم اما میترسم خوناشام یا گرگینه ای منو بخوره...
وارد پورتال میشم*
دوتا چمدون و عروسک خرگوش و کولم رو از توی پورتال به این طرف میکشم*
فردی با قد تقریبا بلند و قیافه ی جدی بهم نگاهی میکنه*
فرد شروع به حرف زدن میکنه:تو دانش آموز جدیدی ؟...من امروز باید مدرسه رو بهت نشون بدم...همراهم بیا....
تمام مدت به دندوناش زل زده بودم اون واقعا ترسناک بود و کل بدنم رو ترس برداشته بود*
فرد کمی بو میکشه:ترسیدی؟...از چیزی نترس اینجا کسی حق نداره کس دیگه ای رو بخوره
از زبان سوم شخص*
فرد دوتا ساک دختر رو برمیداره و شروع به توضیح دادن ساختار مدرسه و قدمت تاریخی مدرسه میکنه و دختر رو با محیط آشنا میکنه*
فرد:اینجا افراد زیادی داره...بهتره شماره ی صندلی و شماره ی اتاقتو گم نکنی...آها درسته...خودمو معرفی نکردم...الکس ومپایر هستم... ومپایرا فامیلی ندارن...و شما؟...
به اتاق میرسن و دختر هول میکنه*
دختر:م...من...ملودی گاردنر..هس...هستم....جادوگرم و ۱۶ سالمه...
الکس:من ۱۱۶ سالمه...خوشبختم....
الکس ساک رو به داخل اتاق میبره*
الکس: میبرمت سالن ناهار خوری...شماره ی صندلیتو بلدی؟
ملودی:ب..ب..بله ...بلدم...
ملودی و الکس هردو به سمت ناهارخوری میرن و ملودی به همراه الکس از سلف کیک شکلاتی و شیرکاکائو برمیداره و الکس کمی گوشت و خون و به سمت میز ناهارخوری میرن*
ملودی کمی فکر میکنه*
ملودی:115!...
الکس:صندلیت اونجاست؟...مثل اینکه وسط من و یکی از دوستانمه...
ملودی سری تکون میده و لپاشو باد میکنه و اخمی میکنه با اعتماد به نفس الکی به سمت صندلی میره که باعث میشه الکس خندش بگیره*
هردو روی صندلی میشینن*
پسر کنار ملودی:هی الکس!دوست دخترته؟
الکس:نه نیست...دانش آموز جدیده
پسر کنار ملودی:سلامممم. چطور مطوریییییییی؟از دیدنت خوشحالممم
پسر لبخند دندون نمایی میزنه*
پسره:من......
ادامه دارد...
از زبان ملودی*
بلاخره با حرف های پدرم راضی شدن من وارد آکادمی بشم...واقعا ذوق دارم اما میترسم خوناشام یا گرگینه ای منو بخوره...
وارد پورتال میشم*
دوتا چمدون و عروسک خرگوش و کولم رو از توی پورتال به این طرف میکشم*
فردی با قد تقریبا بلند و قیافه ی جدی بهم نگاهی میکنه*
فرد شروع به حرف زدن میکنه:تو دانش آموز جدیدی ؟...من امروز باید مدرسه رو بهت نشون بدم...همراهم بیا....
تمام مدت به دندوناش زل زده بودم اون واقعا ترسناک بود و کل بدنم رو ترس برداشته بود*
فرد کمی بو میکشه:ترسیدی؟...از چیزی نترس اینجا کسی حق نداره کس دیگه ای رو بخوره
از زبان سوم شخص*
فرد دوتا ساک دختر رو برمیداره و شروع به توضیح دادن ساختار مدرسه و قدمت تاریخی مدرسه میکنه و دختر رو با محیط آشنا میکنه*
فرد:اینجا افراد زیادی داره...بهتره شماره ی صندلی و شماره ی اتاقتو گم نکنی...آها درسته...خودمو معرفی نکردم...الکس ومپایر هستم... ومپایرا فامیلی ندارن...و شما؟...
به اتاق میرسن و دختر هول میکنه*
دختر:م...من...ملودی گاردنر..هس...هستم....جادوگرم و ۱۶ سالمه...
الکس:من ۱۱۶ سالمه...خوشبختم....
الکس ساک رو به داخل اتاق میبره*
الکس: میبرمت سالن ناهار خوری...شماره ی صندلیتو بلدی؟
ملودی:ب..ب..بله ...بلدم...
ملودی و الکس هردو به سمت ناهارخوری میرن و ملودی به همراه الکس از سلف کیک شکلاتی و شیرکاکائو برمیداره و الکس کمی گوشت و خون و به سمت میز ناهارخوری میرن*
ملودی کمی فکر میکنه*
ملودی:115!...
الکس:صندلیت اونجاست؟...مثل اینکه وسط من و یکی از دوستانمه...
ملودی سری تکون میده و لپاشو باد میکنه و اخمی میکنه با اعتماد به نفس الکی به سمت صندلی میره که باعث میشه الکس خندش بگیره*
هردو روی صندلی میشینن*
پسر کنار ملودی:هی الکس!دوست دخترته؟
الکس:نه نیست...دانش آموز جدیده
پسر کنار ملودی:سلامممم. چطور مطوریییییییی؟از دیدنت خوشحالممم
پسر لبخند دندون نمایی میزنه*
پسره:من......
ادامه دارد...
۳.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.