Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮¹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
۱۵ اکتبر
۲۰۱۰
با سکوت خو میگرفت و آن قدر بی حضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند.
انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد.
انگار به دنیا آمده بود تا او نباشد !
:تو دختر دادستان پارک نیستی؟
درد ، ترس و اضطراب همه ی اینها جلوی انعقاد کلام را گرفته بودند ...یکی از ان پسرها انگشتانش را جمع کرده بود و مشتش را به طرف صورتم رها کرد ...
چشمانم را بستم و در انتطار بودم تا مزهی خون را بچشم ...پس از چند ثانیه چشمانم را باز کردم و ان پنج تا قلچماق آش و لاش روی زمین افتاده بودند و ...
_ جئون جونگ کوک ؟
_____________________________
۱۲ژوئن
۲۰۲۳
یومی : هه ... هه ... مویون پدصـــــگ ...
مویون : ها ، چیه ...
یومی : اسکل ... بهم گفتی برم جاسوسی جونگ کوک...
مویون :خب...
یومی :فهمیـــــد!
مویون : چـ...چی ؟ ا..از من که چیزی نگفتی ؟
یومی : مویونا تو مهربون ترین دختر دنیایی مگه نه ؟◐-◐
مویون سعی میکرد عصبانیتش را کنترل کند ...اما نتونست ، خواست مثل حیوانی درنده خو به یومی بپرد...
اما دستان گرمی روی شانه هاش سبب حفظ ارامش دختر شده بود...
#Your_memories_come_AND_go_in_my_Heard
#Park_Jiyoon
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮¹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
۱۵ اکتبر
۲۰۱۰
با سکوت خو میگرفت و آن قدر بی حضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند.
انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد.
انگار به دنیا آمده بود تا او نباشد !
:تو دختر دادستان پارک نیستی؟
درد ، ترس و اضطراب همه ی اینها جلوی انعقاد کلام را گرفته بودند ...یکی از ان پسرها انگشتانش را جمع کرده بود و مشتش را به طرف صورتم رها کرد ...
چشمانم را بستم و در انتطار بودم تا مزهی خون را بچشم ...پس از چند ثانیه چشمانم را باز کردم و ان پنج تا قلچماق آش و لاش روی زمین افتاده بودند و ...
_ جئون جونگ کوک ؟
_____________________________
۱۲ژوئن
۲۰۲۳
یومی : هه ... هه ... مویون پدصـــــگ ...
مویون : ها ، چیه ...
یومی : اسکل ... بهم گفتی برم جاسوسی جونگ کوک...
مویون :خب...
یومی :فهمیـــــد!
مویون : چـ...چی ؟ ا..از من که چیزی نگفتی ؟
یومی : مویونا تو مهربون ترین دختر دنیایی مگه نه ؟◐-◐
مویون سعی میکرد عصبانیتش را کنترل کند ...اما نتونست ، خواست مثل حیوانی درنده خو به یومی بپرد...
اما دستان گرمی روی شانه هاش سبب حفظ ارامش دختر شده بود...
#Your_memories_come_AND_go_in_my_Heard
#Park_Jiyoon
۱.۸k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.