پارت ۷ فصل ۲-نفوذ infiltrate
سریع لونا رو رسوندم خونه مامان و بابا... و خودم حرکت کردم سمت خونم.. به خاطر مار من خونه جدا داشتم... ولی یه خونه بود که کلا با بچه ها واسه انجام یک ماموریت میرفتیم اونجا...
توراه..
-اه دختره پرو... اصن من مافیای چ ا باید دلم براش بسوزه.؟
-درسته ته گفت تو محیط دانشگاه انا اینجا که دانشگاه نیست مگه نه؟؟ 😈
-اه چرا اینجوری میشم.. برم دنبالش؟
-حالا یه دفعس..
ازونجایی که ما تیم بودیم رو ی وسایل هم جی پی اس داشتیم.. پس سریع لوکیشن ماشین ته رو دریافت کردم و رفتم دنبالش..
ته یونگ ویو*
داشتیم با نیلا صحبت میکردیم که یهو حس کردم یه ماشین داره تعقیبمون میکنه..
$میگم نیلا من مجبورم ازین راه فرعی برم اشکالی نداره؟
+نه خودم متوجه شدم برو..
$چه زرنگه*با خودش
داشتم نقش بازی میکردم که قراره از میدون دور بزنم.. اما سریع مسیر رو عوض کردم... یه دفعه دوباره ماشینه افتاد دنبالمون
+چ.. چی ... چطوری تونست.؟؟
$نمیدونم فقط الان باید به بچه ها زنگ بز...
که یهو کوک زنگ زد..
$بله؟
-ابله یه دقیقه ماشینت رو نگه دار دوساعته دارم دنبالت میام*دادد و عصبانی
$احمق تو بودی؟؟ نمیگی نیلا میترسه؟
-نیلا؟ *پوزخند
$ارهههه
-باشه بابا وایسا یه ثانیه
$باشه *حرصی
+کی بود؟؟
$کوک احمقه دنبالمون بود
+پسره روانی
$هنوزم پسر عممه ها
+هنوزم دشمنیم
$شما دوتا اینجوری ادامه بدین دانشگاه رو اتیش میزنین
+ایش
$رسید همینجا بمون الان میام..
پیاده شد..
$سلام
-......
$الو چرا جواب رو نمیدی؟؟
یه دفعه دیدم کوک رفت جای راننده نشست و ماشین و نیلا رو با خودش برد
$هی پسره احمق دستم بهت برسه... خودم خفت میکنم*داد.. بچه پرو( این یکی رو اروم گفت)
معلومه مشکلش چیه.. از بچگی وقتی عذاب وجدان میگرفت همینجوری میشد...
$پسره احمق*خنده
نیلا ویو*
منتظر ته بودم که بیاد یه دفعه دیدم کوک اومد تو ماشین بجاش نشست و سریع دنده رو عوض کرد و یکبار بالا ترین سرعت به جایی رفت که من نمیشناختم..
+کجا میبریم؟؟؟
-.........
+جوابم رو بده
-.......
+بگو..
یه دفعه زد بقل چون سرعتش زیاد بود محکم پرت شدم جلو که یه دفعه سریع بقلم کرد که سرم به جلوی ماشین نخوره..
-ببخشید ولی باید برات جبران میکردم...
+باشه جبران بکن ... ولی الان داری چیکار میکنی؟ منو کجا میبری؟
-میریم خونه من... امشب همه رو بهت یاد میدم
+اخه امشب؟
-مگه مشکلش چیه؟
+هیچی هیچی
ولی مگه کتابخونه و اینجور جاها نمیشد بریم؟؟
-نه نمیشه
کوک ویو*
میدونم کتابخونه و کافه نمیشه.. من دشمن های زیادی دارم.. میدونم اگه باهم بیرون قرار بزاریم فکر میکنن دوست دخترمه و بهش اسیب میرسونن.... پس هرجور شده باید ببرم خونه خودم
-نه نمیشه
+اونوقت چرا؟
-اینش به تو مربوط نیست
+یعنی چی منو میبری جایی که نمیشناسم بعد میگی مربوط نیست؟؟
-کوچولو اینقد عصبانی نشو*خنده
توراه..
