گس لایتر/پارت ۲۴۲
اسلاید بعد: ایل دونگ.
نایون چندین بار با جونگکوک تماس گرفت... اما جواب نمیداد... خبری که توی اینترنت دیده بود کمی براش عجیب بود...
نگران پسرش شده بود و برای همین باید از حالش باخبر میشد...
پس به خونش رفت...
.
.
.
دکمه ی کتش رو بست و جلوی آینه خودش رو مرتب کرد...
حال و روزش گرفته تر از چند روز پیش بود... اما دیگه توی خونه موندن فایده ای نداشت...
صدای زنگ در رو که شنید کیفش رو برداشت و سمت در رفت... چون قصد داشت به شرکت بره....
.
.
در رو که باز کرد با نایون مواجه شد...
نایون: پسرم... خوبی؟ چرا تماسمو جواب نمیدی؟
جونگکوک: ندیدم... الانم دارم میرم شرکت
نایون: چن دقیقه که میتونی بهم فرصت بدی صحبت کنیم نه؟...
از کنار جونگکوک وارد خونه شد...
دنبال مادرش رفت که مبادا متوجه وضعیت آشپزخونه بشه...
نایون وسط سالن ایستاد و رو به جونگکوک پرسید...
-این خبر... ناراحتت کرد؟
جونگکوک: کدوم خبر؟ من گوشیمو چک نکردم
-پارک جیمین و بایول ازشون یه عکس پخش شده... و گفته شده که زیاد باهم دیده شدن... یعنی چیزی بینشون هست؟
جونگکوک: طبیعیه که باشه... چون اونا دونفر آدم مجردن... خب؟
-هیچی پسرم... فقط نگران بودم این موضوع اذیتت کنه... خوبه که اهمیت نمیدی
جونگکوک: حالا که با اون آدمه باید بچمو برگردونم پیش خودم... چون بایول سرش شلوغه!
- میخوای من این کارو بکنم؟
جونگکوک: اگر نیازی بود میگم بهتون
-باشه... ولی شب دیگه برگرد پیش خودم
جونگکوک: باشه...
تظاهر به بی خبری کرد... هنوزم در تلاش بود حفظ ظاهر کنه... کسیکه این همه درونگرا و مغرور بود نمیتونست به یکباره اجازه بده دستش رو بشه... حتی جلوی خانوادش!...
ولی اون باهوش هم بود!... از دیدش بی تفاوتی کامل نسبت به این خبر میتونست مادرش رو که شناخت کامل ازش داشت به شک بندازه... برای همین هم موضوع پسرشو مطرح کرد...
***********
از ماشین خودش پیاده شد و طرف ماشینی رفت که جلوتر پارک کرده بود...
در ماشین رو باز کرد و سوار شد...
ایل دونگ: خیلی منتظر موندی؟
-نه... پنج دقیقس رسیدم... بهم بگو... واکنش جونگکوک بعد از شنیدن خبر جیمین و بایول چی بود؟...
سری به نشانه ی ناامیدی تکون داد و گفت: خونسرد بود... واکنش قابل توجهی نداشت... اون خیلی سفت و سخته... به این سادگی وا نمیده
-لعنتی... پس من اشتباه کردم!
ایل دونگ: نه... ادامه بده... همینطوری پیش برو یون ها...اگر اون واقعا عاشق بایول باشه حتی اگر پیش ما خودشو بروز نده سراغ اون حتما میره... ولی نباید ناامید شد
-باشه... ممنونم ازت
ایل دونگ: میخوام یه چیزی بهت بگم
-چی؟
ایل دونگ: اینکه دارم از جونگکوک بهت خبر میدم معناش این نیست که دارم به دوستم خیانت میکنم... ولی اون باید تاوان بده... باید خوب درک کنه که از دست دادن آدمای اطرافش یعنی چی! هنوز معنی واقعی تنهاییو نفهمیده
-یعنی... تو هنوزم اونو رفیقت میدونی؟
ایل دونگ: شاید خوشت نیاد ولی... آره... من تمام زندگیمو بهش مدیونم... وقتیم که این ماجرا تموم بشه... خودم بهش میگم که همش کار من بوده
-عجب روابط جالبی دارین!... درکش سخته... یعنی بین من و اون میخوای یکیو انتخاب کنی؟
ایل دونگ: تو ازم میخوای که انتخاب کنم؟
-نمیدونم... راستشو بخوای... هنوز در مورد تو تصمیمی ندارم... نمیدونم باید چیکار کنم
ایل دونگ: پس فعلا عجله نکن... منو جونگکوک دوستیم... ولی خیلی فرق داریم... انصاف نیست بخاطر اون منو کنار بزاری
-فرصت میخوام... هنوز چیزی نمیگم
ایل دونگ: باشه
نایون چندین بار با جونگکوک تماس گرفت... اما جواب نمیداد... خبری که توی اینترنت دیده بود کمی براش عجیب بود...
