پرونده۱۸۶..!/پارت۱
*ساعت۶:۱۸دقیقه..کرهجنوبی:سئول*
_:فقط ی ماه ازتون وقت میخوام اقای لی
پلیس:جناب پارک..شما کارگاه ماهری هستین و تو خیلی پرونده ها بهمون کمک کردین...ولی این پرونده فرق میکنه...۲ سال گزشته ولی شما و ما هنوز پیداش نکردیم..چاره ای جز بستن پرونده نداریم
_:درسته حق با شماست...ولی اقای لی من همه چی از اون قاتل تو دستمه...لطفا پرونده رو نبندین...و ی هفته بهم وقت بدین
پلیس:*نفس عمیق کشید*...باشه...پرونده رو ۱ ماه دیگه میبندم
_:ممنونم
بعد صحبت با رئیس پلیس رفت به خونش...تمام مشخصات اون قاتل رو داشت...حتا عکسشم پیدا کرده بود..ولی هرجا که دنبالش میرفت نمیتونست پیداش کنه....اطلاعات جدید از اون قاتل رو روی میزش گزاشت..بقیه مدارکم اورد...با کنار هم قرار دادن سرنخ ها فکرش بیشتر داغون میشد..پرونده ۱۸۶ سخت ترین پرونده ای بود که حلش میکرد...بعد چند ساعت فک کردن و کنار هم گزاشتن اسناد خسته شد...عینکشو در اورد و انداخت رو میز....پاشد و رفت سمت اشپز خونه...پیتزاشو گزاشت تو فر تا گرم شه....تو این مدت رفتو ی دوش گرفت...لباس پوشید..رفت پایینو پیتزاشو خورد...بعد ۱۰ دیقه..با ی قهوه تو دستش رفت به اتاقش...تا ساعت ۴ صبح فقط داشت مکان هارو تو مغزش مرور میکرد...دیگه کم کم خسته شده بود..رفت رو تخت و چشماشو بست...طولی نکشید که خوابش برد..
:نظرت چیه بیخیالم شی؟
_:چی؟....تو کی هستی؟
:من...من کسیم که مدت هاست دنبالشی
_:*نیشخند*...قاتل پرونده ۱۸۶..بلخره پیدات کردم
:اشتباه نکن...تو هنوز منو پیدا نکردی...کاراگاه پارک...تو ادم خوبی هستی..سعی نکن منو پیدا کنی چون با دنبال من گشتن خودتو به کشتن میدی
_:*خندید*......کیم ات...به جرم کشتن جناب هی مین سوک بازداشتی
:*اصلحشو در اورد و گرفت سمت جیمین*...گفته بودم اشتباه نکنی کاراگاه...*ی تیر زد به قلب جیمین*
_:...ا...ه
خوب شد؟
احساس میکنم بد نوشتم
*ساعت۶:۱۸دقیقه..کرهجنوبی:سئول*
_:فقط ی ماه ازتون وقت میخوام اقای لی
پلیس:جناب پارک..شما کارگاه ماهری هستین و تو خیلی پرونده ها بهمون کمک کردین...ولی این پرونده فرق میکنه...۲ سال گزشته ولی شما و ما هنوز پیداش نکردیم..چاره ای جز بستن پرونده نداریم
_:درسته حق با شماست...ولی اقای لی من همه چی از اون قاتل تو دستمه...لطفا پرونده رو نبندین...و ی هفته بهم وقت بدین
پلیس:*نفس عمیق کشید*...باشه...پرونده رو ۱ ماه دیگه میبندم
_:ممنونم
بعد صحبت با رئیس پلیس رفت به خونش...تمام مشخصات اون قاتل رو داشت...حتا عکسشم پیدا کرده بود..ولی هرجا که دنبالش میرفت نمیتونست پیداش کنه....اطلاعات جدید از اون قاتل رو روی میزش گزاشت..بقیه مدارکم اورد...با کنار هم قرار دادن سرنخ ها فکرش بیشتر داغون میشد..پرونده ۱۸۶ سخت ترین پرونده ای بود که حلش میکرد...بعد چند ساعت فک کردن و کنار هم گزاشتن اسناد خسته شد...عینکشو در اورد و انداخت رو میز....پاشد و رفت سمت اشپز خونه...پیتزاشو گزاشت تو فر تا گرم شه....تو این مدت رفتو ی دوش گرفت...لباس پوشید..رفت پایینو پیتزاشو خورد...بعد ۱۰ دیقه..با ی قهوه تو دستش رفت به اتاقش...تا ساعت ۴ صبح فقط داشت مکان هارو تو مغزش مرور میکرد...دیگه کم کم خسته شده بود..رفت رو تخت و چشماشو بست...طولی نکشید که خوابش برد..
:نظرت چیه بیخیالم شی؟
_:چی؟....تو کی هستی؟
:من...من کسیم که مدت هاست دنبالشی
_:*نیشخند*...قاتل پرونده ۱۸۶..بلخره پیدات کردم
:اشتباه نکن...تو هنوز منو پیدا نکردی...کاراگاه پارک...تو ادم خوبی هستی..سعی نکن منو پیدا کنی چون با دنبال من گشتن خودتو به کشتن میدی
_:*خندید*......کیم ات...به جرم کشتن جناب هی مین سوک بازداشتی
:*اصلحشو در اورد و گرفت سمت جیمین*...گفته بودم اشتباه نکنی کاراگاه...*ی تیر زد به قلب جیمین*
_:...ا...ه
خوب شد؟
احساس میکنم بد نوشتم
۱۶.۷k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.