-اه دختره پرو... اصن من مافیای چ ا باید دلم براش بسوزه.؟
-درسته ته گفت تو محیط دانشگاه انا اینجا که دانشگاه نیست مگه نه؟؟ 😈
-اه چرا اینجوری میشم.. برم دنبالش؟
-حالا یه دفعس..
ازونجایی که ما تیم بودیم رو ی وسایل هم جی پی اس داشتیم.. پس سریع لوکیشن ماشین ته رو دریافت کردم و رفتم دنبالش..
ته یونگ ویو*
داشتیم با نیلا صحبت میکردیم که یهو حس کردم یه ماشین داره تعقیبمون میکنه..
$میگم نیلا من مجبورم ازین راه فرعی برم اشکالی نداره؟
+نه خودم متوجه شدم برو..
$چه زرنگه*با خودش
داشتم نقش بازی میکردم که قراره از میدون دور بزنم.. اما سریع مسیر رو عوض کردم... یه دفعه دوباره ماشینه افتاد دنبالمون
+چ.. چی ... چطوری تونست.؟؟
$نمیدونم فقط الان باید به بچه ها زنگ بز...
که یهو کوک زنگ زد..
$بله؟
-ابله یه دقیقه ماشینت رو نگه دار دوساعته دارم دنبالت میام*دادد و عصبانی
$احمق تو بودی؟؟ نمیگی نیلا میترسه؟
-نیلا؟ *پوزخند
$ارهههه
-باشه بابا وایسا یه ثانیه
$باشه *حرصی
+کی بود؟؟
$کوک احمقه دنبالمون بود
+پسره روانی
$هنوزم پسر عممه ها
+هنوزم دشمنیم
$شما دوتا اینجوری ادامه بدین دانشگاه رو اتیش میزنین
+ایش
$رسید همینجا بمون الان میام..
پیاده شد..
$سلام
-......
$الو چرا جواب رو نمیدی؟؟
یه دفعه دیدم کوک رفت جای راننده نشست و ماشین و نیلا رو با خودش برد
$هی پسره احمق دستم بهت برسه... خودم خفت میکنم*داد.. بچه پرو( این یکی رو اروم گفت)
معلومه مشکلش چیه.. از بچگی وقتی عذاب وجدان میگرفت همینجوری میشد...
$پسره احمق*خنده
نیلا ویو*
منتظر ته بودم که بیاد یه دفعه دیدم کوک اومد تو ماشین بجاش نشست و سریع دنده رو عوض کرد و یکبار بالا ترین سرعت به جایی رفت که من نمیشناختم..
+کجا میبریم؟؟؟
-.........
+جوابم رو بده
-.......
+بگو..
یه دفعه زد بقل چون سرعتش زیاد بود محکم پرت شدم جلو که یه دفعه سریع بقلم کرد که سرم به جلوی ماشین نخوره..
-ببخشید ولی باید برات جبران میکردم...
+باشه جبران بکن ... ولی الان داری چیکار میکنی؟ منو کجا میبری؟
-میریم خونه من... امشب همه رو بهت یاد میدم
+اخه امشب؟
-مگه مشکلش چیه؟
+هیچی هیچی
ولی مگه کتابخونه و اینجور جاها نمیشد بریم؟؟
-نه نمیشه
کوک ویو*
میدونم کتابخونه و کافه نمیشه.. من دشمن های زیادی دارم.. میدونم اگه باهم بیرون قرار بزاریم فکر میکنن دوست دخترمه و بهش اسیب میرسونن.... پس هرجور شده باید ببرم خونه خودم
-نه نمیشه
+اونوقت چرا؟
-اینش به تو مربوط نیست
+یعنی چی منو میبری جایی که نمیشناسم بعد میگی مربوط نیست؟؟
-کوچولو اینقد عصبانی نشو*خنده
۳.۶k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.