پارت 8
م. باید بهش بگی
+نمیخوام بهش بگم
ب. یعنی چی اخه باید بفهمه
+میخوام بچرو سقط کنم
م. میتونم درکت کنم ولی اینو بدون اون هم حقشه بدونه به هر حال بچه اونم هست
ب. اره مسئله زندگی یه بچست
+ولی ما اصلا همو دوست نداریم
م. پس چه شکلی؟
+فقط یه اشتباه شد
+تازه شاید اون بچه دوست نداشته باشه
ب. اگه دوست هم نداشت بچرو نگه دار خودمون کمکت میکنیم
+مرسی بابا
ب. برو بهش بگو
+باشه
رفتم خونه
اینقد استرس داشتم
که دستام داشت میلرزید
وقتی داشتم نیرفتم خونه مامان و بابا
به تهیونگ خبر دادم
دوباره بهش زنگ زدم
ته. جانم
+میشه میشه به جونگ کوک بگی بیاد اینجا
ته. فکر کنم خونه خودشه بهش میگم
+میخوام جریان و بهش بگم
ته. کار خوبی میکنی
بعد یک ساعت صدای زنگ خونه اومد
مطمعن بودم جونگ کوکه
(لباسه تو خونش: یه تیشرت لانگ مشکی با جوراب ساق دار سفید شلوار هم پاش نیست چون تیشرتش بلنده)
+سلام بیا داخل
_باشه
جونگ کوک نشسته بود رو مبل
_چیکارم داشتی؟ تهیونگ مییگفت کار مهم داری باهام
+من......
_تو چی؟
+من ازت باردار شدم
چهره جونگ کوک متعجب شد
+میخوام سقطش کنم همرام میای؟
_سقط؟
+اره
_تو همچین کاری نمیکنی
+چرا
_اون بچه ی منه پس نطر منم مهمه
+نظرت چیه؟
_اون بچه و نگه میداری فهمیدی؟(جدی)
+نمیخوام یه مادر مجرد باشم اون بچه چه گناهی کرده که باید ناراحت باشه که مثل بچه های دیگه نیست
_خودم میام میگیرمت
+چی؟
_خودم کردم دست کار خودمه پس وضیفمه که از پسش بر بیام
...+
_من انجام دادم ابنکار و پس مسئولیت تو و این بچه گردن منه
+ولی زندگیت خراب میشه
_چرا خراب بشه
+خوب تو مجبور نیستی که خودتو اذیت کنی از یه ور دیگه تو ایدلی نمیتونی سر خود تصمیم بگیری شاید باهات مخالفت کنن
_هر کسی که مخالفت کرد بکنه به درک اگه قراره من با حرف اونا زندگی کنم بهتره برم بمیرم
+مامان و بابات چی میشن
_اونا خیلی خوشحال میشن وقتی بفهمن همیشه ازم میخواستن ازدواج کنم و بچه دار بشم
+مراقبمی؟
_اره هستم چرا نباشم اصلا نگران نباش من همه چیو هماهنگ میکنم همین فردا ازدواج میکنیم
+نمیخواد خودتو تو دردسر بندازی
_اصلا دلم نمیخواد که مجرد باشی
+مرسی
سه روز بعد
ویو هانول
جونگ کوک همه کارا و کرد من و اورد خونه
خودش(عکس خونه و بعدا میزارم)
به مامان و باباشم معرفیم کرد
اونا خیلی خوشحال شدن
بر خلاف تصورم خیلی باهام خوب برخوردکردن
به طرفداراش و کمپانیشون اعلام کرده
با یه حلقه خیلی خوشگل هم ازم خاستگاری
کرد
و الان دو روزه باهم ازدواج کردیم
من واقعا بهش مدیونم
باید براش جبران کنم
هر کسی جای اون بود میگفت بهش ربطی
نداره و مشکل منه
ولی اون ولم نکرد
میخوام براش یه همسر عالی باشم
تا اونم بتونه زندگی عالی داشته باشه
+نمیخوام بهش بگم
