پارت۱۷
به لبام نگاه میکرد که در باشد باز شد ارسلان بود
بچه ها ارسلان داشت میرفت اتاقش هرفاشونو شنید
ارسلان:پسررو گرفتمو زدمش
که هما اومدن تو اتاق مارو جدا کردن
دهنم خونه میومد دیانا آمد سمتم با دستمال پاکش کرد
تو اون لحضه توچشاش خیره بودم
اوناهم رفتن منم همچین گفتم
مامان:نیکا خوبی(بغلش کرد)
ارسلان:آره نزدیک بود به خواهر.. کثافت عوضی
بابا ارسلان:اعصابتو کنترل کن
متین:بد جور عصبی بودم نمیدونم چرا واسه نیکا غیرتی شده بودم نمیدونم
بابا م :متین ارسلانو ببر یه دوری بزنید
دیانا:ارسلان عصبی بود بدون جاکت رفتن هوا سرد بود توحیاط بودن داشتم میفرتن منم رفتم دنبالشون جاکت ارسلان و متینو بردم
دیانا:ارسلان متین
ارسلان:وقتی صدام کرد دلم لرزید برگشتم
جانم
دیانا:ام وقتی گفت جانم قلب داشت از جاش کنده میشد
کافشناتونو آوردم آخه سرده
متین:گرفتم ازش
ارسلان:ممنون
مامانو بابام اینا تصمیم گرفتیم بریم تهران آخه ما اینجارو واسه یه مدت گرفته بودیم .
ارسلان:ساعت سه برگشتیم خونه
رفتیم سریع خوابیدیم
دیانا:تواتاق بودم شنیدم در بسته شد حتما بچه ها آمدن منم خوابیدم دیگ
صب
همه نشستیم سر صبحونه
مامان:بچه ها قراره بار کنیم تهران
نیکا:آخ جون دلم واسه دخترا خیلی تنگ شده
دیانا:فک کردم فقط منم
نیکا:اهوم منم
مامان:خب از امروز وسایلمون جمع کنید تا یه هفته خونه رو تخیلیه کنیم
نیکادیا:اوفف این بده
ارسلان:ا مامان منو متین امروزو کار داریم ما میریم داشتیم در میرفتیم
مامان:کجا؟؟؟
ارسلان:یه کار کوچیک داریم
مامان:بیا به دخترا کمک کنین
ارسلان:اوف گیر افتادیم
متین:هوف🥲آبجی گلمه خودش دست تنها هم تمیز میکنه
دیانا:من غلط بکنم
امروز خیلی پارت داریم رسید به اردیایی
بچه ها ارسلان داشت میرفت اتاقش هرفاشونو شنید
ارسلان:پسررو گرفتمو زدمش
که هما اومدن تو اتاق مارو جدا کردن
دهنم خونه میومد دیانا آمد سمتم با دستمال پاکش کرد
تو اون لحضه توچشاش خیره بودم
اوناهم رفتن منم همچین گفتم
مامان:نیکا خوبی(بغلش کرد)
ارسلان:آره نزدیک بود به خواهر.. کثافت عوضی
بابا ارسلان:اعصابتو کنترل کن
متین:بد جور عصبی بودم نمیدونم چرا واسه نیکا غیرتی شده بودم نمیدونم
بابا م :متین ارسلانو ببر یه دوری بزنید
دیانا:ارسلان عصبی بود بدون جاکت رفتن هوا سرد بود توحیاط بودن داشتم میفرتن منم رفتم دنبالشون جاکت ارسلان و متینو بردم
دیانا:ارسلان متین
ارسلان:وقتی صدام کرد دلم لرزید برگشتم
جانم
دیانا:ام وقتی گفت جانم قلب داشت از جاش کنده میشد
کافشناتونو آوردم آخه سرده
متین:گرفتم ازش
ارسلان:ممنون
مامانو بابام اینا تصمیم گرفتیم بریم تهران آخه ما اینجارو واسه یه مدت گرفته بودیم .
ارسلان:ساعت سه برگشتیم خونه
رفتیم سریع خوابیدیم
دیانا:تواتاق بودم شنیدم در بسته شد حتما بچه ها آمدن منم خوابیدم دیگ
صب
همه نشستیم سر صبحونه
مامان:بچه ها قراره بار کنیم تهران
نیکا:آخ جون دلم واسه دخترا خیلی تنگ شده
دیانا:فک کردم فقط منم
نیکا:اهوم منم
مامان:خب از امروز وسایلمون جمع کنید تا یه هفته خونه رو تخیلیه کنیم
نیکادیا:اوفف این بده
ارسلان:ا مامان منو متین امروزو کار داریم ما میریم داشتیم در میرفتیم
مامان:کجا؟؟؟
ارسلان:یه کار کوچیک داریم
مامان:بیا به دخترا کمک کنین
ارسلان:اوف گیر افتادیم
متین:هوف🥲آبجی گلمه خودش دست تنها هم تمیز میکنه
دیانا:من غلط بکنم
امروز خیلی پارت داریم رسید به اردیایی
۱۱.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.