نگران پسرش شده بود و برای همین باید از حالش باخبر میشد...
پس به خونش رفت...
.
.
.
دکمه ی کتش رو بست و جلوی آینه خودش رو مرتب کرد...
حال و روزش گرفته تر از چند روز پیش بود... اما دیگه توی خونه موندن فایده ای نداشت...
صدای زنگ در رو که شنید کیفش رو برداشت و سمت در رفت... چون قصد داشت به شرکت بره....
.
.
در رو که باز کرد با نایون مواجه شد...
نایون: پسرم... خوبی؟ چرا تماسمو جواب نمیدی؟
جونگکوک: ندیدم... الانم دارم میرم شرکت
نایون: چن دقیقه که میتونی بهم فرصت بدی صحبت کنیم نه؟...
از کنار جونگکوک وارد خونه شد...
دنبال مادرش رفت که مبادا متوجه وضعیت آشپزخونه بشه...
نایون وسط سالن ایستاد و رو به جونگکوک پرسید...
-این خبر... ناراحتت کرد؟
جونگکوک: کدوم خبر؟ من گوشیمو چک نکردم
-پارک جیمین و بایول ازشون یه عکس پخش شده... و گفته شده که زیاد باهم دیده شدن... یعنی چیزی بینشون هست؟
جونگکوک: طبیعیه که باشه... چون اونا دونفر آدم مجردن... خب؟
-هیچی پسرم... فقط نگران بودم این موضوع اذیتت کنه... خوبه که اهمیت نمیدی
جونگکوک: حالا که با اون آدمه باید بچمو برگردونم پیش خودم... چون بایول سرش شلوغه!
- میخوای من این کارو بکنم؟
جونگکوک: اگر نیازی بود میگم بهتون
-باشه... ولی شب دیگه برگرد پیش خودم
جونگکوک: باشه...
تظاهر به بی خبری کرد... هنوزم در تلاش بود حفظ ظاهر کنه... کسیکه این همه درونگرا و مغرور بود نمیتونست به یکباره اجازه بده دستش رو بشه... حتی جلوی خانوادش!...
ولی اون باهوش هم بود!... از دیدش بی تفاوتی کامل نسبت به این خبر میتونست مادرش رو که شناخت کامل ازش داشت به شک بندازه... برای همین هم موضوع پسرشو مطرح کرد...
***********
از ماشین خودش پیاده شد و طرف ماشینی رفت که جلوتر پارک کرده بود...
در ماشین رو باز کرد و سوار شد...
ایل دونگ: خیلی منتظر موندی؟
-نه... پنج دقیقس رسیدم... بهم بگو... واکنش جونگکوک بعد از شنیدن خبر جیمین و بایول چی بود؟...
سری به نشانه ی ناامیدی تکون داد و گفت: خونسرد بود... واکنش قابل توجهی نداشت... اون خیلی سفت و سخته... به این سادگی وا نمیده
-لعنتی... پس من اشتباه کردم!
ایل دونگ: نه... ادامه بده... همینطوری پیش برو یون ها...اگر اون واقعا عاشق بایول باشه حتی اگر پیش ما خودشو بروز نده سراغ اون حتما میره... ولی نباید ناامید شد
-باشه... ممنونم ازت
ایل دونگ: میخوام یه چیزی بهت بگم
-چی؟
ایل دونگ: اینکه دارم از جونگکوک بهت خبر میدم معناش این نیست که دارم به دوستم خیانت میکنم... ولی اون باید تاوان بده... باید خوب درک کنه که از دست دادن آدمای اطرافش یعنی چی! هنوز معنی واقعی تنهاییو نفهمیده
-یعنی... تو هنوزم اونو رفیقت میدونی؟
ایل دونگ: شاید خوشت نیاد ولی... آره... من تمام زندگیمو بهش مدیونم... وقتیم که این ماجرا تموم بشه... خودم بهش میگم که همش کار من بوده
-عجب روابط جالبی دارین!... درکش سخته... یعنی بین من و اون میخوای یکیو انتخاب کنی؟
ایل دونگ: تو ازم میخوای که انتخاب کنم؟
-نمیدونم... راستشو بخوای... هنوز در مورد تو تصمیمی ندارم... نمیدونم باید چیکار کنم
ایل دونگ: پس فعلا عجله نکن... منو جونگکوک دوستیم... ولی خیلی فرق داریم... انصاف نیست بخاطر اون منو کنار بزاری
-فرصت میخوام... هنوز چیزی نمیگم
ایل دونگ: باشه
۲۶.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.