بارونِ شدیدی میومد .
بارونِ شدیدی میومد .
فندکش رو درآورد و سیگار سیاه قلمی اش رو روشن کرد .
به دیوار تکیه داد و زمزمه کرد:« راستش رو بگو ، چند سال دیگه ، به خودِ الانت افتخار میکنی؟»
کلاه هودیم رو گذاشتم
و گفتم :« آدما هر ثانیه به ثانیه قبلشون میخندن و خودشون رواحمق خطاب میکنن.»
قطرات بارون آتیش سیگارش رو خاکستر کرد
خندید و گفت:« کدوماحمقی تو بارون به این شدیدی سیگار روشن میکنه؟»
فندکش رو درآورد و سیگار سیاه قلمی اش رو روشن کرد .
به دیوار تکیه داد و زمزمه کرد:« راستش رو بگو ، چند سال دیگه ، به خودِ الانت افتخار میکنی؟»
کلاه هودیم رو گذاشتم
و گفتم :« آدما هر ثانیه به ثانیه قبلشون میخندن و خودشون رواحمق خطاب میکنن.»
قطرات بارون آتیش سیگارش رو خاکستر کرد
خندید و گفت:« کدوماحمقی تو بارون به این شدیدی سیگار روشن میکنه؟»
۶۴.۳k
۱۳ مرداد ۱۴۰۱