ب. یعنی چی اخه باید بفهمه
+میخوام بچرو سقط کنم
م. میتونم درکت کنم ولی اینو بدون اون هم حقشه بدونه به هر حال بچه اونم هست
ب. اره مسئله زندگی یه بچست
+ولی ما اصلا همو دوست نداریم
م. پس چه شکلی؟
+فقط یه اشتباه شد
+تازه شاید اون بچه دوست نداشته باشه
ب. اگه دوست هم نداشت بچرو نگه دار خودمون کمکت میکنیم
+مرسی بابا
ب. برو بهش بگو
+باشه
رفتم خونه
اینقد استرس داشتم
که دستام داشت میلرزید
وقتی داشتم نیرفتم خونه مامان و بابا
به تهیونگ خبر دادم
دوباره بهش زنگ زدم
ته. جانم
+میشه میشه به جونگ کوک بگی بیاد اینجا
ته. فکر کنم خونه خودشه بهش میگم
+میخوام جریان و بهش بگم
ته. کار خوبی میکنی
بعد یک ساعت صدای زنگ خونه اومد
مطمعن بودم جونگ کوکه
(لباسه تو خونش: یه تیشرت لانگ مشکی با جوراب ساق دار سفید شلوار هم پاش نیست چون تیشرتش بلنده)
+سلام بیا داخل
_باشه
جونگ کوک نشسته بود رو مبل
_چیکارم داشتی؟ تهیونگ مییگفت کار مهم داری باهام
+من......
_تو چی؟
+من ازت باردار شدم
چهره جونگ کوک متعجب شد
+میخوام سقطش کنم همرام میای؟
_سقط؟
+اره
_تو همچین کاری نمیکنی
+چرا
_اون بچه ی منه پس نطر منم مهمه
+نظرت چیه؟
_اون بچه و نگه میداری فهمیدی؟(جدی)
+نمیخوام یه مادر مجرد باشم اون بچه چه گناهی کرده که باید ناراحت باشه که مثل بچه های دیگه نیست
_خودم میام میگیرمت
+چی؟
_خودم کردم دست کار خودمه پس وضیفمه که از پسش بر بیام
...+
_من انجام دادم ابنکار و پس مسئولیت تو و این بچه گردن منه
+ولی زندگیت خراب میشه
_چرا خراب بشه
+خوب تو مجبور نیستی که خودتو اذیت کنی از یه ور دیگه تو ایدلی نمیتونی سر خود تصمیم بگیری شاید باهات مخالفت کنن
_هر کسی که مخالفت کرد بکنه به درک اگه قراره من با حرف اونا زندگی کنم بهتره برم بمیرم
+مامان و بابات چی میشن
_اونا خیلی خوشحال میشن وقتی بفهمن همیشه ازم میخواستن ازدواج کنم و بچه دار بشم
+مراقبمی؟
_اره هستم چرا نباشم اصلا نگران نباش من همه چیو هماهنگ میکنم همین فردا ازدواج میکنیم
+نمیخواد خودتو تو دردسر بندازی
_اصلا دلم نمیخواد که مجرد باشی
+مرسی
سه روز بعد
ویو هانول
جونگ کوک همه کارا و کرد من و اورد خونه
خودش(عکس خونه و بعدا میزارم)
به مامان و باباشم معرفیم کرد
اونا خیلی خوشحال شدن
بر خلاف تصورم خیلی باهام خوب برخوردکردن
به طرفداراش و کمپانیشون اعلام کرده
با یه حلقه خیلی خوشگل هم ازم خاستگاری
کرد
و الان دو روزه باهم ازدواج کردیم
من واقعا بهش مدیونم
باید براش جبران کنم
هر کسی جای اون بود میگفت بهش ربطی
نداره و مشکل منه
ولی اون ولم نکرد
میخوام براش یه همسر عالی باشم
تا اونم بتونه زندگی عالی داشته باشه
۹۱۸
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.